Sunday, December 07, 2008

فدراليسم درس 21 آذر است-ويرايش دوم


پيشگفتار هفتم آذر 1387 بيست و هفتم ماه نوامبر 2008

دوستان عزيز، با اينکه منظورم از فدراليسم براي ايران، فدراليسم استانی است و هرگونه حکومت اتنيکي در کل ايران با هر بخشي از ايران را واپسگرائي محض ديده و نظير حکومت مذهبي که امروز در ايران حاکم است، محکوم ميکنم، ولي از نظر من طرفداران حکومت مذهبي يا قومي يا حکومت متمرکز چه جمهوري و چه سلطنتي و يا هر نظر ديگري بايد هميشه ازاد باشند که نظرات خود را در جامعه بحث کنند. اين يعني آزادي عقيده و آزادي بيان. دقيقاً وقتي آزادي بيان سد شود، تنفر قومي يا تنفر مذهبي يا تنفر سياسي به خشونت ميکشد چه نيروئي در پوزيسيون باشد نظير جمهوري اسلامي چه در اپوزيسيون باشد نظير آنهائي که حتي در اينترنت با نام مستعار در ليستهاي ايميلي مخالفين فکري يا سياسي خود را ترور شخصيت ميکنند و اسم اين کار را ميگذارند مبارزه سياسي و وقتي با نام حقيقي حرف ميزنند درباره آنچه با نام مستعار خود و هوادراانشان ميکنند حرفي نميزنند و به دروغ ادعاي وحدت طلبي و دموکراسي خواهي ميکنند وقتي با نام مستعار خود و دوستانشان دست کمي از سعيد امامي ها ندارند که بخاطر اختلاف سياسي مخالفين خود را مستحق هر مجازاتي از جمله سلاخي ديدند. در سايت ايران گلوبال هميشه آزادي بيان وجود داشته است و آن دوستاني که با نام حقيقي در اين سايت حتي در مديريت سايت کمک کرده اند و نظراتشان را در هر زمان بيان داشته اند، شايسته تحسين هستند. هيچ کسي کامل نيست و وقتي کسي قانع شد موضعي غلط بوده و جسارت آن را داشت که با همان نام حقيقي تغيير موضع خود را اعلام کند مايه افتخار است. اگر هم کساني در موضع مخالف اکثر خوانندگان بوده و در مديريت هستند و روشن هم نام حقيقي خود را نوشته اند و هم مواضع سياسي شان را گفته اند، اتفاقاً کمترين لطمه را به يک سايت يا مجله ميزنند و شايسته تقدير هستند. يک ژورناليست واقعي چعندر نيست که موضعي نداشته باشد. اتفاقاً هنر آن است که موضع خود را روشن بگويد ولي بتواند منصفانه در کارهاي مديريت و اديتوري انجام وظيفه کند. لطفاً نخواهيم که کساني در مديريت سايت باشند که نظراتشان جنجال برانگيز نباشد يا به اصطلاح به دروغ بي نظر باشند ولي در عمل همه گونه اجحافي به مخالفين خود بکنند هرچند با ظاهر بي نظري. حتي در صورت واقعيت بي نظري و داشتن سايتي مثل مجله دانشمند، يک سايت بي خطر و در عين حال کسالت آور خواهيم داشت. البته از نظر من بهتر است که مديران سايت با نام واقعي باشند چرا که حق خوانندگان است که بدانند اطلاعات خصوصي تر آنها را چه کساني دريافت ميکنند. اينکه مواضع سياسي مديران يا اديتور ها روشن باشد الزامي نبايد باشد ولي اگر مايل باشند اعلام کنند مفيد است ولي به هر حال تصميم شخصي هر فرد در مديريت است. در رابطه با کنگره ايران فدرال نيز ، قبلاً هم نوشته ام، که بنظر من آن جريان به تنفر قومي دامن زده، و به طرح و رشد نظريه اداره کشور ايران به شکل فدرالي نه تنها کمک نکرده است بلکه ضرر هاي جبران ناپذيري زده است؛ و اميدوارم که تشکيلات قوم گرا ي ايران فدرال تا ضرر بيشتري نزده و به تنفر قومي در جنبش سياسي ما بيشتر دامن نزده است، هر چه زودتر منحل شود. به هر حال ايران گلوبال مسؤل آن جريان و سايت نيست و اگر ايران گلوبال آگهي از آنها قبول کرده است به معني تأييد مواضع آن تشکيلات نبوده و نيست. به اصل مقاله برگرديم... با احترام و خسته نباشيد به همه دوستان.
سام قندچي
7 آذر 1387
27 نوامبر 2008

***

بيش از نيم قرن است که در سالروز 21 آذر، دو بخش سياسي متخاصم ايرانيان، وقايع سالهاي 1324-25 در آذربايجان و کردستان ايران را بخاطر مياورند، و تمرکزگرايان خودمختاري گرايان را تجزيه طلب ميخوانند، و خودمختاري گرايان هم تمرکزگرايان را قاتل و ديکتاتور خطاب ميکنند.

تمرکز گرايان، وقتي که از قتل عام خودمختاري گرايان توسط ارتش شاه در 21 آذر ميگويند، تصور ميکنند که خود ميهن پرستان واقعي هستند، و در مقابل از نظر خودمختاري گرايان، تمرکزگرايان از انسانيت بوئي نبرده اند، که اينگونه قسي القلب از زندگي هاي نابود شده در آن وقايع سخن ميگويند.

همچنين خود مختاري گرايان تصور ميکنند که تمرکزگرايان بي عاطفه هستند، که نياز و حقوق مناطق و گروه هاي قومي و ملي ايران را درک نميکنند، و در مقابل تمرکزگرايان هم خود مختاري گرايان را، به عنوان تجزيه طلباني مينگرند که ميخواهند مناطق مختلف ايران را به نيروهاي خارجي تسليم کنند.

نيم قرن گذشته است و ما هنوز اين شعائر و رسومات شنيع را هر سال مشاهده ميکنيم. اين تقسيم بي معني ايرانيان که در صبحگاه قرن بيست و يکم تنها مايه تأسف است، بويژه وقتي که ادامه يافتن آن فقط بعلت ناداني است.

عده اي سعي ميکنند اين تصوررا القا کنند که خط فاصل بر مبناي ناسيوناليسم در برابر کمونيسم ترسيم شده است، و مرتب سعي ميکنند که نام پيشه وري را در اين رابطه تکرار کنند، تا که که تحليل خود را موجه جلوه دهند. در صورتيکه اين مسأله در ايران مدرن، به زمان طرح انجمن هاي ايالتي و ولايتي در قانون اساسي مشروطيت بر ميگردد.

عده اي ديگر هم سعي ميکنند خط فاصل را بر مبناي استبداد پارس و ملت هاي ستمديده ترسيم کنند، در صورتيکه مدل تمرکزگرا، آن مدلي است که در دوران مشروطيت، بر مبناي مدل تمرکز گراي فرانسه از دولت مدرن برگزيده شده است، بجاي آنکه از مدل هاي ديگر دولت مدرن، نظير مدل فدرال آمريکا براي ايران مدرن الهام گرفته شود.

اين يک حقيقت غير قابل کتمان است، که پشتيبانان دولت تمرکز گرا در ايران، منحصر به سلطنت طلبان نبوده اند، و در واقع چپ گرايان و ناسيوناليستهاي جبهه ملي ايران نيز اساسأ پشتيبانان سيستم تمرکزگرا بوده اند، که ارثيه مشروطيت، در انتخاب مدل فرانسوي دولت مدرن است، و همگي اينان، از طريق يک ناسيوناليسم کور ( http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm )، بيش از يک قرن است که فدراليسم را نفي کرده اند. البته نيروهاي غير سلطنت طلب، دولت تمرکز گراي خود را ميخواستند بنياد گذارند، و نه دولت شاه را.

از سوي ديگر، آنها که از خود مختاري گرائي پشتيباني کرده اند، به چپي ها يا ناسيوناليستهاي قومي محدود نبوده اند. در واقع بسياري از نيروهاي طرفدار سلطنت در کردستان، در 26 سال گذشته، خود مختاري گرا بوده اند، مثلأ در کامياران کردستان در سال 1359، مردم وقتي با جمهوري اسلامي ميجنگيدند، شعارشان "يا شاه يا صديق کمانگر" بود. صديق کمانگر از رهبران آنزمان کومله بود، که بعدأ در جنگي با جمهوري اسلامي کشته شد.

حال با اين زمينه تاريخي، از خود بپرسيم که موضوع مناقشه دراين جا چيست؟

واقعيت ايران اين است که حتي تحت امپراطوري پارس، ساتراپ ها بيشتر به يک سيستم فدرال شبيه بوده اند، تا به يک سلطنت تمرکزگرا، و امپراطوري پارس يک سيستم تمرکز گرا نظير سلطنت فرانسه قبل از انقلاب نبوده است. پس چرا سلطنت طلبان و جمهوري خواهان ايران، ناسيوناليستها و چپي ها، و حتي متفکرين مذهبي، نميتوانند اين واقعيت ايران را بپذيرند، و از برنامه هاي دولت تمرکزگراي خود براي ايران دست بردارند؟ بنظر من علت ناداني و ترس است.

نه تمرکز گرائي و نه تجزيه طلبي، پاسخ به مسأله ملي در ايران نيست، و حتي در زمان مشروطيت، ما ميبايست که يک مدل نظير سيستم فدرال آمريکا را انتخاب ميکرديم، و نه مدل فرانسه را، که بعدأ با انجمن هاي ايالتي و ولايتي تعديل کرديم، که هيچگاه هم کار نکرد. و تا آنجا هم که به دخالت دولتهاي خارجي مربوط شود، هر دو مدل قابل سؤ استفاده بوده و هستند.

سياستمداران ما ميترسيدند که اگر دولت فدرال را برگزينند، ايالات مختلف هر يک براه خود بروند، و از بقيه ايران جدا شوند. حقيقت اين است که در اين عصر و زمان، اگر دولت مرکزي نيازهاي ايالات مجزا را برسميت نشناسد، نتيجه نهائي ميتواند آنچيزي شود که مروجين دولت تمرکزگرا از آن بيشترين ترس را دارند، يعني اقليت هاي ملي جدائي را انتخاب کنند، همانگونه که در يوگسلاوي کردند، و تهديد و ناميدن آنها بعنوان تجزيه طلب، حرکت آنها را کند نخواهد کرد، و در واقع آنها را براي دستيابي به جدائي سريعتر مصمم تر ميکند.

تصور کنيد که فردا کردستان عراق، دولت خود را درست کند، با منابع نفتي فراوانش، و تصور کنيد ايران هنوز در بند يک دولت ديکتاتوري، نظير تئوکراسي جمهوري اسلامي کنوني باشد، آيا سخت است درک کنيم يک کرد ايراني در چنان شرايطي بخواهد به آن دولت ملحق شود؟ البته، همانگونه که قبلأ نوشته ام، کردستان ايران تاريخ مجزاي خود را از چهار بخش ديگر کردستان، که بخشي از امپراطوري عثماني بوده اند، داشته است، و کردستان ايران همراه بقيه ايران توسعه يافته است، و نه با کردستان عثماني. اما امروزه روز، براي فرار از ديکتاتوري، مردم به نقاطي حتي به دوري آمريکا، که در آنجا زبان و فرهنگ مشترکي هم ندارند، مهاجرت ميکنند، تا که در آزادي براي جستجوي خوشبختي زندگي کنند، پس نبايستي تعجب کرد که شخصي براي کشور همسايه تمايل داشته باشد، اگر که آن کشور آزادي و ترقي بيشتر از خانه را ارائه دهد.

بخاطر مياورم يک فرد عادي وقتي وضع هواپيماهاي روسي و استفاده از سوخت پهن گاو در سالهاي آخر شوروي را ميديد از من پرسيد اين توده اي ها چطور آنقدر احمق بودند که نميديدند چه چيزي ميخواستند براي مردم ايران به ارمغان بياورند. به عبارت ديگر مردم عادي خيلي از روشنفکران، که بر مبناي يک سري سيستم هاي فکري، دنبال يک ايدئولوژي را ميگيرند، سريعتر حرکت ميکنند، حال آن ايدئولوژي روشنفکران سلطنت باشد، يا ناسيوناليسم يا کمونيسم. مردم به شرايط زندگي واقعي همسايگان ايران نگاه ميکنند و تصميم ميگيرند. به اصل بحث برگردم.

اينکه چرا من مثال عراق را ذکر کردم، به اين خاطر است که نشان دهم فدراليسم، به اين معني نيست که مليت هاي ايران به جدائي فکر نخواهند کرد. برعکس، عدم وجود سيستم فدرالي، انتخاب مردم را به دو انتخاب ميرساند، ماندن و زجر کشيدن، يا جدائي و "آزاد" شدن. اين امر بضرر هردو طرف است. من از زاويه تاريخي و تئوريک اين موضوع را در چند رساله خود در گذشته بحث کرده ام. در يک مطالعه توسعه دولت مرکزي در ايران، با عطف توجه به کردستان هم (http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm)، من نشان دادم که فدراليسم از هر طرح ديگري بيشتربراي ايران معني ميدهد، نه فقط براي پاسخ به معضلات کردستان، بلکه براي آزادي و دموکراسي براي همه ايران.

همچنين من موضوع تقدم حقوق را در سيستم فدرالي به گونه طرح شده توسط مديسون بحث کردم (http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm). مثلأ نشان دادم که يک ايالت معين، نميتواند تصميم بگيرد منطقه خود را، در وضع تحت کنترل قدرت بيگانه قرار دهد، يا نيروهاي واپس گرا را در منطقه خود تقويت کند، چرا که حقوق بشر بر حقوق ايالت تقدم دارد، همانگونه که ايالات جنوب در آمريکا، نتوانستند برده داري در ايالت خود را بر مبناي حقوق ايالت حفظ کنند، چرا که برده داري واپس گرا بود، و در تضاد با اصل تقدم حقوق بشر بر حقوق ايالات بود ( http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights.htm ).

من فکر ميکنم يک علت ضديت روشنفکران ايران با فدراليسم در گذشته، جدا از سلطنت طلب بودن يا ناسيوناليست يا کمونيست بودن، به اين خاطر بوده است که همه آنها در ايدئولوژي هاي خود بسيار مونيست بوده اند. در مقايسه خوشبختانه يک ويژگي اپوزيسيون ايران امروز، اين است که همه آنها پلوراليستي تر ميانديشند تا مونيستي تر، و پلوراليسم ( http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm ) ميتواند عامل مثبتي براي کمک به همه ما براي دستيابي به يک برنامه فدرالي براي ايران باشد.

مضافأ آنکه، همانگونه که در "گلوباليسم و فدراليسم" ( http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm) توضيح دادم، توسعه هاي کنوني جهان، براي يک مدل فدرال بسيار بيش از مدل تمرکزگرا مناسب است، و آنها که در عصر کنوني، نظير صرب ها و روس ها، سعي در تحميل مدل تمرکزگرا کردند، به نتيجه معکوس رسيدند و دولت هاي سابقشان کاملأ از هم پاشيد، و هنوز هم از نتايج مخرب روش ديکتاتوري خود در مسأله ملي، در مشقت هستند.

ديگر زمان آن رسيده است که ما ايرانيان، درس واقعي 21 آذر را بياموزيم، و ببينيم که نه دولت تمرکزگرا، و نه تجزيه طلبي، پاسخ براي ايران نيستند، و اينکه ايران به يک دولت فدرال واقعي نياز دارد، تا که به خواستهاي دموکراتيک مردم ايران جامه عمل پوشاند. برخي ميپرسند که آيا در صورت داشتن دولت فدرال، ريسک جدائي بخش هائي از ايران وجود دارد يا نه؟ پاسخ من اين است که نداشتن فدراليسم ريسک بزرگتري است، و اين بحث دوباره نظير همه جنبه هاي ديگر دموکراسي است، که حاکمان با قبول دموکراسي، در واقع ريسک بيشتر از دست دادن قدرت را ميپذيرند، اما در عين حال، آزادي به اين معني است که مردم با آنها، از روي انتخاب ميمانند، و نه از روي ترس، و اينگونه گزينش، چيزي است که ثابت شده است رابطه پايدارتري بوجود مياورد.

در اين عهد و زمان، هيچکس و ملتي، نميتواند مدت خيلي زيادي، با زور در درون هيچ دولتي نگه داشته شود. اگر چنين نبود، رژيم هائي نظير شوروي، اروپاي شرقي، ديکتاتوري هاي آمريکاي لاتين، طالبان و صدام، و امروز ايران و سوريه، يکي پس از ديگري سقوط نميکردند. دوران ما، يک آينده فدرال براي ايران را فرا ميخواند، و مايه تأسف بسيار است که اکثريت روشنفکران ما، چه سلطنت طلب، چه چپ گرا، چه ناسيوناليست هاي جبهه ملي ايران، همه در پشتيباني از يک برنامه فدرالي براي ايران تعلل ميکنند، و وقت خود را با شعائر تفرقه افکنانه 21 آذر تلف ميکنند، بحاي آنکه در جستجوي اتحاد فدرالي براي آينده ما باشند.

به اميد جمهوری دوم آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
21 اسفند 1383
March 11, 2005



مطالب مرتبط:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/index-Page16.html

--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

Sunday, November 09, 2008

مدينه فاضله قومي-ويرايش دوم

مدينه فاضله قومي-ويرايش دوم
سام قندچي

https://newsecul.ipower.com/Ghandchi/111008-Ethno-Utopia.htm

دو هفته پيش، در نوشتار «چرا تجزيه طلبي را محکوم بايد کرد» توضيح دادم که چگونه تجزيه طلبان، در تبليغ نظرات خود، با تحريف و سوء استفاده از اصطلاح «فدراليسم»، به طرح «فدراليسم استاني» در ايران لطمه مي زنند و مي کوشند تا معناي «فدراليسم استاني» (1) را با نظرات تجزيه طلبانه اي نظير «فدراليسم قومي» و «خودمختاري» يکي کرده و آن را مخدوش کنند.
در عرض دو هفتۀ گذشته، جريانات تجزيه طلب موجود در جنبش کردستان بار ديگر دست به تحريف بحث من زدند و اين بار، شعبده بازانه، بجاي مراجعه به نکات مندرج در مقالۀ و اشاره به نکات مندرج در آن، پس از ذکر نام من، به سخناني از آقاي مهندس کورش زعيم، که در گفتگوئي با «ادوار نيوز» بيان شده بود، برخورد کردند.
آقاي مهندس زعيم، نظير بسياري ديگر از افراد متعلق به جنبش سياسي ايران، با توجه به اينکه مي بينند «طرح فدراليسم» بدينگونه دستخوش تحريف و سوء استفادهء تجزيه طلبان مي شود و در راستاي اهداف آنان بکار مي رود، با کل فدراليسم مخالفت کرده و هر گونه فدراليسم را مساوي تجزيه طلبي مي گيرند و آن را طرد مي کنند. من اما، همانگونه که سال ها است توضيح داده ام، و در نامه سرگشاده ام به جبهه ملي هم به روشني بحث کرده ام (2)، با اين نظر موافق نيستم و «فدراليسم استاني» را همرديف و همسان «تجزيه طلبي» نمي دانم و اعتقاد دارم، همانگونه که سوء استفادۀ جمهوري اسلامي از «طرح جمهوري» براي تثبيت «حکومت اسلامي» را محکوم مي کنم، سوء استفادۀ آنهائي را نيز که از فدراليسم براي تبليغ حکومت قومي و تجزيه طلبي سود مي برند، مضموم و محکوم مي دانم.
اما وضعيت کنوني مرا به اين انديشه رهنمون شده که اگر نيروهائي نظير حزب دموکرات کردستان و کومله به روشني تمام بر عليه «حکومت قومي» و «تجزيه طلبي» (نظير برنامۀ احزابي همچون «پژاک») موضع نگيرند و آنها نيز بخواهند با تحريف مفهوم فدراليسم و به بهانۀ آن همکاري خود با تشکيلات موسوم به «کنگره ايران فدرال» ادامه دهند (کنگره اي که بين فدراليسم با حکومت قومي و تجزيه طلبي خط فاصلي نمي گذارد)، آنگاه لازم است که جنبش سراسري ايران با حذف طرح فدراليسم، از آنان جدائي بگيرد، چرا که اينگونه تشکيلات پسله کار با چنين مواضع و حرکاتي نه تنها موجوديت ايران را به خطر مي اندازند بلکه، همانطور که در دو هفته پيش نيز توضيح دادم (3)، در تحليل نهائي، يک جريان واپس روندهيۀ قوم گرا را در مقابل جنبش مترقي سياسي و مدني ايران علم مي کنند که خطري برابر با حضور جريان اسلاميست ها در انقلاب 57 دارد.
سردمداران تجزيه طلبان ادعا مي کنند که آنها بوده اند که از ابتدا «طرح فدراليسم» را مطرح کرده اند. من فکر مي کنم که اهميت قضيه در اين نيست که چه کسي مطرح کنندۀ اين طرح است. (4) اما اين تجزيه طلبان که حالا قباي فدراليسم را به تن کرده اند نمي گويند که در چه سالي و با چه نامي و در چه تشکيلاتي اين طرح را ارائه داده اند. من، در درون جنبش سياسي ايران، اين افراد را که در اينترنت اينگونه ادعا ها را مطرح مي کنند به خاطر نمي آورم و نمي شناسم و نکتۀ قطعي آن است که سر و کلۀ آنها نخستين بار در نشست پاريس پيدا شد و بعنوان آمدگان از سوئد مطرح شد و، بنظرم مي رسد که در آنجا هم آنها با مأموريتي مشخص آمده بودند تا باعث از هم پاشيدن نشست پاريس بر سر مسأله تماميت ارضي شوند.
به هر حال، تک تک اين افراد اهميت خاصي ندارند اما رهبري احزاب دموکرات کردستان و کومله واجد اهميت ند و ضروري است که مواضع خود را در مورد «تجزيه طلبي» و «حکومت قومي» آشکار کنند، وگرنه پيش بيني مي کنم که جنبش سراسري مجبور خواهد شد که کل طرح فدراليسم را کنار بگذارد. در صورت وقوع چنين حادثه اي، مسؤليت آن نه بر عهدۀ تجزيه طلبان که با آنهائي است که نشسته در مسند رهبري احزاب کردستان با سکوت و شرکت در تشکلاتي همچون «کنگرۀ ايران فدرال» اجازه مي دهند که اينان، به نام فدراليسم، اهداف تجزيه طلبانۀ خود را تبليغ کنند.
کساني که دوست دارند در کردستان ايران کشوري بنام کردستان بوجود آيد بايد بدانند اين کار مشکل تر از آن است که طي رفراندومي بخواهند کل ايران را «کشور کردستان» بخوانند. اين دومي مسلماً سهل الوصول تر است! هرچند که اگر کسي پيشنهاد کند که نام ايران را فارسستان يا پارس يا پرسيا هم بگذارند، من يکي به اين پيشنهاد رأي منفي مي دهم. از نظر من نام ايران اصلاً به معني آريائي و غيره نيست و از نظر نژادي خنثي است ولي اگر کسي چنين برداشتي دارد، مشکلي با عوض کردن نام کشورمان در هر رفراندومي ندارم. مثلاً، دوستي مي گفت که «ايالات متحده گل و بلبل» کلاً خنثي است و نامي نژادي نيست و خيلي هم با طروات است!
آخر تا کي بايد به اينگونه بحث هاي کودکانه که «من دوست دارم کشوري بنام کردستان در دنيا وجود داشته باشد» ادامه داد؟ مگر کشوري بنام «آسور» در دنيا هست؟ اما آسوري ها راحت زندگي مي کنند هر چند در تاريخ زماني بزرگترين امپراطوري بنام آشور بوده است. کشوري بنام فارس يا پارس هم ديگر در دنيا وجود ندارد و براي من اصلاً فارس هم اينکه کشوري به اين نام وجود ندارد موضوع با اهميت نيست. اين بحث ها فقط وقت و جان و مال مردم را تلف مي کنند.
مسئله و مشکل مردم کردستان هم اين حرف هاي کودکانه نيست. اين حرف ها به يک عده آدمي تعلق دارد که اگر کردستان عراق هم مستقل شود حاضر نيستند در آن زندگي کنند و بي شک اروپا و آمريکا را ترجيح خواهند داد. اين ادعاها ناشي از تب است، همانطور که زماني تب کمونيسم همه را گرفته بود، ولي وقتي اين تبمداران از ايران فرار کردند هيچ کدام به کشورهاي کمونيستي، مثل ويتنام و شوروي و کره و چين، نرفتند؛ بلکه به آمريکا و اروپا آمدند. دليلش هم واضح است: دموکراسي و امکانات مدرن در غرب بيشتر است!
ولي آنها که نتوانستند از ايران بگريزند به آتش همان تب مدينۀ فاضلۀ کمونيستي سوختند. اين يکي تب نيز چنين خواهد کرد. اينها با زندگي مردم بازي مي کنند و تصورشان آن است که مشغول خدمت به مردم اند. «کنگرۀ ايران فدرال» يک حرکت ارتجاعي نظير «طرح ولايت فقيه» است و بايد کوشيد تا پيش از خطرآفريني واقعي منحل شود. (5)
من البته همين حرف را دربارۀ آريائي پرستان فارس هم مي زنم حتي اگر آن نژادپرستان مرا تکفير کنند. پاسخ به حکومت اسلامي، يعني حکومتي که مشروعيت خود را در 1400 سال پيش مي جويد، بازگشت به دو هزار سال پيش ـ آن هم نه در جستجوي گوهر انساني فرهنگي بزرگ، که براي يافتن مدلي سياسي بر اساس برتري خواهي هاي قومي و سلطه طلبانه ـ نيست. هيچ ملتي نمي تواند و نبايد ارزش هاي بزرگ فرهنگي و انساني مردان و زنان بزرگ تاريخ خود را فراموش کند و همواره بايد براي تأکيد بر هويت متمدن خود به آنان رجوع نمايد.

اما تفاخر نژادي و قومي، و من آنم که رستم جوانمرد بود دامچاله اي است که آبي تلخ در آن گرد آمده. يک دوره روشنفکران ما گرفتار تخيلات مدينه فاضله کمونيستي شدند و نسلي را تباه کردند، حق نيست که اين بار با «مدينۀ فاضلۀ قومي» نسل ديگري را تباه کنيم. بجاي الهام گرفتن از انديشه هاي تابناک گذشتگان انديشمند و واقع بين همه اقوام روي زمين و، در عين حال، آموختن از پيشرفت هاي علمي قرن بيست و يکم، بيراهه است که وقت جوانان مان را با اين حرف هاي بيهوده تلف کنيم و عاقبت پا در همان راهي بگذاريم که سال ها است اسلام گرايان در آن رفته و زندگي نسلي را بر باد داده اند.
حزب دموکرات کردستان و کنگره ايران فدرال و همۀ احزاب قومي، آشکارا نژادپرستي را رشد مي دهند و راهشان در زمان قاضي محمد هم غلط بود و اکنون نيز به بيراهه مي روند. حزب سياسي بر مبناي قوميت و يا مذهب عاقبت به فاشيسم ميرسد؛ چه طرفداران اين احزاب در راه آرمان هاي خود فداکاري کنند چه نکنند؛ و چه قاضي محمد آزاديخواه و فرزند صادق مردم ايران در گذشته بوده باشد و چه ديگراني امروز نظير چهرگاني در آذربايجان که عامل همسايه شمالي علي اوف هستند! راه آيندۀ ايران از اين سو نيست. اين راه نابود کنندۀ مردم کردستان و بقيۀ مردم ايران اشت و تنفر قومي را توسعه مي دهد.
بحث درست شکلي روشن دارد: احزاب و سازمان هاي سياسي بايد بر مبناي پلاتفرم سياسي پديد آيند و نه بر مبناي قوميت يا مذهب. لذا خواست نيروهاي مترقي چيزي کمتر از انحلال آن دسته از تشکلات سياسي که بر مبناي قوميت و مذهب ساخته مي شوند نمي تواند باشد.
قوم گرايان نژادپرست آزادند که نظرات خود را داشته باشند، همانطور که در آمريکا «کوکلاکس کلان» ها آزادند، تا زماني که نظراتشان و اجتماعاتشان صلح آميز است، وجود داشته باشند و همچنان اصرار بورزند که زمين صاف است. اما نيروهاي مترقي نبايد وقت خود را براي اثبات مجدد اينکه زمين گرد است تلف کنند. معناي آزادي آن است که هر کس هر حرف بي اهميتي را مي تواند بزند، ولي نمي تواند ديگران را وادار کند که وقتشان را با همان حرف هاي بي اهميت تلف کنند و هرگونه اتحاد عمل و همکاري با چنين نيروهائي هم هيچ سودي براي جنبش سراسري سياسي و مدني ايران ندارد.

تنها لازم است مردم از تبار گروه هاي اتنيکي مختلف کرد، آذري، عرب و بلوچ (6) را آگاه کرد که فريب احزاب سياسي قومي را نخورند، همانگونه که بايد به سفيد پوستان در آمريکا گفت فريب کوکلاکس کلان ها را نخورند و به سياه پوستان بايد هشدار داد فريب جرياناتي نظير «لوئيس فرخوان» (7) را نخورند که برنامه نژادپرستانه خود را در پشت مبارزه با تبعيض عليه سياهان مخفي ميکنند.

ما در دوران فترت بين قاجاريه و پهلوي نيستيم و خطر تجزيه هم چندان جدي نيست و، بنظر من، اگر سياست بين المللي به مدد تجزيه طلبان نيايد بحث هاي بيمعني آنها، چه در ميان مردم ايران، چه در کردستان، و چه نقاط ديگر، به جائي نمي رسد.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
20 آبان 1387
November 10, 2008
پانويس:1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/535-FederalismeOstani.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/435-JebheMelli.htm 3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/541-Separatists.htm 4. من خود طرح فدراليسم را در سال 1360 طرح کردم.5. در مقاله زير همين نکته را توضيح داده ام و عده اي از نژادپرستان کرد از بابت آن ناراحت شده اند:http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2007/06/blog-post.html
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/495-HaleMasalehMeli.htm 7. لوئيس فرخوان راسيست سيده پوست در آمريکا http://en.wikipedia.org/wiki/Louis_Farrakhan مطالب ديگر:نوشداروي کردستان بزرگhttp://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2007/06/blog-post_22.html کتاب کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايرانhttps://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm Kurds & Central Government in Iran Bookhttp://kurdeayandehnegar.blogspot.com/

--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

Monday, October 27, 2008

چرا تجزيه طلبي را محکوم بايد کرد

تجزيه طلبي و تجاوز طلبي(1) موضوعاتي سياسي اند و، در نتيجه، با «جرم» هائی نظير قتل و دزدي متفاوت اند و جرم شمردن اين مطالبات تنها بر پيچيدگی های اين موضوع می افزايد.

برای روشن شدن اين مطلب بد نيست لحظه ای به تاريخ استقلال آمريکا بنگريم. هنگامی که 56 نفر از رهبران سياسی جامعهء آمريکا، که مستعمرهء بريتانيا محسوب می شد، بيانيۀ استقلال آمريکا را امضاء کردند، دولت انگلستان آنها را به خيانت ـ که «جرم» بزرگی محسوب می شد ـ متهم کرد. و اگر انقلاب آمريکا شکست خورده بود مجازات «خيانت» آنها چنين می بود: وارد کردن حداکثر زجر از طريق استفاده از چوبه دار و، بعد قبل از مردن، پاره کردن طناب و سپس درآوردن روده هاي آنان.

اما تاريخ آمريکا، هم در آن زمان و هم امروز، به آن 56 نفر بعنوان قهرمانان اين کشور نگاه مي کند. و اين نکته نشانهء آن است که بين «عمل سياسی» و «جرم» تفاوتی ماهوی دارد و اگرچه ممکن است در جائی از تاريخ کسی را بخاطر عمل سياسی اش محکوم به مجازاتی مشابه مجازات جرائم کنند اما ممکن است زمانی فرا رسد که آن «عمل سياسی» کاری قهرمانانه محسوب شود؛ حال آنکه جرم هائی همچون قتل يا دزدي هميشه و همه جا جرم اند و ماهيتشان قابل تغيير نيست. يعنی، «جرم سياسي» تنها در يک برههء معين از تاريخ بشر و به لحاظ شکل گيری «دولت هاي ملي» نام «خيانت» بخود می گيرد.


در عين حال، باز همين نمونۀ آمريکا نشان می دهد که برای تجزيه طلبی نيازی به توسل به بحث های قوميتی و نژادی و زیانی و غيره نيست. مثلاً، می توان پرسيد که آيا آمريکائي ها با انگليس ها تفاوت اتنيکي داشتند؟ جواب منفی است. درست است که آمريکا مستعمره بود ولي هم آمريکا و هم کانادا ادامهء انگليس محسوب می شدند و اين خود اروپائيان بودند که به آمريکا آمده و در آنجا سکنی گزيده بودند. آمريکا نظير هندوستان نبود که يک اقليت اروپائي، کشوري با قوميتی ديگر را تحت سلطه خود داشته باشد. در نتيجه، در جدائي آمريکا از انگلستان، اصلاً موضوع اختلاف اتنيکي مطرح نبود.


همچنين می توان پرسيد که آيا فاصلهء جغرافيائی بين انگليس و آمريکا ميل به تجزيه را ايجاد کرده بود؟ پاسخ اين پرسش نيز منفی است چرا که می دانيم کانادا، که هم از نظر ترکيب جمعيتي مثل آمريکا بود و هم از نظر جغرافيائي در قاره اي ديگر قرار داشت، اين راه را نرفت.


پس دليل تجزيه طلبی اروپائی های ساکن آمريکا چه بود؟ جفرسون در خود بيانيۀ استقلال توضيح مي دهد که چگونه موضوع مرکزي ناعادلانه بودن پرداخت ماليات بدون داشتن نمايندگي در قدرت(2) بارها با دولت مرکزي در انگلستان طرح شده بود و چون به نتيجه ای نرسيد، بالاخره به اين تصميم رسيدند که بايد جدا شوند. جالب است که امضاء کنندگان بيانيه هم يک عده انقلابي حرفه اي نبودند و اکثراً هم افرادي ثروتمند و با ريشه و اصل و نسب انگليسي بودند(3).


در واقع، تجزيه طلبي زماني در آمريکا مطرح شد که پيشروان «جامعۀ نو» به اين نتيجه رسيدند که برنامه اي به مراتب مترقي تر از انگليس دارند و هيچ اميدي هم به تغيير و تحول اساسي در خود انگليس وجود ندارد. پس به مبارزهء خود ادامه دادند و پيش از پيروزی، طبعاً از جانب بريتانيا به «خيانت» متهم شدند. با شروع روند تجزيه، از يکسو انقلابيون آمريکا با دشمن انگليس يعني فرانسه متحد شدند و، از سوی ديگر، مردم بريتانيا در پشت سر دولت خود و عليه انقلابيون آمريکا متحد گشتند و، کار بجائی کشيد که حتي کساني که در پارلمان بريتانيا دوست آمريکائي ها شناخته می شدند، در مظان اتهامات گوناگون ـ تا حد خيانت ـ قرار گرفتند و اين روحيهء ضد آمريکائی تا سال ها پس از پيروزي انقلاب آمريکا و برقراری روابط بين اين کشور و بريتانيا، وجود داشت.


تجزيه طلبي در آمريکا کاری آگاهانه بود و امثال جفرسون و واشنگتن طرحي بسيار پيشرفته را در نظر داشتند که در آن زمان، انگليس قادر به تحقق آن نبود. تاريخ هم نشان داده است که سياست استعماری بريتانيا حتي قرن ها بعد نيز در اساس تغيير چنداني نکرد، هر چند که نوع روابط آن با «مستعمرات» و، سپس، «کشورهاي مشترک المنافع»، تا به امروز تعديلات مختلف يافته است.


می خواهم نتيجه بگيرم که تجزيه طلبی، در يک مقياس تاريخی، در صورتی درست و مهم است که بخش تجزيه شونده از بخش اصلی دارای آينده نگری و برنامه های مترقی تری باشد و الا نتيجه ای جز وخيم تر کردن زندگی مردم نقاط تجزيه شده با خود نخواهد داشت. من اين را يک قاعدهء اساسی در بحث های مربوط به تجزيه طلبی می دانم.بنظر من، تجزيه طلبي، بخودي خود، نشانگر وجود يک نيروي پيشروتر نيست. مثلاً، بسياري از نيروهاي خانخاني طلب در سراسر تاريخ دنياي مدرن با خواست تجزيهء دولت هاي ملي پيش آمده و به نتايج هولناکی رسيده اند.


***
حال اجازه دهيد همين قاعده را در مورد کشور خودمان و ادعاهای گوناگون تجزيه طلبانه ای که مطرح است بکار بريم. بنظر من، خواست های نيروهای تجزيه طلب ـ فعلاً ـ «ايرانی» از خواست های جنبش سراسري مدني و سياسي ايران عقب تر اند و، در نتيجه، در تجزيه طلبی شان بوی ترقي خواهي برای مردم به مشام نمی رسد(4).


اما خواست های جنبش سراسري مدني و سياسي ايران چيستند و چرا تجزيه طلبان از آن عقب افتاده اند؟ بنظر من، جنبش ايران مدت هاست که به سکولاريسمی تحول يابنده و گسترنده رسيده است که از عهد انقلاب مشروطه تا کنون، به بيان ها و اشکال مختلف، خواستار جدائي قوميت و مذهب و ايدئولوژی از ساختار سازمان هاي مدني و سياسي شده است.


اين در وضعيتی است که، از همان تاريخ تا کنون، تجزيه طلبان ما، بجاي ايجاد تشکلاتي که به قوم و مذهب معيني متعلق نباشند، همواره قوم گرائي را تشويق کرده اند. مثلاً، در کردستان، «اسماعيل آقا سيميتکو» يک مستبد قوم گرا بود و هيچ برنامه مدرنی، حتي در حد مدرنيسم رضا شاهی، در ديدگاه هاي خود نداشت و ايل «شکاک»، برهبري او، با قتل عام آسوريان و ارامنه در خوي و سلماس منتهاي قساوت را اعمال کرد. اما می دانيم که حرکت او در نزد جريانات تجزيه طلب به يک نماد مبارزاتی تبديل شده است و برخي از تجزيه طلبان افسوس مي خورند، که چرا اسماعيل آقا نتوانست در درگيری هايش با رضا شاه او را به قتل رساند. اما مسلم است که، اگر چنين می شد، يک رژيم استبدادي و نژادپرست ماقبل مشروطه با قوميت کردي و متشکل از نيروهائي که در زمان مشروطيت هم ضد مشروطه خواهان عمل کرده بودند در نواحي کردستان ايجاد می شد. کسروي دربارۀ پرچم باصطلاح «آزادي کردستان» سيميتکو مينويسد:


«اکنون سيميتکو آماده باش گرديده و بيرق افراشته "آزادي کردستان" مي خواهد. چه کار مي کند؟ آيا کنفرانس داده کردان را براي زندگاني آزاد و سر رشته داري آماده مي سازد؟ ... آيا قانون اساسي براي کردستان مي نويسد؟ ... آيا به برداشتن پراکندگي هائی که در ميان کردان است مي کوشد؟... نه! "آزادي کردستان" که با اينها نيست. پس چه کار مي کند؟... ديه ها را تاراج مي کند، کشت ها را لگدمال مي گرداند، بمردم تاراج ديده و بينواي لکستان پيام فرستاده پول مي خواهد ... اينست معني "آزادي کردستان"؛ همين است نتيجه اي که سياستگران اروپا مي خواستند...» [احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 831]


توجه کنيم که همين بازگشت به ماقبل مشروطيت اکنون جزو نويد های تجزيه طلبان کنوني حزب پژاک براي مردم ايران است؛ و همه قساوت هائي که جمهوري اسلامي در برابر آنها از خود نشان می دهد، نمی تواند اين برنامه هاي ارتجاعي را ذره اي به بيانيهء جفرسون براي جدائي نزديک کند. و در عين حال، همانگونه که سيميتکو در دوران هاي مختلف توسط جناح هاي گوناگون دولت انگلستان حمايت مي شد تا چاه هاي نفت موصل را برايشان حفاظت کند، امروز نيز اين ها آلت دست نيروهاي بيگانهء ديگرند و، نظير سيميتکو، به جنبش دموکراسي خواهي ايران لطمه مي زنند ـ بجاي آنکه به آن ياري رسانند.


در پيام آنها نه تنها نويد جامعۀ بهتري وجود ندارد بلکه، با سوء استفاده از احساسات پاک کرد هاي آزاديخواه، برنامه شان را بر مدار بازگشت به قرون وسطاي يک جامعۀ قومي و مذهبي تنظيم کرده اند و بس.


حزب دموکرات کردستان و حزب کومله نيز که سال هاست اشتباه خود در ايجاد حزب بر مبناي قوميت را تصحيح نکرده اند، با عدم اتخاذ موضع روشن بر سر تجزيه طلبي، در ميان جوانان کرد به همان گمراهۀ حزب پژاک دامن مي زنند، چرا که وحشت دارند حمايت کساني را که با احساسات تجزيه طلبانه به صفوف آنها پيوسته اند از دست بدهند.


عده اي نيز تحت لواي دفاع از فدراليسم به اين جريانات تجزيه طلب کمک مي کنند. آنها از يکسو مي نويسند که تجزيه طلب نيستند و، از سوي ديگر، از بحرين و افغانستان به عنوان مناطقي برآمده از اجرای طرح های موفقی در جدائي از ايران ياد مي کنند. اين پسله کاران، اقلاً صداقت تجزيه طلبان پژاک را هم ندارند و موضع واقعي خود را اعلام نمی کنند و با شرکت در نشست هائي مانند نشست پاريس، باعث شکست آنها می شوند، چرا که آنها در ظاهر چيزی می گويند و چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند و به تجزيه طلبي دامن ميزنند.


اين جريانات حتی نسبت به جريانات پس از جنگ دوم نيز عقب افتاده اند؛ چرا که، مثلاً، در دوران قاضي محمد و پيشه وري بهانهء تجزيه طلبی پيوستن به اردوگاه کمونيسم بود که با وعده های دروغين و فريبندۀ خود در ميان روشنفکران جهان جذابيتی داشت. جذابيتی که سالهاست ماهيت دگرگون آن بر همه آشکار و پروندۀ آن کلاً بسته شده است. اما حرکات تجزيه طلبانه کنونی ديگر از سر مفتون شدن به «آيندهء درخشان کمونيستی» هم نيست و راه شکست خورده اي بشمار می رود که جز لطمه زدن به جنبش عمومي دموکراسي خواهي سکولار ايران نتيجۀ ديگري نخواهد داشت.


پنهان کردن مطامع تجزيه طلبانهء عقب افتاده در پشت ظاهر طرفداری از فدراليسم کار بسيار خطرناک و خسران باری است که روزگاری قاضي محمد و محمد جعفر پيشه وري هم با مطرح کردن اصطلاحاتي نظير «خودمختاري» انجام دادند، حال آنکه هدف آنان نيز تجزيه طلبی بود. من اين مردان را عوامل شوروي ندانسته و آنها را جزو نيروهاي مردمي ايران می دانم که دچار اشتباه سياسي شده و جان خود را نيز در توافق هاي نيروهاي بيگانه از دست دادند. اما اين نکته دليل آن نمی شود که آنها را تجزيه طلب گمراه ندانم. فقط کافي است فکر کنيم که چگونه ممکن است در يکی از استان های يک کشور پادشاهي يک حاکميت جمهوري بوجود آيد. و آيا همين يک نمونه برای تجزيه طلب خواندن آنها کافی نيست؟


امروز نيز حزب دموکرات از اصطلاحاتي همچون خودمختاري استفاده نموده و حتي، با آگاهی تمام، فدراليسم را به خود مختاري معني مي کند. حال آنکه فدراليسم مورد مطالبهء آن چيزي نيست جز تجزيه طلبي که در پشت اصطلاح فدراليسم پنهان شده است.


فدراليسم يک شيوۀ ادارۀ کشور است و با طرح های قومي نسبتی ندارد و نبايد گذاشت که از آن بصورت پوششي براي مقاصد تجزيه طلبان استفاده شده و جنبش دموکراسي خواهي را از اين طرح درست منزجر کند(5) .


نمونهء تجزيه طلبی در بلوچستان از اين هم وحشتناک تر است. کار گروه «ريگي» به آنجا کشيده که گردن زدن مخالفين را بعنوان عملی دموکراتيک معني ميکند. آيا اين چيزی جز عقب رفتن حتي از دوران پيش از مشروطيت نيست؟ آن هم در زمانی که جنبش سياسي و مدني ايران در پي دموکراسي قرن بيست و يکمی است. در ارتجاعی بودن، اين جريانات صد ها برابر از جنبش خميني خطرناک ترند و ـ درست مثل او ـ می کوشند تا با سوء استفاده از خواست هاي اتنيکي بخش هاي مختلف مردم ايران، براي اهدافي قرون وسطائي لشکر گيری کنند.


اگر حزب دموکرات و کومله احزاب مدرن بودند می بايستي در آموزش هاي تشکيلاتي خود پلاتفرم سياسي را مرکز توجه قرار دهند و نه مواضع قومي را. و اگرچه، بخاطر سابقۀ روند شکل گيري تشکيلاتي شان، نواحي معيني از ايران عرصه فعاليت آنها شده است حق اين بوده است که اکنون از حالت حزب اتنيکي در آيند و حتي در همان مناطق هم از همۀ پيشينه هاي اتنيکي و مذهبي عضوگيری کنند نه آنکه حتي در خارج کشور هم بصورت يک جريان قومی معين عمل نمايند.


همانگونه که در آغاز اين مقاله نشان دادم، در کار تشکيلات سياسی تکيه بر قوميت و زبان و مذهب نمی تواند هيچگونه ترقي خواهي را در پيش رو نداشته و احزاب اتنيکي آينده اي قرون وسطائي را براي سرزمين هائي که ميخواهند در تحت قدرت خود در آورند، نويد ميدهند .


و، در عين حال، اگر اين تشکيلات ها خود را سازماني مدني براي احقاق حقوق اتنيکي کردها مي شناسند، ديگر حق نيست که خود را يک «حزب سياسي» اعلام کنند؛ چرا که يک «حزب سياسي قومي» هيچ فرقي با يک حزب فاشيست ندارد. حزب مدرن نبايد بر مبناي قوميت يا مذهب تشکيل شود چرا که هر قدر هم پايه گذران آن افراد صادقي باشند، با در گذشت آنها، هيچ يک از احزاب قومي و مذهبي نمی توانند حامل مدرنيسم و دموکراسي باشند(6).


اين حرف ها دشمني با مردم کردستان نيست. اين ها پيشگيري از رويداد مشابهي است که 30 سال پيش از طريق تشکيلاتهاي سياسي مذهبي شکل گرفت و مردم ايران را گرفتار رژيم قرون وسطائي خميني کرد. ما نبايد دوباره همان اشتباه را، اين بار به شکل قومي اش، تجديد کنيم. در اين مورد روشنفکران کرد و آذري و بلوچ و عرب ايران وطيفۀ دو چنداني دارند تا اجازه ندهند که احساسات بحق بخش هائی از مردم ايران براي ايجاد حرکت هاي فاشيستي قومي مورد سوء استفاده قرار گيرد. اين البته که کار سختی است. همانگونه که در زمان خيزش خميني هم مخالفت با آن جريان سخت بود و محبوبيت نمي آورد. ولی اکنون آن تجربه نشان داده است که مخالفت در آن هنگامه کاري درست بود و اگر اکثريت روشنفکران ما چنان کرده بودند شايد در سراسر اين سي ساله افسوس نمي خوردند که چرا چنان اشتباهي را سي سال پيش مرتکب شدند و نتوانستند جريان مدرن را از جريان قرون وسطائي تميز دهند.


در عين حال، عده اي در جنبش سياسي ايران هستند که مي گويند آماده اند تا در برابر جريان تجزيه طلبي و تجاوز طلبي در کنار جمهوري اسلامي قرار بگيرند. بنظر من، اگرچه شنيدن اين سخن براي آزاديخواهان ايران بسيار ناگوار است اما، اگر از ديدگاه جامعه شناسی به ماجرا بنگريم، چاره ای نخواهيم داشت که بپذيريم چنين اتفاقی خود محصول تجزيه طلبي آنهائی است که ايران را پاره پاره می خواهند و موجب می شوند که نه تنها اين گويندگان که اکثريتی از مردم ايران با رژيم سمت گيري کنند. و آنگاه، بازندۀ اصلی جنبش دموکرسي خواهي سکولار ايران خواهد بود.


مناطق مختلف ايران يک سلسله جمهوري مستقل نيستند که بتوان از طريق جدا کردن و تجزيه شان در آنها تحول مدرن و دموکراتيک را سامان داد. هم اکنون کل ايران، با همۀ رنگارنگی هايش، در روند تحول بسوی دموکراسي و سکولاريسم در حرکت است و جريانات تجزيه طلب قومي در مقابل اين حرکت مدرن بيراهه اي بيش بشمار نمی آيند که نتيجۀ کارشان چيزی جز سنگ اندازی در راه اين راهيمائی اميدوار کننده نيست.


دز اين ميان، برخي فکر مي کنند که شرايط ايران نظير اتحاد شوروي است که با فروپاشی آن جمهوري هاي بلوک شرق از مدار شوروي خارج شده و هم خود بسوی آزادی و دموکراسی حرکت می کنند و هم موجب تقويت جنبش دموکراسي خواهي در داخل روسيه خواهند شد. اين هم يکي ديگر از توهماتي است که به جنبش سياسي و مدني درون ايران بيشتر لطمه می زند تا کمکي باشد(7).
اگر کشور ما اکنون در معرض و آستانهء فروپاشی قرار گرفته، علت را بايد در وجود يک حکومت استبدادی مذهبي يافت که تر و خشک را با هم مي سوزاند و همهء مذاهب و قوميت ها را سرکوب می کند. همين وحدت در سرکوب ايجاب می کند که همهء قوميت ها و مذاهب ايران نيز بر وحدت عمل خود برای تحقق سکولاريسم در ايران بيافزايند(8) نه اينکه آن را دليلی برای تجزيه ای بيابند که حاصلی جز سياه روزی مردم ما نخواهد داشت.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
6 آبان 1387
October 27, 2008

پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/536-Asking-for-War.htm
2. Taxation without representation
3. حتي اکثراً بنيانگذران آمريکا فراماسون بودند که در نوشته زير مفصلاً توضيح داده ام:
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/328-Referendum.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/352-taraghikhahi.htm
5. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/535-FederalismeOstani.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/529-MadinehFazeleh.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/534-OppositionAbroad.htm
8. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/510-KongerehAvval.htm

مطلب مرتبط:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm

Sunday, September 07, 2008

«فدراليسم استاني» و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت

«فدراليسم استاني» و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت
سام قندچي

«فدراليسم» در جمع ما ايرانيان، و بخصوص ميان آن دسته از ما که در برابر افکار و اقدامات تجزيه طلبان حساسيت دارند، به درستي تبديل به اصطلاح «غلط اندازي» شده است و ما اغلب دو معناي کاملاً متفاوت اين اصطلاح را با هم اشتباه مي گيريم. من اين دو معناي متفاوت را بصورت «فدراليسم استاني» و «فدراليسم قومي» مطرح کرده و بارها کوشيده ام تا تفاوت هاي آنها را توضيح دهم و بگويم چرا يکي راه به وحدت و ديگري راه به تجزيه مي دهد و چراست که من بر ضرورت حياتي «فدراليسم استاني» در ايران آينده تأکيد مي کنم و «فدراليسم قومي» را نسخه اي کشنده بر کشورمان مي دانم. اما از آنجا که بنظرم مي رسد که به اينگونه توضيحات توجه کافي نشده است؛ در اين مقاله مي کوشم آنها و تفاوت هايشان را توضيح دهم. (1)
البته شک دارم اين توضيحات کساني را که معتقدند اساساً استفاده از اين اصطلاح کاري تجزيه طلبانه است و ميهن دوستان بايد بکل از استفاده از آن دست بردارند قانع کند. يعني، اگر قرار بر اينگونه «تحريم» ها باشد، لابد از اين پس بايد تصميم بگيرم که از اصطلاح «جمهوري» هم استفاده نکنم چون سي سال است که اسلامگرايان در ايران از اين اصطلاح سوء استفاده کرده اند. نيز لابد بايد از اصطلاح «دموکراسي» هم چشم پوشي کنيم چون اصلاح طلبان اسلامي از آن سوء استفاده کرده اند، در حالي که در نظرشان سلب حقوق سکولارها براي شرکت در مجلس و دولت با دموکراسي مورد نظر آنها تناقضي نداشته است. پس اينگونه اعتراضات و تحريم ها را کناري نهاده و به روشن کردن و دقيق نمودن اين اصطلاح مي پردازم.
در عين حال، لازم مي دانم که توضيح دهم که «فدراليسم» اساساً بحثي دربارهء کنترل و توازن قدرت است که به روند دموکراتيزه کردن ساختار حکومتي مربوط مي شود (2) و، از نظر من، از يکسو هيچ ربطي به مسائل قومي ـ اتنيکي در ايران ندارد (3) و، از سوي ديگر، مي توان آن را مستقلاً مطرح کرد و وارد مباحثي کناري نشد ـ مباحثي همچون تحولات ساختار قدرت در تاريخ ايران (4)، وضعيت دولت ملي در عصر گلوباليسم و همچنين موقعيت آيندهء دولت هاي ملي از ديدگاه آينده نگري (5)، «گلوباليسم و فدراليسم» (6) و نيز «ارتباط با ناسيوناليسم» ـ به معني آن ايدئولوژي عصر مدرن که با جنگ هاي ناپلئون سمبليزه شده (7) که بکلي با احساسات ملي متفاوت است (8) .
باري، هدف من در اين نوشتار توضيح اين مهم است که «فدراليسم استاني» نه تنها به دموکراتيزه کردن ساختار سياسي ايران ياري ميرساند بلکه يگانه راه حفظ وحدت ملي در ايران آينده است و اتفاقاً در اين مورد «فدراليسم استاني» نه تنها براي مناطقي که گروه هاي اتنيکي مختلف ايران در آن سکني دارند، بلکه براي مناطق باصطلاح فارس نشين نيز سخت مورد نياز است تا وحدت کشور را با توسعه دموکراسي حفظ کند. و چرا؟
بنظر من، مشکل کشور ما از زمان مشروطيت (9) تا کنون اين بوده است که ايالات آن نتواسته اند نقش شايستهء خود را در ساختار سياسي ايران ايفا کنند. در ساختار سياسي برآمده از انقلاب مشروطه، انجمن هاي ايالتي و ولايتي توصيه شد و در زمان انقلاب اسلامي نيز آيت الله طالقاني آنها را حتي «شورا» ناميد و سعي کرد بالاخره به اين ايده آل جنبش مشروطه جامهء عمل بپوشاند و ارگان هاي سياسي مربوط به آن را ايجاد کند. اما، در واقعيت، هر دوي اين تجربه ها شکست خوردند و فقط دولت مرکزي بجاي ماند و مجلس. و چرا؟
بنظر من، به اين دليل که «طرح» از اساس غلط بود و نقش ارگان هاي پيش بيني شده نيز نقشي مشورتي بود که در عمل، اگر بوجود مي آمدند هم، تأثيري نداشتند. نکته در اين است که «ايالات» (يا به زبان اداري پس از مشروطيت، استان ها) بايد ارگان هائي داشته باشند که، نسبت به دولت مرکزي، داراي قدرت قانون گذاري و اجرائي خودگردان و انتخابي باشند نه اينکه استاندار با حکم وزارت کشور منصوب شود و کار دستگاه قانونگزاري و اجرائي هم صرفاً مشورت دادن به دولت مرکزي باشد. اسم ها مطرح نيستند، مهم آن است که دولت هاي محلي ايالتي و استاني داراي قدرت واقعي باشند؛ درست همانگونه که در فدراليسم آمريکا وجود دارد.
در آمريکا هر ايالت (يا استان) داراي فرماندار (يا استاندار) ي است که بوسيله شهروندان مقيم آن ايالت (استان) انتخاب مي شود. معلوم نيست که چرا در فارسي بجاي استاندار ايالات آمريکا، اصطلاح فرماندار انتخاب شده است. در هر استان، شهرها نيز هر يک داراي شهرداري انتخابي هستند. قدرت فرمانداران ايالات آمريکا قدرتي حقيقي و جدي است و در سطح ايالت حکم قدرت رئيس جمهور را دارد. به همين خاطر هم هست که مي بينيم بسياري از رئيس جمهورهاي آمريکا (نظير ريگان يا کلينتون) قبلاً فرماندار يک ايالت بوده اند.
در ايران اما حتي در سطح استان هم کمتر کسي اسم استاندار را مي داند ولي نام وزير کشور اغلب شناخته شده است. در آمريکا برعکس، فرماندار هر ايالت از وزير کشور (که «وزير داخله» خوانده مي شود) سرشناس تر است. در صورتيکه وزير امور خارجه يا وزير دفاع را همهء آمريکائي ها مي شناسند چرا که کار وي آن چيزي است که از دولت مرکزي انتظار مي رود. منظور من از «فدراليسم استاني» يک چنين مدلي است که در عرصهء قوهء مجريه اش به ظهور «استاندار انتخابي» راه مي دهد. (10)
حال اگر، در همهء استان ها، نه تنها استاندار که مجلس استاني هم انتخابي باشد، آنگاه استان ها مي توانند نوعي نقش کنترل و توازن را در ارتباط با دولت مرکزي ايفا کنند. در اينجا اگرچه اين نکته درست است که در خيلي از موارد نقش ها تکراري خواهند بود اما همين تکراري بودن باعث مي شود که کنترل و توازن شکل گيرد و جامعه دموکراتيزه شود. همين روند در ارگان هاي قضائي نيز جاري خواهد بود.
اميدوارم توانسته باشم که نشان دهم که اينگونه بحث ها ربطي به جريان «تجزيهء قومي» ندارد. وحشت آنها که فکر مي کنند اين طرح يعني تجزيه، نظير وحشت آنهائي است که فکر مي کنند آزادي يعني بي بندو باري و نابود کردن جامعه. اين طرح اجازه مي دهد که مفهوم «انتخابي بودن» مقامات مملکتي از کوچک ترين واحد ها تا کل کشور، در فرهنگ سياسي جامعه بيشتر رشد کند. آنگاه ديگر چنين نخواهد بود که عده اي در «مرکز» بنشينند و اراده و تصميمات خود را به ايالات ديکته کنند. اين طرح اجازه مي دهد که ايالات رشد کنند و حتي از مرکز بهتر شوند ـ همآنگونه که در آمريکا بسياري از ايالات از منطقه پايتخت رشد يافته تر شده اند.
مسئلهء مهم، تعيين خطوط تقسيمات کشوري است که داراي ويژگي ها و اصول خاص خويش است و باز هم ـ بخصوص در عصر مهاجرت هاي دائمي و در هم شدگي جمعيت هاي انساني ـ ربطي به زبان و قوميت و مذهب و نظاير آن ندارند و بيشتر مسائل اقتصادي، جغرافيائي و سوق الجيشي تعيين کنندهء آنها هستند. در اينجا استفاده از واژهء استان ها به معناي استان هاي فعلي کشور نيست و در آينده با استفاده از تکنيک هاي هوشمند و خردمدار مي توان در تعداد و حدود و ثغور آنها تغييراتي داد. بنظر من، شايد در آينده به سمتي برويم که لازم شود تعداد استان هاي ايران از آنچه امروز هست نيز بيشتر شود. کم و زياد شدني اينگونه هيچ مسأله اي براي اين طرح بوجود نخواهد آورد.
براستي اينکه در يک منطقه، مثلاً، بلوچ ها تعداد بيشتري دارند چه فرقي در صورت مسئلهء «فدراليسم استاني» خواهد داشت؟ چرا بايد تکثرگرائي انساني را، که مادر دموکراتيسم است، از يک استان گرفت؟ اتفاقاً بلوچ هاي ساکن در يک استان فدرال نسبت به بلوچ هاي کشور هاي همسايه خوشحالتر نيز خواهند بود چرا که در يک جامعهء دموکراتيک تر زندگي مي کنند. اگر کل کشور دموکراتيزه شود آنها چرا بايد بخواهند جدا شده و ديگربار خود را اسير استبدادهاي قومي کنند ـ که لزوماً به انواع ايدئولوژي هم آلوده خواهد بود؟
اينگونه است که اعتقاد دارم اين مدل از ساختار قدرت، ربطي به مسأله اتنيکي ندارد. آنها که مرتباً دستور مي دهند کسي از اين بحث هاي درباره فدراليسم نکند مثل همان کساني هستند که در زمان قاجاريه مي گفتند حرف از برداشتن چادر زن ها نزنيد که جامعه از هم مي پاشد. در واقع، اين «تحريم کنندگان» از جمهوري اسلامي هم عقب مانده ترند و با دست کم گرفتن جامعه ايران کارشان صبح تا شب به ترساندن مردم از فدراليسم تبديل شده است.
در پايان اضافه کنم که بنطر من، از هم اکنون و با وجود همين جمهوري اسلامي، همه نيروهاي مدني و دموکرات بايد، در راستاي دموکراتيزه کردن ساختار حکومتي کشور، خواست «فدراليسم استاني» را بعنوان يکي از مهمترين خواست هاي جنبش مدني ايران مطرح و آن را کنار ديگر مبارزات مدني همچون مبارزه براي حقوق زنان بنشانند.
در واقع، حتي اگر همين جمهوري اسلامي وادار شود که مقام استاندار را براي همهء استانها انتخابي کند و نيز به همهء استان ها اجازه انتخاب مجلس استاني و ديوان عالي قضائي استاني بدهد، گامي مهم در راستاي دموکراتيزه کردن جامعهء ايران برداشته شده است. هرچند که از اين امامزاده داشتن توقع چنين معجزي به خواب و خيال بيشتر شبيه باشد.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
16مرداد 1387
Sept 6, 2008

پانويس ها:

1. در واقع شايد من از اولين کساني باشم که بحث فدراليسم را در جنبش سياسي ايران مطرح کرده اند اما هنوز بسياري فکر مي کنند که منظور من از فدراليسم «حکومت قومي» است، هر چند بارها نوشته ام که چنين نيست:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/429-FederalismNotEthnic.htm
حتي بارها به روشني نوشته ام که نه تنها با تجزيه طلبي مخالفم بلکه با فدراليسم قومي يا اتنيکي هم مخالفم :
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/529-MadinehFazeleh.htm
و شکل دادن احزاب بر مبناي قوميت و هرگونه دولت اتنيکي را هم محکوم مي کنم:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/520-NoEthnicState.htm
در نتيجه، به تصور خودم، جاي هيچ شک و شبهه اي در اين باره باقي نگذاشته ام. اما باز هم اينگونه نظرات به من نسبت داده مي شود. البته شايد برخي از روي غرض نظرات مرا تحريف ميکنند:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/513-doghotb.htm
بعضي ديگر نيز البته مطلب را دقيق نخوانده و تصور ناصحيحي از مطالب دارند.
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/495-HaleMasalehMeli.htm
4. کساني که بخواهند بحث هاي مرا دربارهء تاريخ ايران و ساختار قدرت مطالعه کنند مي توانند به کتابي که دربارهء شکل گيري دولت در ايران نوشته ام مراجعه کنند:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm
5. کسانيکه علاقمند باشند که بحث هاي تئوريک مرا در مورد جايگاه فدراليسم در عصر گلوباليسم و نيز ارتباط موضوع با مسئلهء دولت ملي را مطالعه کنند، مي توانند به مقالهء «آينده نگري و افسانه هاي دولت هاي ملي» مراجعه کنند:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/434-NationStates.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/310-GlobalFed.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/530-NejatSecularism.htm
8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/342-KurdFed.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/401-FuturistVision.htm
9. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/443-mashrootiat.htm
10. حالا دوباره يک عده نيايند بحث کنند که آمريکا با ايران فرق دارد و غيره. همهء اين مثال من براي روشن شدن بحثم است و نه آنکه بگويم ايران مثل آمريکا است. اتفاقاً من در گذشته «حقوق شهروندي» را مفصل توضيح داده ام و هدفم از بحث ايالات به معني الويت دادن به حقوق ايالات نيست.
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/362-FederalismRights.htm

Monday, June 09, 2008

چرا هر گونه دولت اتنيکی را محکوم ميکنم

چرا هر گونه دولت اتنيکی را محکوم ميکنم
سام قندچي

با وجود آنکه از نظر من دفاع از حقوق اتنيکي، نظير دفاع ار حقوق زنان، يکي از مهمترين فعاليت هاي جنبش دموکراسي خواهي ايران است، و از مبارزه براي حقوق شهروندي جدا نيست، ولي هر گونه کوشش براي ايجاد دولت هاي اتنيکي، چه به شکل مذهبي، چه به شکل قومي، چه به هر شکل ديگر، را به ضرر مردم ايران می دانم.

بسياري فوراً ميگويند پس چرا در اروپاي شرقي پس از سقوط کمونيسم دولت هاي اتنيکي در يوگسلاوي سابق يا در چکسلواکي سابق و امثالهم شکل گرفت. پاسخ من اين است که حتي در آن نقاط نيز اين تحول سمبل موفقيت جنبش دموکراسي خواهي آن جوامع در عرصهء حقوق اتنيکي نبوده بلکه دليل شکست اين جنبش بوده است. حتي در مورد کشوري به پيشرفتگي مانند بلژيک نيز مطرح شدن فکر جدائي همچنان دليل ناموفق بودن آن کشور در طرح دموکراتيک حقوق اتنيکي مردم است.

در واقع، در کشورهاي تازه تأسيس بالکان نيز، که خود از دل اين انشعابات بيرون آمده اند، بايستي مبارزه کرد تا دولت هاي آنها از حالت اتنيکي خود بدر آيند و در آن جهت حرکت کنند که حقوق اقليت هاي اتنيک در درون اين کشورهاي نوپا، مثلاً حقوق اقليت آلبانيائي در داخل تک تک آنها، مورد تضييق قرار نگيرد. چرا که هيچ دولت اتنيکی را نمی توان يافت که بر ملتی از لحاظ اتنيکی «خالص» حکومت کند.

دولت اتنيکی بر جاده ای پوشيده از خون حرکت می کند. در همين شرق اروپا، مثلاً در يوگسلاوي سابق، که اينگونه موضوعات، در مقايسه با خاورميانه، حکم مواد منفجرهء آمادهء انفجار را ندارند، ما شاهد سال ها کشت و کشتار بوده ايم. و اگر هم اين آتش عاقبت خاموش شد، امتيازش را بايد به قدرت اروپاي غربي داد که قرن هاست دوران جنگ هاي اتنيکی را پشت سر گذاشته و قادر است بصورت نيروئی قوي و متحد کننده عمل کند. اگر اروپاي غربي در حالتي نظير دوران ناپلئون قرار داشت، مطمئناً آتشي که در کشورهاي بالکان در چند سالهء بعد از سقوط شوروي برپا شد، ميتوانست به جنگ جهاني تازه اي منجر شود.

در همسايگي ايران، اگر دولت کردستان عراق بيشتر و بيشتر بصورت مستقل در آيد، حقوق آسوري ها در مناطق تحت حاکميتشان يکي از اولين موضوعات مورد توجه خواهد بود و البته تضييق حقوق عرب هاي ساکن آن مناطق نيز از همين حالا مسئله شده است.

نتيجهء منطقی اينکه «دولت» بايد از حالت قومي در آيد وگرنه دست آوردهای دموکراسي خواهي به راحتي به پيدايش نهادهاي فاشيستي بدل خواهند شد.در مقايسه با اروپای شرقی، ايجاد دولت هاي اتنيکي در خاورميانه بسيار خظرناک تر است. نيم قرن کشمکش اعراب و اسرائيل بهترين گواه اين موضوع است. هنوز اسرائيل بعنوان دولت يهودي ناميده مي شود. واژهء «يهودي»، چه بيان کنندهء يک «قوميت» باشد و چه مفهوم «مذهب» از آن مستفاد شود، در اين واقعيت تفاوتي ايجاد نميکند که اين واژه بنياد غلطي براي مشروعيت يک دولت مدرن فراهم می کند. بخصوص که حتي اگر راه حل دو دولت اسرائيلي و فلسطيني دنبال شود، دولت فلسطيني نيز يک دولت اتنيکي خواهد بود. هم اکنون شاهد ظهور دولت مستقل حماس در نوار غزه هستيم که دولتي «مذهبي ـ قومی» از فلسطينيان سني مذهب است. حزب الله لبنان هم به دنبال ساختن نوع شيعهء همين پديده در بخشي از لبنان است؛ هرچند که فعلاً مجبور به عقب نشيني شده باشد.

همهء اين «دولت سازي هاي اتنيکي» مداوماً و هرچه بيشتر، بصورت عمل و عکس العمل، به انحطاط و جنگ هاي مذهبي و قومي در خاورميانه دامن ميزنند و کساني که در اين ميانه ضرر ميکنند مردم خاورميانه هستند.

در واقع، در حاليکه اروپا عصر دولت ها و جنگ هاي ملي را سال ها ست که پشت سر نهاده و دولت هاي ملي آن ديگر رنگ «ملي ـ اتنيکی ـ مذهبی» خود را از دست داده و بر مبناي حقوق شهروندي عمل ميکنند و «اتحاد اروپا»، با ايجاد قانون اساسي و واحد پولي مشترک، هدفي است که بصورت واقعي در اروپاي غربي دنبال مي شود، خاورميانه، در آسيا و قسمت هائي از افريقا، بسيار بيشتر از هر نقطهء ديگر جهان در معرض حرکت بر مبناي تناقضات ملي است.

در نتيجه، بنظر من، در خاورميانه و مشخصاً در ايران، ضرورت دارد که ما بصورت جدي در برابر حرکت هائي که دنبال برقراری حکومت هاي مذهبي، قومي يا هر شکل ديگر حکومت اتنيکي هستند بايستيم. بنظر من اين وظيفهء همهء دموکراسی خواهان است که از جرياناتي نظير «کنگرهء ايران فدرال» بخواهند که با فدراليسم ـ به معني اداري آن که حرکت درستي است ـ سمت گيري کرده و به روشني خطوط خود را از حرکت هائي که دنبال تجزيهء اتنيکي ايران هستند روشن کنند؛ و اگر چنين نکردند لازم است که نسبت به اينگونه جريانات موضع گيري شده، حرکات آنها محکوم و انحلال آنها درخواست شود. من با بحث هائي که مي گويند جريانات تجزيه طلب عامل بيگانه هستند کاري ندارم. از نظر من برنامهء تقسيم اتنيکي و ايجاد دولت هاي اتنيکي حاصلی جز نابودی ايران و بقيهء خاورميانه ندارد. و از اين منظر که بنگريم، ديگر مهم نيست که ايجاد دولت های اتنيکی حاصل تصميم گيری مستقل خود مردم باشد يا توطئه بيگانه. براستی مگر حکومت اسلامي خميني کشورمان را در آستائهء نابودی قرار نداده است؟ حال اينکه در اين برنامه چه بخش مهمي از نيروهاي ملي ايران در گير بوده اند غلط نابود کنندهء آن را موجه نمی کند.

من شديداً گروه «پژاک» در کردستان ايران را که به تنفر قومي دامن ميزند محکوم کرده و از همه آزاديخواهاني که در دام اين گونه برنامه هاي نابود کننده مردم ايران افتاده اند تقاضا مي کنم، جدا از هر تعلق اتنيکي که دارند، به اين واقعيت نگاه کرده و نگذارند آنچه با قبول برنامه حکومت مذهبي در ايران در سال 1357 اتفاق افتاد اين بار با برنامهء حکومت هاي قومي تکرار شود.

دولت فدرال براي آينده ايران راه درست است و ما نبايد خود را با ميراث انقلاب مشروطه و دنبال کردن مدل قانون اساسي فرانسه که از طريق بلژيک گرفتيم، محدود کنيم. تجربهء تاريخی نشان داده است که حکومت متمرکز به نفع مردم ما نيست. استان هاي ايران بايد استاندار و مجلس استاني و قوهء قضائي استاني را مستقيماً انتخاب کنند. اين ربطي به اتنيسيته، قوميت، و يا مذهب مردم ندارد و تنها به معني برقراری کنترل و توازن بيشتر بين دولت مرکزي (دولت فدرال) و استان هاست.

در عين حال، و به همان اندازه با اهميت، دفاع از حقوق اتنيکي مردم ايران است که ربطي به تقسيم کردن قومي کشور ندارد. دفاع از حقوق اتنيکي مردم ايران، نظير دفاع از حقوق زنان، به اين معني است که «تبعيض بر مبناي قوميت، مذهب و غيره»، بايد در ايران از بين برود در صورتيکه حکومت قومي يا حکومت مذهبي يا هر حکومت اتنيکي ديگر چيزی نخواهد بود جز نهادينه کردن اين تبعيضات.
به اميد ايجاد جمهوری آينده نگر ، فدرال، سکولار و دموکراتيک در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
20 خرداد 1387
June 9, 2008

مقالات مرتبط
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/

کتاب کردها و شکل گيري دو.لت مرکزي در ايران
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm

Kurds & Central Government in Iran Book
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

Sunday, May 11, 2008

نامه سرگشاده به رهبران جبهه ملي درباره فدراليسم


نامه سرگشاده به رهبران جبهه ملي درباره فدراليسم
سام قندچي

دوستان عزيز،

تجزيه طلب پاسيو آندسته از رهبران سياسي ايران هستند که اولاً هنوز نفهميده اند گلوباليسم يعني چه و به همين دليل هم هنوز از ترس گلوباليسم سالهاست که متحد جمهوري اسلامي شده اند و ثانياً در گذشته و حال نيز با خشک مغزي خود نسبت به خواست هاي قومي در ايران و با خواندن مخالفان بعنوان تجزيه طلب، همين ها ايران را به مرز تجزيه برده اند. چند بار ديگر بايد مقاله نوشت که فدراليسم حکومت قومي نيست. چند بار ديگر بايد نوشت که دفاع از حقوق اتنيکي به معني تجزيه طلبي نيست. چند بار ديگر بايد توضيح داد که ديگر امروز معناي «ملت» و بحث هاي راجع به دولت ملي با بحث هاي 50 سال پيش تفاوت اساسي دارد:

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/434-NationStates.htm

برعکس ادعاهاي کساني که ميگويند بحث فدراليسم از زمان حمله آمريکا به عراق باب شده است، ابداً چنين نيست. شايد اين افراد خود از زمان حمله آمريکا به عراق دوباره پس از خواب چندين ساله به ياد جنبش سياسي ايران افتاده اند و فکر ميکنند که رهبر اين جنبش هستند و به سازمان هاي سياسي کرد توهين ميکنند و به آنها ميگويند که نماينده مردم کرد نيستند وقتي فکر ميکنند خود نماينده کل مردم ايرانند.

فدراليسم اقلاً در 20 سال گذشته بصورت فعال در محافل سياسي ايران مورد بحث بوده است. در اينجا نميخواهم همه بحث هاي تاريخي و سياسي در اين مورد را تکرار کنم چرا که براي آنها که صادقانه علاقمند به مطالعه اين مبحث هستند تاکنون به اندازه کافي توضيحات نوشته شده است [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm] و آنها هم که نخوانده فقط موضع عداوت و تحريف اين بحث ها را دارند، و با ارائه بخث هاي نامربوط تاريخي ميخواهند ناسيوناليسم افراطي پان ايرانيستي خود را به کرسي نشانند، با تکرار من سعي نخواهند کرد که دقيق و بدون غرض ورزي بحث هاي فدراليسم را بخوانند.

چرا؟ به آن خاطر که اينان دنبال سوء استفاده از بحث واقعي ساختمان سياسي آينده ايران، براي اهداف شخصي خود هستند، و ميخواهند از اين نمط کلاهي براي خود بدوزند، و به رياست و صدارت در جنبشي برسند که سالها با آن کاري نداشته اند، و به يکباره که ميبينند جنبش فعال شده است سر و کله شان پيدا شده است، و بدنبال مقام و جاه و جلال براي خود هستند، و نه مسأله شان سختي هاي مردم کردستان است و نه مردم بقيه ايران، و اگر دوباره جنبش آرام شود اين آقايان به کار و کاسبي شان برميگردند.

مردم ايران هم ديگر آن مردم 30 سال پيش نيستند که گول امثال اين ها را بخورند که با هرکسي مخالف بودند در گوشي به اين و آن مشکوک ميخواندند و دروغ پردازي ميکردند و به جاي بحث علمي انشاء و قصه مينوشتند، ولي اينان نيز آزادند مثل هر کس ديگري امروز در جنبش سياسي ايران فعال شوند، و هر آنچه دل تنگشان ميخواهد بگويند، و افراد و گروه هاي سياسي اي را که اين سالها از پاي ننشستند و در اوج سرکوب مردم کردستان و نقاط ديگر ايران از هيچ فدا کاري مضايقه نکردند را هدف حملات بي شرمانه خود قرار دهند، تا مگر براي خود که در اين سالها در خواب بودند با کوچک کردن فعالين واقعي اين سالهااعتباري بسازند، و مطرح شوند. سخن من با اينان نيست و وقتم را هم با پلميک با امثال اين فرصت طلبان صرف نميکنم.

بحث من در اينجا با اکثريت رهبران جبهه ملي ايران است که دوباره دارند اشتباهي را ميکنند که در رابطه با برنامه جمهوري در ايران مرتکب شدند، و براي چندين دهه از حمهوريت دفاع نکردند، و حتي کساني از صفوف خود نظير دکتر حسين فاطمي را که از طرح جمهوري دفاع ميکرد در مقابل اتهامات کمونيست بودن و امثالهم تنها گذاشتند، در عين انکه دست آخر وقتي خميني شعار جمهوري را بدست گرفت، پشت سر خمنيي رفتند، و فقط در دوران جمهوري اسلامي که جمهوري بوسيله ملايان مسخ شده است، محکم پشت شعار جمهوري ايستاده اند، بجاي آنکه سالهاي پيش از آن از شعار جمهوري سکولار بروشني پشتيباني کنند، که پيش برنده طرح جمهوريت ليبرال و سکولار در ايران شوند، و نه آنکه امروز از طرف طرفداران جمهوري اسلامي مورد سؤ استفاده قرار گيرند.

در 20 سال اخير نيز حالت مشابهي درباره برنامه فدراليسم بوجود آمده است و بخش مهمي از جريانات سياسي ايران از نيروهاي ليبرال دموکرات، چپ، و آينده نگر گرفته تا نيروهاي سلطنت طلب، اسلامي و حتي بخش هائي از رژيم موجود پي برده اند که راه حل داشتن يک ايران يک پارچه فدراليسمي است نظير آمريکا، و نه حکومت متمرکز مدل فرانسه، که ما از زمان انقلاب مشروطيت دنبال کرده ايم. (اجازه دهيد براي آنها که ملانقطي از ذکر فرانسه بجاي بلژيک از من ايراد ميگيرند بگويم که مدل اساسي دولت متمرکز در جامعه صنعتي را انقلاب فرانسه تدوين کرد هرچند بسياري رژيم هاي پادشاهي اروپائي نظير بلژيک که براي اجتناب از انقلابي نظير فرانسه سيستم خود را تعديل کردند، از برنامه فرانسه قرض گرفتند، و قانون اساسي ايران هم که مدل بلژيک را بخاطر پادشاهي بودن ايران الگوي خود قرار داد، در واقع همان مدل دولت متمرکز فرانسه را دنبال کرده است). به هر حال دوباره منتظر نشويم تا برنامه فدراليسم را رژيم موجود يا طرفداران سلطنت درک کنند و پياده کنند و بعد طرفدارش شويم. دوباره منتظر نشويم که اين برنامه ليبرالي نظير برنامه ليبرالي *جمهوري*، توسط نيروهاي ديگر، اول به جامعه ايران ارائه شود، بجاي آنکه نيروي اصلي اي که ادعاي طرفداري از ليبراليسم و سکولاريسم را دارد، پيش قراول ارائه آن به جامعه ايران شود.

سالها پيش وقتي درباره ارتجاعي بودن انقلاب اسلامي 1357 و بعد ها وقتي درباره اصلاح طلباني که دنبال ترقي ايران نبودند بحث ميکردم [http://www.ghandchi.com/355-Iran1357.htm] کمتر کسي حاضر بود بشنود و به انواع مختلف من را سانسور کردند که چرا اينگونه به جريان اسلامگراو اصلاح طلبان اسلامي بخاطر عدم ترقي خواهي آنها ميتازم، اما امروز بر همه واقعيت آشکار و اکثريت نيروهاي مترقي ايران بروشني از سکولاريسم دفاع ميکنند. دوباره دنبال شعارهاي اشرافيت ليبرال ايران که "شاه سلطنت کند و نه حکومت" بجاي طرح همه جانبه ليبراليسم و سکولاريسم نباشيم، و دوباره اين بار هر عدم تمرکزي را بمثابه "تجزيه طلبي" نخوانيم، که در بهترين حالت برنامه اشرافيت ليبرال ايران است که حتي آنها هم ديگر جمهوري خواه شده اند و بزودي فدراليسم را هم خواهند پذيرفت. يعني من تعجب نخواهم کرد اگر رژيم جمهوري اسلامي خودش زودتر به کارائي برنامه فدراليسم براي ايران پي برد، همانگونه که از برنامه *جمهوريت* زودتر از نيروهاي ليبرال ايران پي برد و از آن استفاده کرد و بروشني از جمهوريت در برهه تاريخي تعيين کننده انقلاب سود جست، و حکومت اسلامي خود را با استفاده از اين برنامه مترقي برقرار کرد، وقتي که تا آخرين لحظه انقلاب، جبهه ملي از دادن شعار روشن در دفاع از جمهوريت امتناع ميکرد.

پشتيباني از فدراليسم حمايت از اتحاد ايران است و آنهائي که طرح فدراليسم را تجزيه طلبي مينامند در واقع با فشار آوردن به بخشهائي از ايران که از تعصبات دولت مرکزي بستوه آمده اند، باعث بخطر افتادن استقلال ايران، و ازهم پاشيدن ايران ميشوند، همانگونه که افغانستان يک زمان از ايران جدا شد، و اينگونه جدائي ها امروز آسان تر ميتوانند صورت پذيرند، تا زمان جدائي افغانستان.

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/310-GlobalFed.htm

و چنين جدائي ها به ايجاد کشورهاي فقير بيشتري مانند افغانستان در منطفه خواهد انجاميد، ولي تقصير هم بر گردن آنهائي خواهد بود که با فدراليسم مخالفت ميکنند و هم مقصر آنهائي خواهند بود که بخاطر خسته شدن از ناسيوناليسم افراطي پان ايرانيست، جدائي از ايران را که بقيمت ايجاد کشورهاي فقيري نظير افغانستان است، دنبال ميکنند.


به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
14 بهمن 1384
February 3, 2006

متن مقاله به زبان انگليسي:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/435-JebheMelliEng.htm

مطالب مرتبط:
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2007/06/blog-post_22.html
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/495-HaleMasalehMeli.htm
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

Open Letter to Jebhe Melli Leaders about Federalism
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/435-JebheMelli-plus.htm

Dear Friends,

Nothing is farther from the truth than the claims of those who say discussion of federalism has become fashion among Iranian political circles since the U.S. invasion of Iraq. Perhaps these people themselves have suddenly woken up from their long sleep at the time of U.S. invasion of Iraq, and think they are the leaders of this movement and insult the Kurdish groups that they are not representatives of the Kurdish people, as as if they themselves are the representatives of all the people of Iran.

At least in the last 20 years, federalism has been in discussion in the political circles of Iran. I am not going to repeat all the historical and political discussions about the topic in here because for those who sincerely are interested to study this topic, there has already been enough explanations written [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm] and others who without reading, have the position of animosity and misinterpretations of these discussions, repeating the discussions will not get them to read with attention and without bias.

Why? The reason is because their goal is to misuse the real discussions of the future political structure of Iran for their own personal gains and as in the Persian expression, they want to make a wardrobe for themselves out of this available cloth, to get to the magistrate positions of power and leadership in the movement, that they did not have anything to do with all these years, and suddenly that the movement has become active, they have showed up, and are after the glory and position for themselves, and do not care for the hardships of Kurdish people or people of other parts of Iran, and if the movement quiets down again, these gentlemen will go back to their own business again.

Iranian people are not the same as the people of 30 years ago and will not be deceived by the likes of these people and these gentlemen are free just like anybody else to become active in Iranian movement and say whatever they wish and they can attack political groups that did not sit down all these years, and during the toughest suppression of the Kurdish people, and the people of other parts of Iran did not spare of any sacrifices, to make a credit for themselves who were sleep all these years and today are trying to become important and be discussed. My word is not with these people and will not waste my time to do polemics with them.

My discussion here is with the majority of the leaders of Jebhe Melli (Iran National Front INF) who are making the same mistake they made with respect to the program of *republic* in Iran when for decades did not support republicanism and even did not back those in the INF's own ranks, those like Dr. Hossein Fatemi who supported the plan of a republic and was attacked with charges of being a Communist, etc. Nonethess, at the end, majority of Jenhe Melli leaders went behind Khomeini, when Khomeini raised the flag of republicanism, and only during the era of Islamic Republic, when the republic itself has been metamorphosed, Iran National Front has been standing firmly with this program, instead of clearly supporting a secular republic years before the Islamic Republic, to become the leader of a liberal and secular plan of a republic for Iran, and not as it is now, being easily misused by the Islamic Republic for the regime's purposes.

In the last 20 years, there has been a similar situation with respect to the program of federalism and a major part of Iranian political currents, where there are individual and groups from all shades of Iranian political spectrum, from the liberal democrats to the left and futurists, to the forces of monarchy, Islamic reformers, and even parts of the IRI regime itself, who have been seeing that a solution of an undivided Iran is a federalism like the United States, and not a centralized government like France, the model that we have followed since the Constitutional Movement [To clarify a misunderstanding that some try to create by noting that Iran's 1906 constitution is modeled after Belgium, let me note that Belgium and other monarchies in Europe to avoid a revolution like France modified their constitution accordingly and basically French Constitution is a model of centralized state in Modern Times.] Again let's not wait till this program to be first understood by the supporters of current Islamist regime or supporters of monarchy, to be implemented, and then become its supporter. Let's not wait again that this liberal program like the liberal program of *republic* to be first offered and metamorphosed by other forces of Iran, instead of the main force of Iran claiming to be the supporter of liberalism and secularism, be the first to offer it to Iran.

Next week is the 27th anniversary of the 1979 Iranian Revolution. When years ago I was writing about this retrogressive revolution and Islamic reformists who were not after Iran's progress, it was not listened to by many [http://www.ghandchi.com/355-Iran1357Eng.htm] and in many ways they tried to censor me telling me not to address the Islamist reformists about retrogression, but today the reality is clear to all and the overwhelming majority of Iranian progressive movement openly supports secularism. Let's not again follow the slogans of Iran's liberal aristocracy that "Shah should be a sovereign not a ruler" and let's go for thorough liberalism and secularism of a futurist republic, and again this time not to call any demand for decentralization as "separatism", which is at best a liberal aristocratic position when even the aristocrats themselves have become republicans and will soon accept federalism. In other words I will not be surprised that if the Islamic Republic itself understands the effectiveness of a federal program for Iran, the same way they found out about the effectiveness of *republican* program for Iran, sooner than the liberal forces, and used it clearly at the decisive moment of history, and established their own Islamic state by taking advantage of the progressive program of republicanism, when till the last minutes of the revolution, Jebhe Melli avoided to make a clear call for a republic in Iran.

Support of federalism is the support for the unity of Iran and those who call the federalist plan as separatism are actually helping the disintegration of Iran and are jeopardizing the independence of Iran by pushing away the parts of Iran that are the most dissatisfied with the discriminations of the central government, the same way Afghanistan was once separated from Iran, and such separations are easer today than the time Afghanistan separated from Iran [http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm], and such separations will end up in more poor countries like Afghanistan in the region, but the blame is both on those who oppose federalism and also those who just want separation because of being tired of dealing with Pan-Iranist nationalist extremism, even at the cost of creating another poor state like Afghanistan in the region.

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
February 3, 2006

Related Articles:
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm



-------------------
Theoretical Articles
http://www.ghandchi.com

All Articles
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

Friday, April 25, 2008

دو قطب گفتمان ملي


دو قطب گفتمان ملي
سام قندچي

در 30 سال گذشته بحث هاي مفصلي درباره مسأله ملي در ايران و راه کارهاي برخورد به آن مطرح شده است. از مبارزات مدني براي کسب حقوق اتنيکي گرفته تا بحث هاي سياسي درباره سيستم اداره کشور که ادامه دولت متمرکز تا انواع مختلف فدراليسم اداري يا قومي تا نظرياتي مبني بر تجزيه ايران را شامل ميشود. اين مباحث گاه آنقدر با احساسات ميهني در آميخته هستند که گفت و گوي منطقي در اين عرصه را بسيار مشکل ميکند. همه گونه دلائل سياسي يا تاريخي يا سوق الجيشي نيز ذکر ميشوند و از دخالت هاي خارجي تا نمونه هاي رويدادهاي تاريخي نظير 21 آذر 1324 در آذربايجان و کردستان به بحث کشيده ميشوند و تحريک احساسات گاهي اجازه نميدهد واقعيت کنوني که پيش رو است بتواند در يک ديالوگي سالم مورد بررسي قرار گيرد.

بنظرم بهتر است که نظرات دو سوي گفتمان را يک بار بدون ترس، واقعاً مورد بازخواني قرار دهيم، و آنهم نه در شکل تعديل يافته، بلکه در واقعيت کامل دو قطب اصلي، تا بتوانيم ببينيم که واقعاً نگراني دو سوي قضيه چيست. اگر روش اسلامگرايان را پيشه کنيم و نقطه مقابل خود را مرتد و شايسته نابود شدن فرض کنيم و حاضر نشويم به نظراتش توجه کنيم، نتيجه کار هم مثل کشمکش اسلام گرايان با جامعه مدرن ميشود، که هر روز به خشونت بيشتر گرائيده و در مقابل چشمان بهت زده جهانيان فاجعه يازدهم سپتامبر 2001 در نيويورک روي ميدهد که هنوز براي بشريت قابل درک نيست که چگونه توانسته است اين شکاف دو ديدگاه به چنين ابعاد دهشتناکي برسد.

اميدوارم که معضل اتنيکي ايران به چنان سطحي سقوط نکند و بتوانيم فضاي گفتمان را بين نظراتي که از هم فاصله بسيار دوري دارند برقرار کنيم باشد که بشود از انرژي حاصل از تلاش براي حقوق اتنيکي موتور ديگري براي توسعه حقوق بشر در ايران آينده براي دستيابي به زندگي مدرن تر حاصل شود (1) و نه آنکه به قهقراي جنگ هاي قومي و نابودي ايران سقوط کنيم.

در ابتدا نگاهي بياندازيم به يکي از نظراتي که بطور روشن از دولت مرکزي و مدلي که مدرنيسم ايران تحت حکومت رضا شاه بخود گرفت، حمايت ميکند. آقاي بهروز صور اسرافيل و خانم شيرين نشاط در مصاحبه تلويزيوني زير چنين ديدگاهي را بطور روشن و شفاف ارائه کرده اند که دفاع از یکپارچگی ارضی ایران را فرآیندي ابدی ميبيند که ارتباطی به برهم خوردن موازنه قدرت و آمدن و رفتن این و یا آن حکومت ندارد و تجزيه سرزمين ايران را گناهي نابخشودني محسوب ميکند که مجازات آن بايستي نابودي تجزيه طلبان باشد، چه بشود اين حکم را امروز به اجرا گذاشت و چه مجبور شد براي اجراي آن منتظر فردا شد:

http://www.sarbazan.com/AntiSeparatism.asp

http://www.youtube.com/watch?v=yjfiVqsVVJs
http://www.youtube.com/watch?v=6HnE2I34x3g
http://www.youtube.com/watch?v=BWd1VRePmco

از سوي ديگر نگاهي کنيم به نوشته آقاي ايوب رحماني که به روشني خواستار تجزيه کردستان ايران و پيوستن آن به کردستان عراق و ترکيه شده و ايجاد کشور کردستان بزرگ را توصيه ميکند:

http://www.rojhelatpres.com/june-07/21-15.htm

البته شخصاً نظرم را درباره مقاله بالا نوشته ام هر چند نظر من يکي از دو قطب اصلي متضاد گفتمان مسأله ملي در ايران نيست:

http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2007/06/blog-post_22.html

سؤال اين است که آيا ميشود بين دو قطب اصلي بحث ديالوگي برقرار کرد و آيا از چنان ديالوگي ميشود انتظار نتيجه اي داشت. اجازه دهيد به مورد مشابهي نگاه کنيم و آنهم مسأله مذهب است. اگر يکطرف کاملاً مذهبي بوده و فکر کند هر نافي مذهب و مرتدي مستوجب قتل است و سوي ديگر کسي باشد که نافي هر مذهبي باشد، آيا آنها ميتوانند با هم ديالوگي برقرار کنند و آيا چنان ديالوگي نتيجه اي خواهد داشت.

قبل از اينکه بشود به همه اين سؤالات پاسخ داد بهتر است ديدگاه هر دو طرف را که در بالا هر دو بطور روشن آمده است، دقيقاً مورد توجه قرار دهيم تا که بعداً بتواينم به اين موضوع بيشتر بپردازيم.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
6 ارديبهشت 1387
April 25, 2008

پانويس:
(1) http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2006/05/3_25.html


مقالات مرتبط
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/495-HaleMasalehMeli.htm
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/

کتاب کردها و شکل گيري دو.لت مرکزي در ايران
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/700-KurdsIran.htm

Kurds & Central Government in Iran Book
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

Tuesday, January 08, 2008

راه حل مسأله ملي در ايران

راه حل مسأله ملي در ايران
سام قندچي

بنظر من دولت آينده ايران بايستي يک جمهوری آينده نگرفدرال، دموکراتيک، و سکولار باشد (1).

آيا با دستيابي به چنين دولت مترقي، مسأله زنان، کردها، بهائي ها، مرتدان ديني، يا همجنس بازان حل ميشود؟ هر چند بستگي به خصوصيات دولت مترقي آينده پيشرفت در اين عرصه ها نيز به درجات مختلف تسهيل خواهد شد، ولي اساساً خير اين مسائل با تغيير دولت حل نخواهند شد.

چرا؟ چون حل اين مسائل هم به دولت و هم به جامعه مرتبط هستند.

اين حقيقت مهمي است که جنبش فمينيستي ايران 28 سال پيش در اولين تظاهرات بعد از انقلاب وقتي هم جمهوري اسلامي و هم اپوزيسيون که حقوق زنان را ناديده گرفتند، آموخت، و سالها اين جنبش تخطئه هم جمهوري اسلامي و هم اپوزيسيون که حتي لغت فمينيسم را بد ميدانستند، تحمل کرد، تا امروز هم جمهوري اسلامي و هم اپوزيسيون نه تنها به جنبش فمينيستي احترام ميگذارند، بلکه خواستهاي آن را خيلي جدي ميگيرند، و هم دولت کنوني و هم مناديان دولت فردا ياد گرفته اند که آنها هستند که بايد به خواستهاي جنبش فمينيستي گوش فرا دهند و نه آنکه جنبش فمينيستي آنان را راضي کند.

جنبش هاي ملي در ايران نيز وضعيت مشابهي دارند. اين جنبش ها درباره احساسات ملي هستند (2).

علت حرکت هاي مردم در نقاطي مانند کردستان بعد از تأسيس جمهوري اسلامي نه تجزيه طلبي بود و نه مهاجرت عده اي کمونيست از تهران به آن نقاط و برداشتن اسلحه، و اصلاً ويژگي اين جنبش ها مسلحانه بودن آنها نبود، هر چند مقاومت مردم در اين مناطق در مقابل سرکوب نظامي در خواست هاي اتنيک مردم در آن نقاط در سال 1359 شکل مسلحانه گرفت. جنبش مردم در آذربايجان نيز در اعتراض به توهين به آيت الله شريعتمداري در واقع بر سر حمله دولت جديد به ويژگي هاي اتنيک وضع مشابهي بود، و هنوز هم بعد از 28 سال اين مبارزات ادامه دارد و ويژيگي آنها هم نه تجزيه طلبي است و نه مسلحانه بودن (3) .

جالب است که حتي دولت جمهوري اسلامي نيز در سالهاي اول انقلاب هنگام سرکوب نظامي در کردستان مسأله تجزيه طلبي را از سوي اين جنبش مطرح نميکرد. بحث تجزيه طلبي به دوران 21 آذر سال 1324 بازميگردد و در زمانهاي مختلف بخاطر دخالت هاي خارجي در ايران مطرح شده است ولي ربطي به جنبش اتنيسيستي مردم ندارد و فقط کوششي در سوء استفاده از آن است (4).

فدرال بودن دولت نظير سکولار بودن دولت يا دموکراتيک بودن آن به جنبش زنان يا به جنبش هاي ملي کمک ميکند ولي اصلاً هيچکدام از اين خصوصيات دولت مسائل ملي در جامعه را حل نميکند، بويژه آنکه ديگر در عصر گلوباليسم مسأله ملي اساساً مسأله اتنيک است و نه آنکه مثل قرن هجدهم مسأله ساختن دولتهاي ملي باشد (5).

سؤال ميشود پس چرا بعد از سقوط شوروي در اروپاي شرقي مسأله ملي بصورت ايجاد دولتهاي ملي طرح شد. پاسخ اين است که در اروپاي شرقي مسأله ديکتاتوري رژيم شوروي و دولت هاي تابع آن به همراه اجحافات شديد ملي در ميان خود مردم در اين کشورها هم زمان براي سالهاي متمادي ادامه داشته است و جنبش مدني اتنيک نيز در اين جوامع رشدي نداشته است و به همين علت فروپاشي ديکتاتوري شوروي به چنين نتيجه اي در اين عصر گلوباليسم، با وجود آنکه اساساً دوران شکل گيري دولت هاي ملي سالهاست سپري شده است و مسأله ملي به مسأله اي اتنيک تبديل شده است، منجر شده است.

در ايران هردو اين شرايط وجود ندارد. نه اجحافات شديد ملي در ميان مردم ريشه چنداني دارد و نه آنکه جنبش مدني اتنيک غايب است. در واقع اگر ايران مانند کشورهاي اروپاي شرقي بود، بعد از سقوط رژيم تجربه در کردستان ميبايست فارس کشي در آن خطه ميبود و نه همکاري نيروهاي مترقي فارس و کرد و ترک در برابر سرکوب رژيم جمهوري اسلامي (6).
يکي از نتايج درک غلط تحولات ملي در اروپاي شرقي بعد از سقوط شوروي و دولت هاي بلوک شرق درميان دو دسته متضاد از ناسيوناليست هاي افراطي ايران اين بوده است که دسته اول به اين تصور برسند که گوئي بعد از آزادي ايران از جمهوري اسلامي مسأله ايران تجزيه طلبي است و دسته ديگري نيز در قطب مخالف فکر ميکنند که جدا شدن و استقلال بخش هائي از ايران راه حل خواهد بود (7).
متأسفانه دعواي اتنيک به غلط به بحث بر سر فدراليسم در ايران مبدل شده است وقتي که اصلاً درستي يا نادرستي فدراليسم براي ايران ربطي به مسأله اتنيک ندارد. دوران دولت ملي ساختن سپري شده است (8) .
فعاليت براي انتخابات استاني و شهري و شکل دادن سيستم فدرالي وظيفه و بحث گروه هاي سياسي است و خواهد بود و نبايد محدود به گروه هاي سياسي اي شود که خود را بيشتر با خواستهاي اتنيک نزديک ميبينند. در واقع گروه هاي سياسي بايستي خود را با پلاتفرم سياسي و عقيدتي تعريف کنند و نه با خواستهاي اتنيک. به هر حال همانطور که گروه هاي سياسي در رابطه با مسأله زنان نظرات خاص خود را خواهند داشت در رابطه با مسائل اتنيک هم خواهند داشت ولي جنبش اتنيسيتي نظير جنبش فمينيستي با گروه هاي سياسي تعريف نميشود.
جنبش اتنيسيستي ايران خواستهاي زباني و فرهنگي خود را هر چه روشن تر در جامعه طرح کرده و ميکند و منتظر گروه هاي سياسي مختلف و موافقت يا مخالفت آنها نيست. اين خواستها شامل اضافه کردن خط آذري، کردي، بلوچي، عربي به مدارکي که مردم استفاده ميکنند، ميباشد. در آمريکا امروز مثلاً در بسياري ادارت نه تنها خط اسپانيولي و چيني بلکه حتي خط فارسي هم براي بسياري از مطالب در ادارات اضافه شده است.
همچنين فراهم آوردن امکانات تحصيلي به زبان هاي مختلفي که در ايران تکلم ميشود بايستي در ايران گسترش يابد. تأمين بودجه براي تشکيلاتهاي فرهنگي و سياسي به همين زبانها و نه فقط در آذربايجان و کردستان و بلوچستان بلکه در همه ايران. اتفاقاً فراهم کردن اينگونه امکانات در اين عصر تکنولوژي هاي پيشرفته بسيار ساده است و نبايستي از پاسخ به اين درخواست هاي اتنيک سرباز زد.
امروز دوران 200 سال پيش تأسيس آمريکا نيست که جامعه مجبور بود يونيفورم کردن اتنيک را براي امکانپذير کردن پيشرفت در پيش بگيرد و نه تنها رشد تنوع اتنيکي امکانپذير است بلکه به نفع جامعه است و نبايستي به اين خواستهاي بحق مردم انگ تجزيه طلبي زد. به هر حال انگ ها به جنبش اتنيسيستي همانگونه که به جنبش فمينيستي زده شد، زده خواهد شد، ولي اين جنبش راه آينده در ايران است و چه امروز در ايران تحت سيطره جمهوري اسلامي و چه در رژيمي مترقي در آينده، اين جنبش سيماي آينده ايران را رقم خواهد زد.
جنبش اتنيسيستي ايران از هم اکنون در نقاطي مثل سنندج سالهاست که برنامه آدم برفي را اجرا کرده است و در آذربايجان سالگرد بابک خرمدين را جشن گرفته است و و در تهران انجمن هاي کرد ها و آدربايجاني ها سالهاست که فعالند و همه اين ها بيان کوششهاي مختلف جنبش اتنيسيستي چند دهه گذشته در ايران است.
با اميد موفقيت هاي بيشتر براي جنبش اتنيسيستي ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
18 دي 1386
January 8, 2008



پاورقي ها:

1. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic-plus.htm
2. http://www.ghandchi.com/342-KurdFed-plus.htm
3. http://www.ghandchi.com/444-azerbaijan-plus.htm
4. http://www.ghandchi.com/476-KurdishActivists-plus.htm
5. http://www.ghandchi.com/434-NationStates.htm
6. http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights-plus.htm
7. http://www.ghandchi.com/478-GreaterKurdistanPanacea.htm
8. http://www.ghandchi.com/429-FederalismNotEthnic-plus.htm

کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm

Kurds & Formation of Central Government in Iran
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm