Friday, June 22, 2007

نوشداروي کردستان بزرگ

نوشداروي کردستان بزرگ
سام قندچي

امروز نامه زير را دريافت کردم که در سايت بروسکه (روژه لات) هم چاپ شده است:

http://www.rojhelatpres.com/june-07/21-15.htm

من را به ياد نوشته هاي برخي از يهودياني انداخت که بيش از نيم قرن پيش طرح ايجاد دولت اسرائيل را با دلائل باصطلاح تاريخي بمثابه راه سعادت براي يهوديان در همه نقاط جهان ارائه ميکردند. چقدر مايه تأسف است که از تاريخ نياموزيم که هنوز بعد از نيم قرن آنچه يهوديان در هر جاي دنيا را خوشبخت تر کرده است سطح فعاليت و دستاوردهاي دموکراتيک در کشوري است که در آن زندگي ميکنند، و دولت سازي در اسرائيل جز افزودن بر مشقات يهوديان در دنيا ثمر ديگري نداشته است. به هر حال امروز اسرائيل مانند هر کشور ديگري يک واقعيت است و بايستي که آنجا هم نظير هر نقطه ديگر جهان براي حقوق مدني فلسطينيان و يهوديان و همه مردم آن کشور فعاليت کرد وليکن از اين نجربه بايد آموخت.

بسياري از اقوام کهن نظير آسوريان در نقاط مختلف دنيا زندگي کرده و ميکنند، بدون آنکه دولتي به آن نام امروز وجود داشته باشد، و چيزي هم از کسي کم ندارند، در صورتيکه آنها هم ميتوانند مانند نويسنده اين مقاله از تاريخ چند هزار ساله و زبان و خط آسوريان بنويسند تا که احساسات قومي کور را براي هدفي مرگبار تهييج کنند. من به اندزه کافي در دو نوشته اخيرم درباره فاجعه بار بودن اينگونه نظريات نوشته ام و ديگر تکرار نميکنم. در واقع نظريه کردستان بزرگ حرف تازه اي نيست و من در کتاب خودم 25 سال پيش به آن پاسخ داده ام :

http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm#09

ديگر هم متأسفانه فرصت پرداختن به اين بحث ها را ندارم و اميدوارم که دوستاني که اينگونه بي مسؤليت به اين حرفها دامن ميزنند به عواقب آنهم بيانديشند. از هم اکنون همين بحث ها لطمه شديدي به موضع فدراليسم در جنبش ايران زده است و فدراليسم اداري که من همواره از آن طرفداري کرده و ميکنم بخاطر اين بحث هاي افراطيون قومي به غلط از سوي افراطيون فارس بمثابه تجزيه طلبي تبليغ شده و منفرد ميشود و گناهش هم همين بحث هاي غلطي است که افراد مختلف با مقاصد مختلف در جنبش کردستان در اين چند ماهه طرح کرده اند و دودش هم به چشم همه مردم ايران ميرود همانگونه که در سال 1324 اين افراط ها به همه ايرانيان لطمه زد.

من هميشه گفته ام که فدراليسم حکومت قومي نيست بلکه به کنترل و توازن checks and balances بيشتر در جامعه ياري ميرساند همانطور که مديسون در زمان انقلاب آمريکا توضيح داده است و ربطي هم فدراليسم اداري به جکومت قومي و امثالهم ندارد. در واقع مسأله ايران مثل دوران جنبش مدني در آمريکا حل تبعيض نژادي در يک دولت مدرن نيست، بلکه خود ايجاد دولت مدرن دموکراتيک، سکولار، فدرال و آينده نگر در ايران همزمان با مبارزه با تبعيضات قومي و مذهبي نياز جامعه است. اما تقسيم ايران به چند حکومت قومي حل مسأله نبوده بلکه نتيجه اش عملاً ساختن شش دولت ديکتاتوري غير سکولار متمرکز بجاي يک دولت ديکتاتوري غير سکولار متمرکز خواهد بود.

http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm

هدف فدراليسم اداري ايجاد کنترل و توازن موازي بيشتر در جامعه براي بسط دموکراسي در جامعه است در صورتيکه حکومت قومي هدفش راضي کردن احساسات قومي است که نظير حکومت هاي مذهبي دردي از دموکراسي دوا نميکند و در واقع مسأله تبعيضات قومي براي اقوام ديگر که در همان نقاط زندگي ميکنند را بوجود مياورد همانگونه که از همين حالا تبعيصات نسبت به عرب ها در کردستان عراق مسأله شده است.

ولي کجاست گوش شنوا که افراطي گري قومي آنرا کر کرده است و ميخواهد آنرا براي ايران از عراق به ارمغان آورد و قادسيه تازه اي بيافريند که وقتي ناجيان همسايه ديگري به بخشي از مردم ايران قول رهائي ميدهند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
1 تير 1386
June 22, 2007
پاورقي 1-
تخيلات درباره کردستان بزرگ نظير ايران بزرگ پان ايرانيست هاو عربستان بزرگ پان عربيست ها است. در عمل همانطور که استقلال کشورهاي عربي به معني يک کشور متحد نشد و از اردن فقير تا عربستان ثروتمند همه کشور عربي هستند، در صورت تجزيه کردها نيز در عراق دستکم کردستان بارزاني و کردستان اتحاديه ميهني و در ايران کردستان کومله و کردستان حزب دموکرات و يک کردستان کوچکتر هم براي پژاک خواهيد داشت که البته اين آخري بيش از همه از کردستان بزرگ حرف خواهد زد ولي اقلاً در ايران و عراق سهم آن از همه کمتر خواهد بود و در ترکيه هم فعلاً که نتيجه کارپژاک پس از سالها فقط تروريسم و آنتي تروريسم بوده و بس. واقعيات با تخيلات خيلي فاصله دارد ببينيم کشمکش هاي مذهبي در عراق چه به روز آن کشور اورده است، فردا به آن کشمکش هاي قومي هم اضافه ميشود و متأسفانه نه کرد ها و نه فارس ها برنده نخواهند بود و فقط نيروهاي استعماري نان ادامه عقب ماندگي ما را خواهند خورد، و آنهم بدتر از آنچه بيش از نيم قرن فلسطين با آن سر در گريبان است يعني زندگي روزمره در خشونت، اين است آن چيزي است که تئوري غلط کردستان بزرگ نويد ميدهد، همانگونه که بيش از 20 سال پيش در کتابم خاطر نشان کردم. مشکل مردم ايران کرد و فارس نيست. مشکل ما نقض حقوق انساني و مدني است.

پاورقي 2-
چرا من با حزب قومي مخالفم ولي در عين حال نه جهان وطني و حزب سياسي براي ايران. درست است من فکر ميکنم بايستي احزاب سياسي آينده نگر، ليبرال دموکرات، سوسيال دموکرات، سلطنت طلب، اصلاح طلب، کمونيست، مشروطه خواه، جمهوريخواه، دموکرات، ملي، و غيره براي کل ايران بوجود آيند و نه جهان وطني. چرا؟ چون هنوز دولت ملي ايران وجود دارد. آيا هدف من تقويت دولت هاي ملي در جهان است؟ خير برنامه حزبي که من از آن پشتيباني ميکنم، هدفش رشد نهادهاي گلوبال در جهان است و نه رشد دادن دولت هاي ملي. نه تنها در ايران بلکه در هر نقطه جهان حزب آينده نگر هدفش رشد دادن نهادهاي گلوبلا بايد باشد و زوال دولت هاي ملي روند آينده است همانگونه که بارها توضيح داده ام . يعني اگر فردا هم مثلاً کردستان عراق يک کشور مسقل شد، بنظر من درست است که در آن کشور شهروندان آن حزب آينده نگر براي آنکشور دست کنند، ولي دنبال کشور سازي آنهم بقيمت تشديد کشمکش هاي قومي، غلط ترين کاري است که کسي ميتواند در اين عصر بکند. ببينيد مثلاً من فکر نميکنم که ساختن کشوري بنام اسرائيل برنامه درستي بوده است. ولي حالا که آن کشور وجود دارد، من نميگويم که هدف بايد نابود کردن آن باشد. ميگويم در اسرائيل حزبي با برنامه درست بايد ساخت و هدف رشد نهادهاي گلوبال بايد باشد و در طي زمان همين دولت هاي ملي هم که هستند محو خواهند شد. اين موضع من است. هدف من براي جهان به اين معني نيست که جهان گلوبال امروز در آنجا که هدف من است، قرار دارد. همانطور که ذکر شد تجزيه ايران برمبناي قومي غلط است و باعث درگيري هاي قومي و نابودي ايران ميشود و در نتيجه هر حزبي که بدنبال آن است و عمل حزب قومي ساختن بر ضد منافع ايران است. به همين علت بنظر من بايستي احزاب بر مبناي پلاتفرم سياسي ساخته شوند. و اگر حزب بر مبناي پلاتفرم سياسي است دليلي ندارد که منطقه اي باشد يا مختص يک قوم باشد. در واقع قومي شدنش اهدف سياسي را تابع منافع قومي ميکند که به نفع برنامه هيچ حزبي نيست. فدراليسم قومي هم همانطور که مفصلاً توضيح دادم غلط است و نتيجه اش همان تشديد افراط گرائي فارس و رد شدن فدرالسيم در برنامه سياسي احزاب ايران خواهد شد.

مطلب مرتبط به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm#09
http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm
http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWarEng.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm


مطالب مرتبط به زبان فارسي
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm#09
http://www.ghandchi.com/477-PishevariMohtadi.htm
http://www.ghandchi.com/476-KurdishActivists.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

Saturday, June 16, 2007

يک لغزش: از پيشه وري تا مهتدي

يک لغزش: از پيشه وري تا مهتدي
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/477-PishevariMohtadi.htm


من اين مقاله را با اندوه زياد مينويسم. با همانقدر اندوه که روزي درباره وقايع 21 آذر 1324 نوشتم.

امروزه بسياري پيشه وري را بخاطر همکاري کلي با استالين و نيز بخاطر همکاري با استالين جهت جدا کردن آذربايجان از ايران محکوم ميکنند و يک خائن ميخوانند، در صورتيکه بنظر من وي فرد شريفي بوده است هرچند در يک برهه مهم در تاريخ ايران اشتباهي کرد که حتي بيش از بسياري از خائنين و نوکران نيروهاي استعماري به ايران، مردم آذربايجان، و خود وي لطمه زد. در واقع تا آنجا که به همکاري کلي در آن سالها با استالين و شوروي مربوط ميشود اکثر نيروهاي مترقي در ايران و نقاط ديگر جهان در آن سالها نظير وي عمل کردند و تا آنجا هم که مربوط به برنامه استالين براي جدا کردن آذربايجان از ايران بوده است، امروز با اسناد بدست آمده از شوروي سابق، اين واقعيت شوم تاريخي مستدل است، ولي هيچ دليلي در دست نيست که پيشه وري از آن طرح مطلع بوده است. وليکن من پيشه وري را سرزنش ميکنم نه به اين خاطر که آگاهانه در طرح استالين شرکت داشته است بلکه به اين خاطر که در يک لحظه تاريخي نتوانست تشخيص دهد که برنامه او براي آذربايجان در عمل به نفع ايران نبود و در برابر جنبش مردم ايران بوده و باعث شکاف در جنبش سياسي ايران شده و بعوض بنفع يک دولت خارجي بود، هرچند که آن دولت کعبه آمال او و بسياري ديگر در آنزمان تلقي ميشود، اما بازهم دولتي خارجي بود با منافع خود و پيشه وري آنرا درک نکرد که او بخشي از جنبش سياسي ايران بود، و در نتيجه وي بسياري از فعالين سياسي آذري و مردم آذربايجان را به خاطر اين لغزش در آن برهه مهم تاريخ ايران به نابودي کشاند. دست آخر هم که خودش به آذربايجان شوروي فرار کرد و بدست مأمورين استالين کشته شد، چرا که ديگر پس از امضاء توافق قوام السطنه و استالين، شوروي را سياستي ديگر بود که نه تنها اجازه داد فرقه دموکرات آذربايجان در داخل ايران توسط نيروهاي ارتش شاه قلع و قم شود بلکه در خارج ايران هم کساني نظير شخص پيشه وري که در عين وفاداري به استالين، آدمي نبودند که بدون چون و چرا سياستهاي شوروي را دنبال کند، ديگر تاريخ مصرفش براي روسها به پايان رسيده بود و از ميان برداشته شد. او را سرزنش نميکنم که استالينيسم و طرح هاي شوروي را در آنزمان تشخيص نداد ولي سرزنش ميکنم که چرا کل جنبش سياسي ايران را با برنامه قوم گرايانه ترک کرد و جنبش آذربايجان را از بقيه نقاط ايران منفرد کرد و اجازه داد فعالين آذربايجان براحتي پشتيباني جنبش سياسي بقيه ايران را از دست بدهد. من نميگويم وي بخاطر خيانت بسياري از بهترين فرزندان ايران را براي هيچ به کشتن داد بلکه ميگويم بخاطر يک اشتباه، يک لغزش، در يک لحظه حساس تاريخي باعث اين نابودي شد. نيروهاي ملي ايران هم که امروز نقش قوام السطنه را در سال 1331 همکار انگليس و خائن به ايران ميشمارند کماکان از عمل احمد قوام در سال 1324 براي حفظ تماميت ارضي ايران پشتيباني ميکنند. در واقع در آنزمان با اشتباه قوم گرائي پيشه وري دو بخش مهم جنش سياسي ايران در برابر هم قرار گرفتند و هنوز هم در ارتباط با آن رويداد چنين است.

آيا پيشه وري هميشه اينگونه ميانديشيد؟ خير. پيشه وري مانند بسياري ديگر از روشنفکران ايران سالهاي بعد از حکومت رضا شاه، چپ بود و از فعالين حزب کمونيست ايران بود، وليکن اين حرف ابداً به اين معني نبود که بخواهد ايران را مستعمره شوروي کند. آنروز ها چپي هاي مستقل انديش ايران در حزب کمونيست ايران بودند. حتي فعاليت او در آنسالها محدود به آذربايجان نبود و پس از سقوط رضا شاه هم در سالهاي بين 1320 و 1324 که اکثريت چپ ايران در حزب توده بودند، پيشه وري روزنامه آژير را منتشر ميکرد که بيشتر به نشريات عصر روشنگري دوران مشروطيت ايران نظير صور اسرافيل شباهت داشت تا نشريات احزاب برادر دوران بعد از انقلاب اکتبر شوروي. اما در يک لحظه تاريخي پيشه وري که از فعالين سياسي کل ايران بود به خطا رفت و به تنگ نظري قومي افتاد. او ميتوانست بخاطر مخالفت با حزب توده، حتي حزب چپي ديگري بسازد ولي بر مبناي برنامه سياسي و اقتصادي و نه حزبي قومي. اما به عوض برنامه قومي را به جاي برنامه حزبي نشاند و اينگونه فرقه دموکرات به انزواي فعالين سياسي آذربايجان از بقيه جنبش سياسي ايران کامل شد و از يکسو در مدت کوتاهي توانست با استفاده غلط از احساسات قومي سريعاً رشد کند ولي بعداً هم بخاطر همين پاشنه آشيل سريعاً سقوط کرد و با از دست دادن کمک شوروي بعد از توافق قوام و استالين، در برابر حمله دولت مرکزي به راحتي نابود شد.

بله احساسات قومي ميتواند بسيار فريبنده باشد. آذربايجان که يک جمهوري آذربايجاني در شمال ايران وجود دارد را فراموش کنيد. حتي آسوريهاي ايران يا عراق يا کشورهاي ديگر ميتوانند تهييج شوند اگر در نقطه اي از جهان کشوري بنام آن قوميت بوجود آيد. آسوريها زبان دارند، خط بسيار تکامل يافته دارند تاريخي طولاني دارند ولي دولت آسوري صدها سال است که وجود نداشته است. آيا افق يک کشور آسوري نه تنها براي آسوريان ايران يا عراق بلکه حتي براي يک آسوري در آمريکا نميتواند فريبنده باشد؟ آيا حتي يک گيلکي مقيم آمريکا دوست ندارد جمهوري گيلاني بود تا او ميتوانست وقتي ميخواهد تعلق قومي خود را به ديگران يا به بجه اش توضيح دهد بگويد کشوري اين چنين در نقطه اي از جهان هست همانگونه که ارامنه ايران يا ارامنه مقيم لوس انجلس ممکن است کشور ارمنستان را به عنوان مثالي درباره قوميت خود در دنيا ذکر کنند. در واقع جمهوري گيلان هم زماني در ايران در دوران ميرزا کوچک خان در پيش از رضا شاه مدت کوتاهي وجود داشته است. بنابراين چنين احساسات قومي براي هر قوميتي قابل درک است بويژه آنها که نظير آسوريان زبان و خط و تاريخ کهني دارند. ولي آيا چنين برنامه دولت سازي بنفع هيچيک از قوميت هاي ايران هست؟ بنظر من نه. تاريخ ايران نشان داده است که امتزاج قومي در شکل گيري دولت مرکزي در ايران بسيار قوي است، گرچه برخي اقوام کمتر در اين ساختار دولتي بوده اند. اما مهمتر آنکه امتزاج قومي در جامعه ايران آنقدر قوي است که به ضرر هر کدام از قوميت هاي ايران است که راه جدائي را در پيش گيرند که نتيجه اي هم جز تشديد تشنج هاي قومي نخواهد بود. هرچند ترکيب قومي برخي نقاط تک قومي تر است ، اما شهرهائي نظير اروميه آشکارا اين امتزاج قومي و راه يابي درست ايران را نشان ميدهند که هم کرد و هم ترک و هم فارس و هم آسوري و هم ارمني در کنار هم زندگي ميکنند. در نتيجه کسانيکه از حق تعيين سرنوشت ميگويند و از آن حق جدائي آذربايجان و کردستان را نتيجه ميگيرند مثل آنست که کسي فکر کند ارامنه در اصفهان يا آسوريان در کردستان بايد دولت جداگانه درست کنند تا به حقوقشان احترام گذاشته شود. اينجا بحث حق نيست، بحث استراتژي معين براي ايران است و بحث حق فقط استفاده کور از احساسات قومي است.

من در مقاله اي دو هفته پيش در اين باره هشداري به فعالين سياسي کرد نوشتم. به عوض توجه برخي رهبران دستور دادند و مأمورينشان شروع به حمله شخصي و راسيستي کردند. من تجربه مشابهي با يکي دو جريان ديگر در جنبش سياسي ايران داشته ام که رهبران خيلي پاکيزه مينشينند و مأمورين حمله شخصي ميکنند و وقتي من از خود دفاع کنم، آن رهبران ديپلماتيک و زيبا صحبت ميکنند. من اين بازي ها را به اندازه کافي ديده ام که بدانم چيست و جنبش سياسي ما هم نيز اين بازي ها را ميشناسد و ممکن است اول توجه ها منحرف شود ولي بعداً همه دوباره به اصل بحث خواهند پرداخت.

اين مأمورين ابتدا خيلي مودبانه به من خطاب کردند ولي در عين حال نژادپرستانه و راسيستي گفتند که من حق ندارم درباره کردستان بنويسم. من نوشته بودم که از اولين کساني هستم که در کتاب درباره کردستان گفته ام دولت مرکزي در ايران از امتزاج اقوام گوناگون تشکيل شده. فوري مأمورين نوشتند که شايد در ميان فارس ها شما اول بوديد. اصلا انگار بحث من درباره مسابقه بوده آنهم مسابقه راسيستي . اگر به مقاله من رجوع کنيد من اين حرف را در برابر کسانيکه از امتزاج اقوام ضديت با فدراليسم را مطرح ميکنند بيان کردم و گفتم که اينها اين بحث را حالا ميکنند در صورتيکه من سالهاست کرده ام و منظور بحثم اين بود که اين تحليل دليل بر *رد* فدراليسم *نيست*. در نتيجه مشخص است که اين مأمورين حتي درست نخوانده اند که منظور من از اين جمله چه بوده است. به همين شکل هم وقتي من درباره عثماني بعنوان کشور مادر کردستان عثماني نوشته ام منظورم روشن است که مقايسه بيش از 500 سال جدائي آن بخش کردستان از کردستان ايران در برابر جدا بودن جهار بخش کردستان عثماني سابق است که کمتر از صد سال است از هم جدا هستند و همه اين ها در کتاب من روشن نوشته شده است و اين مأمورين فقط دوست دارند احساسات قومي بر انگيزند که گويا علم تاريخ هم قومي است.

مأمور ديگرشان در پاسخ مقاله قبلي من در همين مورد در عکس العمل به نوشته من يادداشت کرده که «من نان به نرخ روز ميخورم» چرا که گفته ام قوم گرائي امروز خطري براي ايران است وقتي درباره دولت منطقه اي کردستان در عراق در همسايگي ايران و حالت مشابه آن با جمهوري آذربايجان در زمان 1324 نوشتم و گفتم اشتباه پيشه وري را نکنيم. من کي نان به نرخ روز خوردم، من که سالها ست هميشه گفته ام فدراليسم حکومت قومي *نيست* و دارم همين را حالا هم ميگويم و هشدار دادم که با علم کردن فدراليسم قومي توسط افراطيون کرد، باعث رشد افراطي گري متقابل نشويم که در جنبش سياسي ايران مخالفت با فدراليسم اداري را دامن بزنيم. در پاسخ مأمور اول مينويسد جمهوري آذربايجان يا بحرين که از ايران جدا شدند چه عيبي دارند. اولاً بالکانيزه کردن ايران در صورت موفقيت از کردستان ايران از کردستان کشوري فقيري نظير افغانستان خواهد ساخت و نه بحرين که به عنوان ايده آل اين تجزيه طلبان خجالتي به ما وعده داده ميشود. ثانياً جمهوري موروثي علي اوف آذربايجان و استبدادش دست کمي از جمهوري اسلامي ما ندارد. ثالثاً کي گفته کردستان ايران در صورت جدائي بحرين ميشود. بحرين يا حتي جمهوري آذربايجان نفت دارند. کردستان عراق هم نفت دارد و دعواي سر کرکوک با بخش عرب هم به آن خاطر است. ولي کردستان ايران چطور؟ آيا در عمل سناريوي تجزيه ايران که اين مأمور با اين مثال تجويز ميکند، کردستان ايران را وابسته به کردستان عراق نميکند. شما فکر ميکنيد وابستگي به دولتي هم قوم بهتر است؟ به فلسطينيان و اردني ها نگاه کنيد. همه اين کشورهاي عرب که هستند. آيا وابسته بودن يک کشور عربي به عربستان سعودي بهتر است يا وابستگي به کشوري غير عرب مطبوع تر است؟ آخر اين حرفها چيست؟ مشکل کردها و آذري ها و بقيه مردم ايران حقوق مدني است و نه اينکه دولتشان کرد باشد يا فارس. آيا همين اخيراً در کردستان عراق سنگسار دختري بنام دعا را نديديم؟ عقب ماندگي و استبداد که کرد و عرب و فارس ندارد؟

به من حمله راسيستي (نژادپرستانه) ميکنند که فارس هستم و درباره کردستان نظر ميدهم. کردستان بخشي از ايران است و من درباره نقطه اي از ايران نظر ميدهم و هنوز تجزيه طلبان جدايش نکرده اند که اينگونه بنويسند. ولي اين راسيسم، فردا گريبان خودتان را ميگيرد. من از انفراد جنبش کردستان بخاطر اين ديدگاه هاي غلط نقد کردم و بجاي گوش کردن، من را هم بطور نژاد پرستانه مورد حمله قرار دادند. سالها من با راسيسم فارسهائي که اينگونه به کردها برخورد ميکردند مبارزه کرده ام. من با راسيسم کردها هم مبارزه خواهم کرد. برخي در آمريکا تحت عنوان اينکه سياه پوستان در آمريکا ستم ديده هستند، راسيسم سياه پوستاني نظير فراخان Farakhan که بصورت راسيستي به سفيدپوستان برخورد ميکند را توجيه ميکنند . من فراخان را به اندازه کوکلاکس کلان ها محکوم ميکنم. بنظر من هيچ توجيهي بعنوان ملت تحت ستم و ستمگر درست نيست. راسيسم غلط است. بنظر من فعالين کرد هم بايستي درباره جنش سياسي در نقاط ديگر ايران نظر دهند و درتشکيلاتهائي که از لحاظ پلاتفرم قبول دارند فعال باشند نه آنکه با تشکيلاتهاي قوم گرايانه خود را از بقيه ايران منفرد کنند.

حزب کومله و حزب دموکرات بعنوان احزاب قومي غلط هستند. حزب سياسي بايستي بر مبناي برنامه سياسي اش تعريف شود و نه قوميتش.

اينها ست که باعث سؤء استفاده از احساسات قومي ميشود که نويسنده دوباره بطور راسيستي فارس ها را براي قتل قاسملو و شرفکندي محکوم ميکند وقتي که من ميگويم که متحد جنبش کردستان، جنبش مردم ايران در نقاط ديگر ايران است، و نه دولت کردستان عراق. امروز دولت کردستان عراق محبوب است همانگونه که دوراني دولت آذربايجان شوروي و خود شوروي در ميان اکثريت روشنفکران ما محبوب بود. دوباره اشتباه پيشه وري را نکنيم. چرا اين حمله راسيستي به فارس ها؟ مگر بختيار هم ترور نشد؟ تازه حزب دموکرات تصميم گرفت با جمهوري اسلامي مذاکرات مخفي داشته باشد و اين چه ربطي به جنبش سياسي نقاط ديگر ايران دارد که فارس ها را محکوم ميکنيم. حزب دموکرات ميتواند ارزيابي کند که برنامه مذاکره کردنش با جمهوري اسلامي درست بوده يا نه؟ موضوع را به فارس و کرد مربوط کردن سؤء استفاده از احساسات قومي براي تحميق مردم است تا اشتباهات خط مشي غلط سياسي توجيه شود.

***

براي من خيلي سخت است که اين نوشتار را بنويسم. عبدالله مهتدي رهبر کومله ايران يکي از کساني بود که سالها به او بعنوان يک مبارز سياسي با سابقه، نظير پيشه وري در دوران رضا شاه، احترام ميگذاشتم. پيشه وري اي که نظير علامه دهخدا ولي در جو جنبش جهاني ديگر بود و نه پيشه وري در زمان فرقه دموکرات. اميدوار بودم روزي عبدالله مهتدي نقش مهمي در متحد کردن جنبش سياسي ايران ايفا کند. ولي وقتي من از کنگره ايران فدرال نقد کردم که طرحي بغايت استعماري و به ضرر اتحاد جنبش سياسي ايران است، ناگهان من مورد حملات راسيستي قرار گرفتم بجاي آنکه موضوعي که بحث ميکنم را دوستان مورد توجه قرار دهند. ناگهان علاوه بر بحث هاي راسيستي که ذکر شد، بحث هاي نادرست ديگري را که فقط افراد بي دانش درباره اين موضوعات به صرف کرد بودن نظير نشان دادن عکس مار براي حمله به من، شروع کردند. مثلاً گوئي بلژيک نمونه فدراليسم قومي است در صورتيکه کشورهائي نظير بلژيک نوعي تعديل فئوداليسم و سلطنت بودند که در پي انقلابات آمريکا و فرانسه، سلطنت هاي اروپا برگزيدند و اينها حتي براي جامعه صنعتي نمونه تحول نيستند.

بحثي که در رابطه با سلطنت طلبان سالهاست طرح کرده ام که اينگونه کشورها را بعنوان سمبل تحول جوامع صنعتي مطرح ميکنند در صورتيکه دو مدل اصلي تحول در جامعه صنعتي انقلاب هاي فرانسه و آمريکا بودند .به همين علت هم من آمريکا را ذکر ميکنم و نه عراق را که اين نويسنده تعجب کرده که چرا از عراق نگفته ام بدون اينکه اقلاً دقيق بخواند تا بفهمد. عراق يک نمونه تحول استعماري در تاريخ است و تازه نه مهمترين آن. انقلاب آمريکا و فرانسه دو تحول اصلي جامعه صنعتي هستند. چرا عوام فريبي و پلميک قومي مينويسيم تا مردم را گمراه کنيم؟ به هر حال اين ها بحث نظري است و من با جريان يافتن اين بحث ها مسأله اي ندارم و تشويق هم کرده ام ولي آنچه باعث انزجار من شد همان برخورد نژادپرستانه مأموران است. در حاشيه هم بگويم که همه انقلاب ها هم لزوماً دوران ترور و خونريزي نداشته اند که برخي ديگر که ربطي به اين بحث ها ندارد در جنبش سياسي ايران متداول کرده اند. مثلاً انقلاب آمريکا دوران ترور بعدي نداشته است. خلاصه فئوداليسم و سلطنت اروپا بعد از آن دو انقلاب سعي کرد انواع اشکال تعديل فئوداليسم و سلطنت را شکل دهد تا از انقلاب در عصر جامعه صنعتي برهند. و همانطور که مفصلاً نوشته ام ما در دوران جامعه فراصنعتي زندگي ميکنيم و بيشتر اين بحث هاي مربوط به دولت ملي جامعه صنعتي دو قرن گذشته تازه خود کهنه است تا چه رسد که دنبال بحث هاي حق تعيين سرنوشت لنين برويم.

بسياري از نظرات عوامانه درباره تاريخ که اين روزها در محافل ايراني مطرح ميشوند مثل اينکه گوئي همه انقلابها مثل انقلاب فرانسه يا ايران بوده اند بخاطر اهداف جريانات سياسي مختلف است و نه تحليل علمي تاريخ. مثلاً خواندن و نوشتن به زبانهاي قومي نه تنها براي کردها بلکه براي آسوري ها و ديگران مطرح است، آيا راه حل آن است که آنها هم خود مختاري در ايران داشته باشند تا به اين حقوق خود دست يابند. يا از کانادا گفته ميشود که گوئي آنجا فدراليسم قومي است. اينها همه عدم درک از اين موضوعات است. يک کشور ميتواند فدرال و حتي متمرکز باشد و به ايالات و حتي شهر ها اجازه دهد زبان اول يا دوم ديگري انتخاب کنند. من در گذشته گفته ام که از همه اين نظرها مدل فدرال که مدلي براي اداره کشور است، بهتر است، وليکن اصل ترجيح من براي مدل فدرال اين موضوعات *نيست* که حتي در دولت غير فدرال هم قابل دسترسي ميتوانند باشند، بر حسب فعاليت قانوني براي اين حقوق. بلکه علت ترجيح من براي فدراليسم اين است که *کنترل و توازن* را در کشور تقويت ميکند که بنفع رشد همه حقوق انساني و مدني در جامعه است. به هرحال بحث هاي انحرافي ما را به بيراهه برده است و راسيسم را با اين بحث ها رواج داده ايم و افراطي گري فارس و کرد را باعث شده ايم و نه آگاه سازي. عراق امروز نظير شوروي ديروز همسايه ايران هستند و ما بايستي با آن کشور در پي روابط حسن همجواري باشيم وليکن يک لحظه هم نبايد فراموش کنيم که آزادي ملت ايران در دست جنبش کل مردم ايران است و بس و ما مردم ايران بايستي فقط روي خومان حساب کنيم و يکديگر را برمبناي مذهب و قوم و جنس جدا نکنيم هرچند براي حقوق و فرصت هاي مساوي براي همه مذاهب، اقوام و جنسيت ها در ايران بايستي کوشش کنيم.

من تا کنون تصور ميکردم که شرکت در سايت کنگره ايران فدرال يک اشتباه از سوي برخي دوستان بوده است ولي بعد از ديدن حملات راسيستي اخير ميبينم که گويا من خيلي خوش خيال بوده ام. اينگونه جريانت تجزيه طلب نه تنها به ضرر کل جنبش ايران بلکه مشخصاً به ضرر مردم کردستان ايران است و من به شدت آن را محکوم ميکنم.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
26 خرداد 1386
June 16, 2007


بعدالتحرير 3 تير 1386:
برداشت هاي من از مواضع آقاي عبدالله مهتدي در گذشته درباره مخالفت ايشان با تجزيه طلبي و طرفداري از وحدت ايران مبتني بر مصاحبه هاي خود ايشان با ستار دلدار در تلويزيون بود که لينک آن در زير هست و اگر لينک هاي به سايت بروسکه ديگر کار نميکند من ميتوانم کليپ اين مصاحبه ها را در اختيار سايت ايران گلوبال قرار دهم. در اين مصاحبه ها آقاي عبدالله مهتدي بروشني ميگويند با تجزيه طلبي مخالفند. اگر امروز موضع شان را عوض کرده اند يا آنروز دروغ گفته اند، خودشان هستند که بايد پاسخ دهند. مايه تعجب است که امروز کردستان برزگ تبليغ ميشود! اين هم لينک به آن مصاحبه ها:http://www.ghandchi.com/IONA/Komala/Mohtadi/index.htm


مطلب مرتبط به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm


مطالب مرتبط به زبان فارسي
http://www.ghandchi.com/476-KurdishActivists.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

Sunday, June 03, 2007

کلامي با فعالين کرد ايران

کلامي با فعالين کرد ايران
سام قندچي

دوستان عزيز در بيش از 25 سال گذشته هم درباره فدراليسم و هم درباره جنبش مردم کردستان به اندازه کافي نوشته ام و نيازي به تکرار همه آن بحث ها نيست. هنوز هم عده اي بحثهاي کهنه شده ملت و مليت را براي بحث موضوعات مورد مناقشه تکرار ميکنند، زمانيکه مفهوم ملت ديگر به مفهومي اتنيک در جهان نتزل يافته است [http://www.ghandchi.com/434-NationStates.htm]. و ديگر آنکه چه کسي فکر کند ايران يک ملت است و چه فکر کند ايران از چندين ملت تشکيل شده است، در هر دو حال ميتواند معتقد باشد که روش درست اداره ايران فدرالي بايستي باشد، و يا بالعکس معتقد باشد که دولت متمرکز راه درست اداره ايران است. همانطور که آمريکا بيش از دو قرن است که فدرالي اداره ميشود با وجود آنکه ايالات آن از نظر قومي اساساً يکسانند. در نتيجه همه اين بحث ها درباره ملت و مليت و اقوام ايران اساساً بحث هاي تاريخي هستند که نه نياز به فدراليسم را اثبات ميکنند و نه عکس آن را، و خود من هم شايد اولين کسي هستم که بحث امتزاج اقوام در شکل گيري دولت ملي در تاريخ ايران را بيش از 25 سال پيش مطرح کردم [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm]، اما اين مناقشات تکرار بحث هائي هستند که بعضاً هم موضوعات جالبي درباره تاريخ ايران ميباشند که برخي تاريخ نگاران ايراني مطرح ميکنند، وليکن اين بحث هاي تاريخي پاسخگوي موضوع مورد اختلاف سياسي در جنبش ما نبوده و نخواهند بود.

تا آنجا که به فدراليسم مربوط ميشود، نظر من و بسياري ديگر از مروجين اين ايده، فدراليسم اداري مشابه آنچيزي است که در آمريکا مشاهده ميکنيم و ابداً هدف ما تقسيم قومي کشور ايران نبوده و نيست. در نتيجه من بدون هيچ شبهه اي هرگونه تقسيم ايران بر مبناي قوميت را رد ميکنم و در اينباره هم باندازه کافي نوشته ام [http://www.ghandchi.com/463-federalismagain.htm]. آيا کسي در ايران منظورش از فدراليسم تقسيم قومي است؟ بنظر من شايد کمتر از پنج درصد طرفداران فدراليسم چنين ميانديشند وليکن درصد مهمي از طرفدران فدراليسم در ايران شايد از نظر تئوريک اين مطلب را به روشني ندانند وگرنه آنچه در درخواست هاي خود ميگويند فدراليسم اداري است و نه قومي و در جهان هم آنچه فدراليسم است همين فدراليسم اداري است و در يکي دو نقطه هم که فدراليسم قومي طرح شد با تجزيه يا شکست پايان يافت و دولت فدرالي از آن نتيجه نشد.

به همين دليل تجمع چند گروه قومي و اعلام آن به عنوان کنگره ايران فدرال [http://www.iranfederal.org/index.php?index:farsi/index] با منشوري مبهم بنظر من اشتباه بزرگي از سوي نيروهاي سياسي پشتيبان آن طرح در ايران بود، چرا که عملاً فدراليسم قومي از آن برداشت ميشود که 95 درصد آنهائي که طرفداران فدراليسم در ايران هستند با آن مخالفند و در نتيجه نيروهاي اصلي جنبش سياسي ايران در چنين طرحي که براي هدف فدراليسم براي کل ايران بود حضور نداشتند، در صورتيکه اگر واقعاً فدراليسم در ايران قرار است روزي شکل بگيرد، ابداً نخواهد توانست از سوي چند گروه قومي بوجود آيد و چنين ائتلافي فقط به تنش بين اقوام ايراني دامن خواهد زد و اين ائتلاف هم در بُِعد کوچک خود به تنش بين فعالين سياسي ايران دامن زد، و نه آنکه راه حلي براي آينده ايران باشد و عملاً هم اين جريان عقيم ماند و فراموش شد.

من در گذشته توضيح داده ام که بنظر من مردم کردستان در دوران جمهوري اسلامي نقش پيش قراولي را در جنبش سياسي ايران ايفا کردند همانگونه که مردم آذربايجان در دوران مشروطيت چنين نقشي را داشتند وليکن از يکسو بحث هاي غلطي که در جنبش سياسي ايران بر سر مسأله فدراليسم به راه افتاده است عملاً فعالين کرد را از بقيه فعالين جنبش سياسي ايران منفرد کرده است و از سوي ديگر تحولات عراق به اين شکاف دامن زده است و اين هردو به ضرر جنبش سياسي ايران و آنيده کشور ما خواهد بود. مثلاً برخي نيروهاي کرد نظير کومله سالها پيش وحدت ناموفقي با يکي از گروه هاي سياسي که در مناطق فارس زبان ايران بود کردند و جدائي بعدي باعث شد که تصور شود حزب کردي داشتن راه موفقيت است. در صورتيکه نيروهاي مناطق فارس زبان هم به کرّات با هم وحدت هاي نا موفق داشته اند و نيروهاي کرد هم به کرّات با هم وحدت هاي ناموفق داشته اند. موضوع علت موفقيت يا عدم موفقيت وحدت در جنبش سياسي ايران و احزاب و جبهه ها و ائتلاف ها موضوع به مراتب بغرنج تري است [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm] و اساساً هم ربطي به مسائل قومي ندارد. در نتيجه بويژه چنين نتيجه گيري غلط از يک وحدت نا موفق و تأکيد بر ايجاد حزب نه بر مبناي پلاتفرم سياسي بلکه بر مبناي قوميت به ضرر جنبش سياسي ايران چه در کردستان و چه در مناطق ديگر ايران است و باعث عقب افتادن موفقيت جنبش خواهد شد.

موضوع دوم هم که به اين انشقاق دامن زده است موضوع عراق است. در واقع کردستان عراق بخشي از کردستان عثماني بود که بعد از پايان جنگ جهاني اول با تقسيم عثماني بين نيروهاي فاتح بين چند کشور تقسيم شد. بسياري از کشورهاي عرب در منطقه در همان زمان بوجود آمدند وليکن کردستان عثماني در پي تکه تکه شدن کشور مادر آن يعني عثماني، کشور مجزائي نشد. در نتيجه موضوع تقسيم کردستان *عثماني* با طرح هاي استعماري هميشه مربوط بوده است و امروز که براي غرب در عراق بخاطر مقابله با اسلامگرائي در منطقه ايجاد کشور کردستان به موضوعي جدي تبديل شده است، کردهاي ديگر قسمتهاي کردستان عثماني سابق برايشان موضوع کردستان بزرگ دوباره مطرح شده است. اينکه اين طرح ها و اين حرکات در کردستان عثماني سابق يا بخشهائي از آن به چه نتيجه اي برسد هنوز روشن نيست و ليکن از هم اکنون آمريکا کنترل نظامي منطقه کردستان عراق را به دولت منطقه اي کرد داده است و به اولتيماتوم ترکيه به کردستان عراق هم پاسخ داده است. به هر حال درباره تقسيم قومي در عراق قبلاً من نوشته ام [http://www.ghandchi.com/446-IraqPartition.htm] که فدراليسم نيست و توضيح داده ام که به نفع عراق هم نيست، وليکن موضوع عراق به مردم عراق مربوط است و نه به جنبش سياسي ايران.

اما بيائيم و فرض کنيم که عملاً کشور کردستان در عراق شکل بگيرد، در آنصورت آيا اين موضوع تأثيري در ايران براي مردم کردستان خواهد داشت؟ بنظر من بله و در اين جا فقط يک مطلب در اينباره را ميخواهم بحث کنم و آن ضررهائي است که از هم اکنون بخاطر نا آگاهي و برخورد احساسي، هم در جنبش کردستان ايران و هم در جنبش سياسي بقيه نقاط ايران، شاهد آن هستيم، يعني رشد شک و ترديد بين دو بخش مهم جنبش سياسي ايران.

کافي است که به برخي نوشته هاي جنبش سياسي ايران در مناطف غير کرد نشين در اين چند روزه نگاه کنيم که بنظر من بخاطر آنکه آمريکا مسؤليت نظامي منطقه کردستان عراق را به دولت منطقه اي کردستان عراق داده است، روي داده است. نوشته هائي که با توهين به نيروهاي کرد ايران و دامن زدن بيشتر به شک و ترديد درباره اهداف آنها برشته تحرير در آمده است. چه بايد کرد؟

بنظر من اول نيروهاي کرد ايران خوب است بخود هيچ شبهه اي ندهند که متحد آنها در آينده، جنبش سياسي ايران است، و نه دولت کردستان عراق. يک بار در زمان شوروي جنبش آذربايجان ايران اشتباه کرد و فکر کرد جمهوري آذربايجان شوروي متحد آن است و به اين صورت بهترين کادرهايش را بعد از توافق شوروي و ايران هم در قلع و قم دولت ايران در داخل کشور و نيز بعد از فرار در همان آذربايجان شوروي، از دست داد. بنظر من کردهاي ترکيه از همين حالا دارند اشتباه مشابهي را در آنکشور مرتکب ميشوند ولي دوباره من ترجيح ميدهم درباره مسائل ايران بحث کنم. ضمناً کردستان ايران بخشي از کردستان عثماني نبوده است که از زمان جنگ اول جهاني جدا شده باشد، و قرن هاست که بخشي از ايران بوده است، و نه آنکه با تقسيم بندي هاي استعماري اينگونه باشد. حتي آذربايجان شمالي از ايران مدت خيلي کمتري است که جدا شده است. در نتيجه بسيار روشن است که سرنوشت کردستان ايران به مراتب بيشتر از موضوع آذربايجان در گرو بقيه ايران است و چنان اشتباهي که در سال 1324 برخي فعالين آذربايجان کردند را امروز به طريق اولي نبايستي هيچ فعال سياسي کرد به فکرش خطور دهد. از آن اشتباه درس بگيريم.

در نتيجه بنظر من همه کوششها براي طرح بحث فدراليسم بايستي در درون جنبش سياسي ايران با روشن کردن رد فدراليسم قومي و نيز با روشن کردن موضع دفاع از تماميت ارضي ايران بويژه در ميان فعالين غير کرد انجام شود. نگذاريم که توهين بعضي ناسيوناليستهاي افراطي مناطق فارس زبان ايران باعث براه غلط رفتن شود و فراموش کنيم که تنها راه موفقيت جنبش مردم در کردستان در گرو موفقيت مبارزات همه مردم ايران در ايجاد يک رژيم دموکراتيک و سکولار است و نه در عمل کردن در جدائي از بقيه ايران. دنبال ايجاد احزاب و جبهه هاي سياسي براي کل ايران باشيم و نه جبهه ها و احزاب کردي و يا جبهه هاي قومي و به انفراد جنبش مردم کردستان پايان دهيم. اين انفراد به ضرر مردم کرد است.

حتي جنبش کردهاي عراق در اتحاد با بقيه عراق به نتيجه رسيد البته اشتباهات عدم تأکيد برروي سکولاريسم به تفرقه ها دامن زد و بالاخره سابقه ساختار استعماري آنکشور و نيز حمله آمريکا مزيد بر علت شد. به هر حال ايران تاريخ خود را دارد و بويژه در دوران جمهوري اسلامي جنبش کردستان نقش پيشقراوي را در مبارزات مردم ايران براي ايجاد دولتي سکولار داشته است و نگذاريم بخاطر اشتباه در بر خورد به موضوعات قومي به بيراهه برويم. يک جنبش سياسي متحد ايراني است که ميتواند دولت واقعي فدرال را بوجود آورد و نه جنبشي تکه پاره شده که فقط براي استعمار از يکسو، و براي بقاي رژيم اسلامگرا از سوي ديگر، ميتواند نويد شادي باشد، و اميدوارم که نظير آدربايجان در جنبش مشروطه، کردستان در تحول آتي ايران، نقش پيشقراول و متحد کننده را ايفا کند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
13 خرداد 1386
June 3, 2007
بعدالتحرير: خواننده اي بنام "بهمن آزادگر" ياداشت زير را در تاريخ سوم ماه مه 2007 در ارتباط با مقاله بالاي من به سايت ايران گلوبال فرستاده است: "ستم فدراليسم در سطح جهادني هم به عنوان پادزهر ديکتاتوري و هم براي حل مسايل و مشکلات کشورهايي که ساکنين ان از يک تبار نبودند دست اورد هاي زيادي داشته است و اساسا بي توجهي به ان يک نوع جهالت ميباشد. شکلهاي موفق و متفاوتي از ان ( چه اداري وچه قومي) در دنياي امروزي قابل رويت است. بعضي از هم ميهنان فدراليسم "قومي"را رد ميکنند بدون انکه دليلي ارايه کنند و تنها با يکسري بد و بيراه، اين شکل از فدراليسم را به عقب ماندگي محکوم ميکنند شما هم در مقاله تان مينويسيد که " و در جهان هم آنچه فدراليسم است همين فدراليسم اداري است و در يکي دو نقطه هم که فدراليس قومي طرح شد زدود با تجزيه يا شکست پايان يافت و دولت فدرالي از آن نتيجه نشد." براي اينکه ببينيم اين ادعا تا چه حد واقعي است سراغ يکي از کشورهاي همسايه المان (سويس) ميرويم. اين کشور بطورعمده ازسه ملليت(بقول شما قوم) الماني،فرانسوي و ايتاليايي تشکيل شده و تقسيم بندي و اداره کشور هم بر مبناي فدراليسم قومي است و بجاي يک زبان سه زبان رسمي دارد و اساسا يک زبان سراسري هم ندارد وهيچ کس هم اجبار ندارد که زبان ديگري را ياد بگيرد ولي با همه اين اکثر جوانان هر سه زبان را بلد هستند و تا انجاييکه من اطلاع دارم فقط رييس جمهور است که بايد بهر سه زبان مسلط باشد. اين کشور نتنها تجزيه نشد بلکه تماميت ارضي اش محکمتر از همسايه هاش است اين کشور نتنها عقب نماند بلکه يک سرو گردن از بقيه جلو هست کار برد دمکراسي مستقيم نسبت به بقيه نمونه است. اينکه براي جامعه مان کدام شکل فدراليسم مناسب است احتياج به بررسي کارشناسانه مثبت ومنفي از تجارب ملي وجهاني و تحليل مشخص از جامعه مان است." عبارات زير را من در تاريخ ششم ماه مه 2007 در پاسخ به اين خواننده عزيز در ايران گلوبال درج کردم:خيلي ممنون از ياداشت شما. از نظر من سيستم کانتوني يا اتحاد جماهير شوروي، فدراليسم قومي نيست. آنها مانند اتحاد جمهوري هاي مستقل است که در دوراني برخي از روشنفکران اروپا معتقد بودند مدل اتحاد اروپا خواهد شد. به آن معني فدراسيون اروپا آنرا ميناميدند. معني خاص فدراليسم اساساً فدراليسم اداري است. حالا آنگونه اتحاد جماهير که به زور بود، يعني نمونه شوروي از بين رفت. اتحاد مشابه سوئيس داوطلبانه است و دوام آورده است. از نظر من ما هيچگاه جمهوريهاي مستقل نداشته ايم که بخواهيم دنبال اتحاد آنها باشيم. در واقع برخي پان ايرانيستها دنبال چنين اتحاد ايران بزرگ شامل تاجيکستان، جمهوري آذزبايجان، ازبکستان، ترکمنستان و غيره بوده اند. من همانطور که متذکر شدم اين ها را اتحاد جماهير مينامم و نه فدراليسم. به هر حال هدف بازي با لغت نيست. من با چنين مدلي براي آينده ايران مخالفم و فکر ميکنم فقط باعث تکه پاره شدن ايران و سود نيروهاي استعمار خواهد شد ولي فدراليسم اداري قابل دستيابي است. بنظر من همانطور که گفتم بحث هاي تقسيم قومي فقط به ضرر مردم کردستان تا به حال تمام شده است و بس و به هدف تکوين فدراليسم در ايران هم لطمه زده و آنرا با برچسب تجزيه طلبي داده چرا که ايجاد اتحاد جماهير با تاجيکستان و آذربايجان شمالي را کسي جدي نميگيرد و فقط انرا کوششي براي جداکردن خوزستان و کردستان و بلوچستان ميبينند. اشتباه فعالين فرقه دموکرات آذربايجان در سال 1324 را تکرار نکنيم. ما در ايران شرايط جمهوري هائي را که ميخواهند متحد شوند را نداريم ولي همسايگاني داريم که در حافظه نزديک تاريخي خواستند خوزستان را از ايران جدا کنند. با شعارها و طرح هاي غلط به ناسيوناليسم افراطي فارس دامن نزنيم.موفق باشيد، سام قندچي
بعدالتحرير:

خواننده اي بنام "بهمن آزادگر" ياداشت زير را در تاريخ سوم ماه مه 2007 در ارتباط با مقاله بالاي من به سايت ايران گلوبال فرستاده است:

"ستم فدراليسم در سطح جهادني هم به عنوان پادزهر ديکتاتوري و هم براي حل مسايل و مشکلات کشورهايي که ساکنين ان از يک تبار نبودند دست اورد هاي زيادي داشته است و اساسا بي توجهي به ان يک نوع جهالت ميباشد. شکلهاي موفق و متفاوتي از ان ( چه اداري وچه قومي) در دنياي امروزي قابل رويت است. بعضي از هم ميهنان فدراليسم "قومي"را رد ميکنند بدون انکه دليلي ارايه کنند و تنها با يکسري بد و بيراه، اين شکل از فدراليسم را به عقب ماندگي محکوم ميکنند شما هم در مقاله تان مينويسيد که " و در جهان هم آنچه فدراليسم است همين فدراليسم اداري است و در يکي دو نقطه هم که فدراليس قومي طرح شد زدود با تجزيه يا شکست پايان يافت و دولت فدرالي از آن نتيجه نشد." براي اينکه ببينيم اين ادعا تا چه حد واقعي است سراغ يکي از کشورهاي همسايه المان (سويس) ميرويم. اين کشور بطورعمده ازسه ملليت(بقول شما قوم) الماني،فرانسوي و ايتاليايي تشکيل شده و تقسيم بندي و اداره کشور هم بر مبناي فدراليسم قومي است و بجاي يک زبان سه زبان رسمي دارد و اساسا يک زبان سراسري هم ندارد وهيچ کس هم اجبار ندارد که زبان ديگري را ياد بگيرد ولي با همه اين اکثر جوانان هر سه زبان را بلد هستند و تا انجاييکه من اطلاع دارم فقط رييس جمهور است که بايد بهر سه زبان مسلط باشد. اين کشور نتنها تجزيه نشد بلکه تماميت ارضي اش محکمتر از همسايه هاش است اين کشور نتنها عقب نماند بلکه يک سرو گردن از بقيه جلو هست کار برد دمکراسي مستقيم نسبت به بقيه نمونه است. اينکه براي جامعه مان کدام شکل فدراليسم
مناسب است احتياج به بررسي کارشناسانه مثبت ومنفي از تجارب ملي وجهاني و تحليل مشخص از جامعه مان است."

عبارات زير را من در تاريخ ششم ماه مه 2007 در پاسخ به اين خواننده عزيز در ايران گلوبال درج کردم:خيلي ممنون از ياداشت شما. از نظر من سيستم کانتوني يا اتحاد جماهير شوروي، فدراليسم قومي نيست. آنها مانند اتحاد جمهوري هاي مستقل است که در دوراني برخي از روشنفکران اروپا معتقد بودند مدل اتحاد اروپا خواهد شد. به آن معني فدراسيون اروپا آنرا ميناميدند. معني خاص فدراليسم اساساً فدراليسم اداري است. حالا آنگونه اتحاد جماهير که به زور بود، يعني نمونه شوروي از بين رفت. اتحاد مشابه سوئيس داوطلبانه است و دوام آورده . نمونه هائي نظير بلژيک هم تعديل سيستم سلطنتي پس از انقلاب کبير فرانسه است. همانطور که به تفصيل نوشته ام تحول جامعه صنعتي به دو شکل اصلي انقلاب فرانسه و انقلاب آمريکا بوده است و کشورهاي ديگر حتي انگلستان نمونه هاي تعديل سلطنت و يا بهتر است بگويم تعديل فئوداليسم اروپا هستند که چه در بحث هاي مربوط به جمهوري و سلطنت و چه بحث هاي مربوط به فدراليسم گمراه کننده هستند. اينها راهي بود که اين سيستم هاي فئودالي-سلطنتي انتخاب کردند تا نظير فرانسه سقوط نکنند. يا تدريس زبان فرانسوي در کبک کانادا هم به معني فدراليسم قومي نيست. در يک کشور متمرکز يا فدرال ميتوان زبان اول يا دوم را در هر ايالت توسط دولت ايالتي تعيين کرد و اين به معني فدراليسم قومي نيست. از نظر من ما هيچگاه جمهوريهاي مستقل نداشته ايم که بخواهيم دنبال اتحاد آنها باشيم. در واقع برخي پان ايرانيستها دنبال چنين اتحاد ايران بزرگ شامل تاجيکستان، جمهوري آذزبايجان، ازبکستان، ترکمنستان و غيره بوده اند. من همانطور که متذکر شدم اين ها را اتحاد جماهير مينامم و نه فدراليسم. به هر حال هدف بازي با لغت نيست. من با چنين مدلي براي آينده ايران مخالفم و فکر ميکنم فقط باعث تکه پاره شدن ايران و سود نيروهاي استعمار خواهد شد ولي فدراليسم اداري قابل دستيابي است. بنظر من همانطور که گفتم بحث هاي تقسيم قومي فقط به ضرر مردم کردستان تا به حال تمام شده است و بس و به هدف تکوين فدراليسم در ايران هم لطمه زده و آنرا با برچسب تجزيه طلبي داده چرا که ايجاد اتحاد جماهير با تاجيکستان و آذربايجان شمالي را کسي جدي نميگيرد و فقط انرا کوششي براي جداکردن خوزستان و کردستان و بلوچستان ميبينند. اشتباه فعالين فرقه دموکرات آذربايجان در سال 1324 را تکرار نکنيم. ما در ايران شرايط جمهوري هائي را که ميخواهند متحد شوند را نداريم ولي همسايگاني داريم که در حافظه نزديک تاريخي خواستند خوزستان را از ايران جدا کنند. با شعارها و طرح هاي غلط به ناسيوناليسم افراطي فارس دامن نزنيم.

مطلب مرتبط به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm


مطالب مرتبط
http://www.ghandchi.com/index-Page16.html



---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html