Monday, October 27, 2008

چرا تجزيه طلبي را محکوم بايد کرد

تجزيه طلبي و تجاوز طلبي(1) موضوعاتي سياسي اند و، در نتيجه، با «جرم» هائی نظير قتل و دزدي متفاوت اند و جرم شمردن اين مطالبات تنها بر پيچيدگی های اين موضوع می افزايد.

برای روشن شدن اين مطلب بد نيست لحظه ای به تاريخ استقلال آمريکا بنگريم. هنگامی که 56 نفر از رهبران سياسی جامعهء آمريکا، که مستعمرهء بريتانيا محسوب می شد، بيانيۀ استقلال آمريکا را امضاء کردند، دولت انگلستان آنها را به خيانت ـ که «جرم» بزرگی محسوب می شد ـ متهم کرد. و اگر انقلاب آمريکا شکست خورده بود مجازات «خيانت» آنها چنين می بود: وارد کردن حداکثر زجر از طريق استفاده از چوبه دار و، بعد قبل از مردن، پاره کردن طناب و سپس درآوردن روده هاي آنان.

اما تاريخ آمريکا، هم در آن زمان و هم امروز، به آن 56 نفر بعنوان قهرمانان اين کشور نگاه مي کند. و اين نکته نشانهء آن است که بين «عمل سياسی» و «جرم» تفاوتی ماهوی دارد و اگرچه ممکن است در جائی از تاريخ کسی را بخاطر عمل سياسی اش محکوم به مجازاتی مشابه مجازات جرائم کنند اما ممکن است زمانی فرا رسد که آن «عمل سياسی» کاری قهرمانانه محسوب شود؛ حال آنکه جرم هائی همچون قتل يا دزدي هميشه و همه جا جرم اند و ماهيتشان قابل تغيير نيست. يعنی، «جرم سياسي» تنها در يک برههء معين از تاريخ بشر و به لحاظ شکل گيری «دولت هاي ملي» نام «خيانت» بخود می گيرد.


در عين حال، باز همين نمونۀ آمريکا نشان می دهد که برای تجزيه طلبی نيازی به توسل به بحث های قوميتی و نژادی و زیانی و غيره نيست. مثلاً، می توان پرسيد که آيا آمريکائي ها با انگليس ها تفاوت اتنيکي داشتند؟ جواب منفی است. درست است که آمريکا مستعمره بود ولي هم آمريکا و هم کانادا ادامهء انگليس محسوب می شدند و اين خود اروپائيان بودند که به آمريکا آمده و در آنجا سکنی گزيده بودند. آمريکا نظير هندوستان نبود که يک اقليت اروپائي، کشوري با قوميتی ديگر را تحت سلطه خود داشته باشد. در نتيجه، در جدائي آمريکا از انگلستان، اصلاً موضوع اختلاف اتنيکي مطرح نبود.


همچنين می توان پرسيد که آيا فاصلهء جغرافيائی بين انگليس و آمريکا ميل به تجزيه را ايجاد کرده بود؟ پاسخ اين پرسش نيز منفی است چرا که می دانيم کانادا، که هم از نظر ترکيب جمعيتي مثل آمريکا بود و هم از نظر جغرافيائي در قاره اي ديگر قرار داشت، اين راه را نرفت.


پس دليل تجزيه طلبی اروپائی های ساکن آمريکا چه بود؟ جفرسون در خود بيانيۀ استقلال توضيح مي دهد که چگونه موضوع مرکزي ناعادلانه بودن پرداخت ماليات بدون داشتن نمايندگي در قدرت(2) بارها با دولت مرکزي در انگلستان طرح شده بود و چون به نتيجه ای نرسيد، بالاخره به اين تصميم رسيدند که بايد جدا شوند. جالب است که امضاء کنندگان بيانيه هم يک عده انقلابي حرفه اي نبودند و اکثراً هم افرادي ثروتمند و با ريشه و اصل و نسب انگليسي بودند(3).


در واقع، تجزيه طلبي زماني در آمريکا مطرح شد که پيشروان «جامعۀ نو» به اين نتيجه رسيدند که برنامه اي به مراتب مترقي تر از انگليس دارند و هيچ اميدي هم به تغيير و تحول اساسي در خود انگليس وجود ندارد. پس به مبارزهء خود ادامه دادند و پيش از پيروزی، طبعاً از جانب بريتانيا به «خيانت» متهم شدند. با شروع روند تجزيه، از يکسو انقلابيون آمريکا با دشمن انگليس يعني فرانسه متحد شدند و، از سوی ديگر، مردم بريتانيا در پشت سر دولت خود و عليه انقلابيون آمريکا متحد گشتند و، کار بجائی کشيد که حتي کساني که در پارلمان بريتانيا دوست آمريکائي ها شناخته می شدند، در مظان اتهامات گوناگون ـ تا حد خيانت ـ قرار گرفتند و اين روحيهء ضد آمريکائی تا سال ها پس از پيروزي انقلاب آمريکا و برقراری روابط بين اين کشور و بريتانيا، وجود داشت.


تجزيه طلبي در آمريکا کاری آگاهانه بود و امثال جفرسون و واشنگتن طرحي بسيار پيشرفته را در نظر داشتند که در آن زمان، انگليس قادر به تحقق آن نبود. تاريخ هم نشان داده است که سياست استعماری بريتانيا حتي قرن ها بعد نيز در اساس تغيير چنداني نکرد، هر چند که نوع روابط آن با «مستعمرات» و، سپس، «کشورهاي مشترک المنافع»، تا به امروز تعديلات مختلف يافته است.


می خواهم نتيجه بگيرم که تجزيه طلبی، در يک مقياس تاريخی، در صورتی درست و مهم است که بخش تجزيه شونده از بخش اصلی دارای آينده نگری و برنامه های مترقی تری باشد و الا نتيجه ای جز وخيم تر کردن زندگی مردم نقاط تجزيه شده با خود نخواهد داشت. من اين را يک قاعدهء اساسی در بحث های مربوط به تجزيه طلبی می دانم.بنظر من، تجزيه طلبي، بخودي خود، نشانگر وجود يک نيروي پيشروتر نيست. مثلاً، بسياري از نيروهاي خانخاني طلب در سراسر تاريخ دنياي مدرن با خواست تجزيهء دولت هاي ملي پيش آمده و به نتايج هولناکی رسيده اند.


***
حال اجازه دهيد همين قاعده را در مورد کشور خودمان و ادعاهای گوناگون تجزيه طلبانه ای که مطرح است بکار بريم. بنظر من، خواست های نيروهای تجزيه طلب ـ فعلاً ـ «ايرانی» از خواست های جنبش سراسري مدني و سياسي ايران عقب تر اند و، در نتيجه، در تجزيه طلبی شان بوی ترقي خواهي برای مردم به مشام نمی رسد(4).


اما خواست های جنبش سراسري مدني و سياسي ايران چيستند و چرا تجزيه طلبان از آن عقب افتاده اند؟ بنظر من، جنبش ايران مدت هاست که به سکولاريسمی تحول يابنده و گسترنده رسيده است که از عهد انقلاب مشروطه تا کنون، به بيان ها و اشکال مختلف، خواستار جدائي قوميت و مذهب و ايدئولوژی از ساختار سازمان هاي مدني و سياسي شده است.


اين در وضعيتی است که، از همان تاريخ تا کنون، تجزيه طلبان ما، بجاي ايجاد تشکلاتي که به قوم و مذهب معيني متعلق نباشند، همواره قوم گرائي را تشويق کرده اند. مثلاً، در کردستان، «اسماعيل آقا سيميتکو» يک مستبد قوم گرا بود و هيچ برنامه مدرنی، حتي در حد مدرنيسم رضا شاهی، در ديدگاه هاي خود نداشت و ايل «شکاک»، برهبري او، با قتل عام آسوريان و ارامنه در خوي و سلماس منتهاي قساوت را اعمال کرد. اما می دانيم که حرکت او در نزد جريانات تجزيه طلب به يک نماد مبارزاتی تبديل شده است و برخي از تجزيه طلبان افسوس مي خورند، که چرا اسماعيل آقا نتوانست در درگيری هايش با رضا شاه او را به قتل رساند. اما مسلم است که، اگر چنين می شد، يک رژيم استبدادي و نژادپرست ماقبل مشروطه با قوميت کردي و متشکل از نيروهائي که در زمان مشروطيت هم ضد مشروطه خواهان عمل کرده بودند در نواحي کردستان ايجاد می شد. کسروي دربارۀ پرچم باصطلاح «آزادي کردستان» سيميتکو مينويسد:


«اکنون سيميتکو آماده باش گرديده و بيرق افراشته "آزادي کردستان" مي خواهد. چه کار مي کند؟ آيا کنفرانس داده کردان را براي زندگاني آزاد و سر رشته داري آماده مي سازد؟ ... آيا قانون اساسي براي کردستان مي نويسد؟ ... آيا به برداشتن پراکندگي هائی که در ميان کردان است مي کوشد؟... نه! "آزادي کردستان" که با اينها نيست. پس چه کار مي کند؟... ديه ها را تاراج مي کند، کشت ها را لگدمال مي گرداند، بمردم تاراج ديده و بينواي لکستان پيام فرستاده پول مي خواهد ... اينست معني "آزادي کردستان"؛ همين است نتيجه اي که سياستگران اروپا مي خواستند...» [احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 831]


توجه کنيم که همين بازگشت به ماقبل مشروطيت اکنون جزو نويد های تجزيه طلبان کنوني حزب پژاک براي مردم ايران است؛ و همه قساوت هائي که جمهوري اسلامي در برابر آنها از خود نشان می دهد، نمی تواند اين برنامه هاي ارتجاعي را ذره اي به بيانيهء جفرسون براي جدائي نزديک کند. و در عين حال، همانگونه که سيميتکو در دوران هاي مختلف توسط جناح هاي گوناگون دولت انگلستان حمايت مي شد تا چاه هاي نفت موصل را برايشان حفاظت کند، امروز نيز اين ها آلت دست نيروهاي بيگانهء ديگرند و، نظير سيميتکو، به جنبش دموکراسي خواهي ايران لطمه مي زنند ـ بجاي آنکه به آن ياري رسانند.


در پيام آنها نه تنها نويد جامعۀ بهتري وجود ندارد بلکه، با سوء استفاده از احساسات پاک کرد هاي آزاديخواه، برنامه شان را بر مدار بازگشت به قرون وسطاي يک جامعۀ قومي و مذهبي تنظيم کرده اند و بس.


حزب دموکرات کردستان و حزب کومله نيز که سال هاست اشتباه خود در ايجاد حزب بر مبناي قوميت را تصحيح نکرده اند، با عدم اتخاذ موضع روشن بر سر تجزيه طلبي، در ميان جوانان کرد به همان گمراهۀ حزب پژاک دامن مي زنند، چرا که وحشت دارند حمايت کساني را که با احساسات تجزيه طلبانه به صفوف آنها پيوسته اند از دست بدهند.


عده اي نيز تحت لواي دفاع از فدراليسم به اين جريانات تجزيه طلب کمک مي کنند. آنها از يکسو مي نويسند که تجزيه طلب نيستند و، از سوي ديگر، از بحرين و افغانستان به عنوان مناطقي برآمده از اجرای طرح های موفقی در جدائي از ايران ياد مي کنند. اين پسله کاران، اقلاً صداقت تجزيه طلبان پژاک را هم ندارند و موضع واقعي خود را اعلام نمی کنند و با شرکت در نشست هائي مانند نشست پاريس، باعث شکست آنها می شوند، چرا که آنها در ظاهر چيزی می گويند و چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند و به تجزيه طلبي دامن ميزنند.


اين جريانات حتی نسبت به جريانات پس از جنگ دوم نيز عقب افتاده اند؛ چرا که، مثلاً، در دوران قاضي محمد و پيشه وري بهانهء تجزيه طلبی پيوستن به اردوگاه کمونيسم بود که با وعده های دروغين و فريبندۀ خود در ميان روشنفکران جهان جذابيتی داشت. جذابيتی که سالهاست ماهيت دگرگون آن بر همه آشکار و پروندۀ آن کلاً بسته شده است. اما حرکات تجزيه طلبانه کنونی ديگر از سر مفتون شدن به «آيندهء درخشان کمونيستی» هم نيست و راه شکست خورده اي بشمار می رود که جز لطمه زدن به جنبش عمومي دموکراسي خواهي سکولار ايران نتيجۀ ديگري نخواهد داشت.


پنهان کردن مطامع تجزيه طلبانهء عقب افتاده در پشت ظاهر طرفداری از فدراليسم کار بسيار خطرناک و خسران باری است که روزگاری قاضي محمد و محمد جعفر پيشه وري هم با مطرح کردن اصطلاحاتي نظير «خودمختاري» انجام دادند، حال آنکه هدف آنان نيز تجزيه طلبی بود. من اين مردان را عوامل شوروي ندانسته و آنها را جزو نيروهاي مردمي ايران می دانم که دچار اشتباه سياسي شده و جان خود را نيز در توافق هاي نيروهاي بيگانه از دست دادند. اما اين نکته دليل آن نمی شود که آنها را تجزيه طلب گمراه ندانم. فقط کافي است فکر کنيم که چگونه ممکن است در يکی از استان های يک کشور پادشاهي يک حاکميت جمهوري بوجود آيد. و آيا همين يک نمونه برای تجزيه طلب خواندن آنها کافی نيست؟


امروز نيز حزب دموکرات از اصطلاحاتي همچون خودمختاري استفاده نموده و حتي، با آگاهی تمام، فدراليسم را به خود مختاري معني مي کند. حال آنکه فدراليسم مورد مطالبهء آن چيزي نيست جز تجزيه طلبي که در پشت اصطلاح فدراليسم پنهان شده است.


فدراليسم يک شيوۀ ادارۀ کشور است و با طرح های قومي نسبتی ندارد و نبايد گذاشت که از آن بصورت پوششي براي مقاصد تجزيه طلبان استفاده شده و جنبش دموکراسي خواهي را از اين طرح درست منزجر کند(5) .


نمونهء تجزيه طلبی در بلوچستان از اين هم وحشتناک تر است. کار گروه «ريگي» به آنجا کشيده که گردن زدن مخالفين را بعنوان عملی دموکراتيک معني ميکند. آيا اين چيزی جز عقب رفتن حتي از دوران پيش از مشروطيت نيست؟ آن هم در زمانی که جنبش سياسي و مدني ايران در پي دموکراسي قرن بيست و يکمی است. در ارتجاعی بودن، اين جريانات صد ها برابر از جنبش خميني خطرناک ترند و ـ درست مثل او ـ می کوشند تا با سوء استفاده از خواست هاي اتنيکي بخش هاي مختلف مردم ايران، براي اهدافي قرون وسطائي لشکر گيری کنند.


اگر حزب دموکرات و کومله احزاب مدرن بودند می بايستي در آموزش هاي تشکيلاتي خود پلاتفرم سياسي را مرکز توجه قرار دهند و نه مواضع قومي را. و اگرچه، بخاطر سابقۀ روند شکل گيري تشکيلاتي شان، نواحي معيني از ايران عرصه فعاليت آنها شده است حق اين بوده است که اکنون از حالت حزب اتنيکي در آيند و حتي در همان مناطق هم از همۀ پيشينه هاي اتنيکي و مذهبي عضوگيری کنند نه آنکه حتي در خارج کشور هم بصورت يک جريان قومی معين عمل نمايند.


همانگونه که در آغاز اين مقاله نشان دادم، در کار تشکيلات سياسی تکيه بر قوميت و زبان و مذهب نمی تواند هيچگونه ترقي خواهي را در پيش رو نداشته و احزاب اتنيکي آينده اي قرون وسطائي را براي سرزمين هائي که ميخواهند در تحت قدرت خود در آورند، نويد ميدهند .


و، در عين حال، اگر اين تشکيلات ها خود را سازماني مدني براي احقاق حقوق اتنيکي کردها مي شناسند، ديگر حق نيست که خود را يک «حزب سياسي» اعلام کنند؛ چرا که يک «حزب سياسي قومي» هيچ فرقي با يک حزب فاشيست ندارد. حزب مدرن نبايد بر مبناي قوميت يا مذهب تشکيل شود چرا که هر قدر هم پايه گذران آن افراد صادقي باشند، با در گذشت آنها، هيچ يک از احزاب قومي و مذهبي نمی توانند حامل مدرنيسم و دموکراسي باشند(6).


اين حرف ها دشمني با مردم کردستان نيست. اين ها پيشگيري از رويداد مشابهي است که 30 سال پيش از طريق تشکيلاتهاي سياسي مذهبي شکل گرفت و مردم ايران را گرفتار رژيم قرون وسطائي خميني کرد. ما نبايد دوباره همان اشتباه را، اين بار به شکل قومي اش، تجديد کنيم. در اين مورد روشنفکران کرد و آذري و بلوچ و عرب ايران وطيفۀ دو چنداني دارند تا اجازه ندهند که احساسات بحق بخش هائی از مردم ايران براي ايجاد حرکت هاي فاشيستي قومي مورد سوء استفاده قرار گيرد. اين البته که کار سختی است. همانگونه که در زمان خيزش خميني هم مخالفت با آن جريان سخت بود و محبوبيت نمي آورد. ولی اکنون آن تجربه نشان داده است که مخالفت در آن هنگامه کاري درست بود و اگر اکثريت روشنفکران ما چنان کرده بودند شايد در سراسر اين سي ساله افسوس نمي خوردند که چرا چنان اشتباهي را سي سال پيش مرتکب شدند و نتوانستند جريان مدرن را از جريان قرون وسطائي تميز دهند.


در عين حال، عده اي در جنبش سياسي ايران هستند که مي گويند آماده اند تا در برابر جريان تجزيه طلبي و تجاوز طلبي در کنار جمهوري اسلامي قرار بگيرند. بنظر من، اگرچه شنيدن اين سخن براي آزاديخواهان ايران بسيار ناگوار است اما، اگر از ديدگاه جامعه شناسی به ماجرا بنگريم، چاره ای نخواهيم داشت که بپذيريم چنين اتفاقی خود محصول تجزيه طلبي آنهائی است که ايران را پاره پاره می خواهند و موجب می شوند که نه تنها اين گويندگان که اکثريتی از مردم ايران با رژيم سمت گيري کنند. و آنگاه، بازندۀ اصلی جنبش دموکرسي خواهي سکولار ايران خواهد بود.


مناطق مختلف ايران يک سلسله جمهوري مستقل نيستند که بتوان از طريق جدا کردن و تجزيه شان در آنها تحول مدرن و دموکراتيک را سامان داد. هم اکنون کل ايران، با همۀ رنگارنگی هايش، در روند تحول بسوی دموکراسي و سکولاريسم در حرکت است و جريانات تجزيه طلب قومي در مقابل اين حرکت مدرن بيراهه اي بيش بشمار نمی آيند که نتيجۀ کارشان چيزی جز سنگ اندازی در راه اين راهيمائی اميدوار کننده نيست.


دز اين ميان، برخي فکر مي کنند که شرايط ايران نظير اتحاد شوروي است که با فروپاشی آن جمهوري هاي بلوک شرق از مدار شوروي خارج شده و هم خود بسوی آزادی و دموکراسی حرکت می کنند و هم موجب تقويت جنبش دموکراسي خواهي در داخل روسيه خواهند شد. اين هم يکي ديگر از توهماتي است که به جنبش سياسي و مدني درون ايران بيشتر لطمه می زند تا کمکي باشد(7).
اگر کشور ما اکنون در معرض و آستانهء فروپاشی قرار گرفته، علت را بايد در وجود يک حکومت استبدادی مذهبي يافت که تر و خشک را با هم مي سوزاند و همهء مذاهب و قوميت ها را سرکوب می کند. همين وحدت در سرکوب ايجاب می کند که همهء قوميت ها و مذاهب ايران نيز بر وحدت عمل خود برای تحقق سکولاريسم در ايران بيافزايند(8) نه اينکه آن را دليلی برای تجزيه ای بيابند که حاصلی جز سياه روزی مردم ما نخواهد داشت.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
6 آبان 1387
October 27, 2008

پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/536-Asking-for-War.htm
2. Taxation without representation
3. حتي اکثراً بنيانگذران آمريکا فراماسون بودند که در نوشته زير مفصلاً توضيح داده ام:
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/328-Referendum.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/352-taraghikhahi.htm
5. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/535-FederalismeOstani.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/529-MadinehFazeleh.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/534-OppositionAbroad.htm
8. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/510-KongerehAvval.htm

مطلب مرتبط:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm