Thursday, May 25, 2006

کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران

کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران-ويرايش دوم
سام قندچي
فهرست مطالب

00. پيشگفتار
01. از سلسله ماد تا حمله اعراب
02. از حمله اعراب تا حمله مغول
03. از حمله مغول تا شکل گيري دولت صفوي
04. کردها در ايران مدرن-تا زمان نادر شاه
05. کردها در ايران مدرن-از نادر شاه تا مشروطيت
06. روحانيت تشيع در مشروطيت -يک توضيح مختصر
07. کردها در ايران مدرن-از مشروطيت تا رضا شاه
08. کردها در ايران مدرن-از رضا شاه تا جمهوري اسلامي
09. تئوري کردستان بزرگ
10. عشاير و روابط عشيرتي
11. گفتار پاياني
ضميمه 1 -کشاورزي در کردستان
ضميمه 2- کومله و کردستان
ضميمه 3- آيا فدراليسم اجازه سلب حقوق انساني را به ايالات ميدهد؟
ضميمه 4- فدراليسم درس 21 آذر است
ضميمه 5- يک بغزش: از پيشه وري تا مهتدي
ضميمه 6- فدراليسم حکومت قومي نيست
ضميمه 7- از حدکا نقد نکنيم تا فدراليسم را رد کنيم
ضميمه 8- آينده نگري و افسانه هاي دولت هاي ملي

00. پيشگفتار 2005

00. پيشگفتار 2005
مقاله زير تحقيقات من درباره تاريخ حضور کردها در دولت هاي مرکزي ايران، از زمان تآسيس دولت ماد است. اين نوشتار براي بررسي جنبش هاي مردمي در کردستان نوشته نشده است، و آن جنبش ها تنها زماني ذکر شده اند، که در ارتباط با موضوع اصلي اين رساله، يعني شکل گيري دولت مرکزي در ايران موثر بوده اند.
مضافاً آنکه، اين تحليل من از تاريخ ايران نشان ميدهد که چرا بعقيده من، دولت فدرال شکل مناسب دولت براي ايران است. من درک خود را از معناي فدراليسم در ضميمه شماره 6 اين کتاب که در اکتبر 2005 نوشتم کاملأ تصريح کرده ام، که منظور از فدراليسم حکومت قومي نيست، بلکه منظور کنترل و توازنchecks and balances در سطوح ايالتي و محلي است هم بصورت دولت ايالتي، هم مجلس ايالتي، و هم دادگاه هاي ايالتي براي چنين تعديل دموکراتيک دولت مرکزي ميباشند.
من اين تحقيقات را مدتها پيش در سال 1981 انجام داده ام، اما هيچگاه اين نوشته را منتشر نکردم من اين را بشکل يک سري در سال 1994 در گروه خبري اس.سي.آيSCI در يوز نت Usenet منتشر کردم. من مطمئن هستم که کارهاي محققانه زيادي درباره اين موضوع شده است. من اميدوارم که کار من قابل استفاده براي محققين کنوني باشد.
تا آنجا که به موضوع ايجاد دولت کردستان بزرگ مربوط ميشود، من معتقدم که حتي اگر کردها از ايران، عراق، ترکيه، سوريه، و غيره جدا شوند، من جداً شک دارم که کردها بتوانند *يک* دولت شکل دهند. حتي اگر جدائي اتفاق افتد، نتيجه تعدادي دولت هاي کرد خواهد شد، همانگونه که ما اکنون تعداد زيادي دولت هاي عرب در منطقه داريم، و تمام تئوري هاي پان-عربيسم هيچگاه نتوانستند که يک دولت متحد عرب ايجاد کنند.
تا آنجا که به جدائي مربوط ميشود، بنظر من کردستان عراق، بخاطر وجود چاه هاي زياد نفت در کردستان عراق، سخت ترين شرايط را خواهد داشت. به عبارتي، کردستان عراق مانند خوزستان ايران است. همانگونه که ايران هيچگاه به خوزستان اجازه جدائي از ايران را نخواهد داد، عراق نيز در صورت اجازه دادن به کردستان براي جدائي، خيلي از دست ميدهد. دوباره بگويم که من باندازه کافي درباره کردستان عراق نميدانم که در اين باره نظر دهم که چگونه توسعه خواهد يافت و يا اينکه چه به نفعش است.
من شخصأ فکر نميکنم که به نفع کردستان ايران است که از بقيه ايران جدا شود. بنظر من اگر چنين جدائي اتفاق افتد، کردستان ايران به کشوري فقير نظير افغانستان کنوني مبدل ميشود. اين به نفع کل ايران است که به دولتي فدرال مبدل شود، و اين به نفع کردستان ايران است که يک دولت در درون آن فدراسيون شود. اين موضعي است که من در تحقيقات زير برايش جدل کرده ام، براي کردستان و بقيه ايران.
همانگونه که در اين رساله نشان داده ام، کردستان هاي ترکيه، عراق، و سوريه، همه بخشهاي امپراطوري عثماني بوده اند و توسعه اقتصادي و سياسي مجزا از کردستان ايران داشته اند، حتي پيش از صفويه، و از مدتها قبل از صفويه، آنها جدا از کردستان ايران زندگي کرده اند. در واقع، حکومت اردلان ها در کردستان ايران به زمان مغولها بر ميگردد، حتي پيش از سقوط عباسيان.
تا آنجا که به کردستان هاي عراق يا ترکيه مربوط ميشود، و اينکه آيا اتحاد آنها در يک کشور واحد بنفعشان باشد، يا که چه راهي برايشان بهترين راه است، من واقعأ نظري ندارم نتيجه گيري هاي من درباره کردستان ايران است، که من معتقدم بيشترين منفعت را از بودن در يک دولت فدرال در ايران خواهند برد، و بسيار ميتوانند از دست بدهند، اگر که بخشي از هر طرحي براي قرار گرفتن در يک کردستان بزرگ بشوند.
به اميد جمهوري آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
5 آذر 1384
November 25, 2005

01. از سلسله ماد تا حمله اعراب

01. از سلسله ماد تا حمله اعراب

کردستان مهد يکي از اولين تمدنهاي بشري است. در هزاره اول پيش از ميلاد، با تشکيل دولت ماد، اين منطقه اهميت ويژه اي کسب ميکند. در واقع نواحي کنوني آذربايجان و کردستان ايران، بخش غربي سرزمين ماد، يعني يکي از بخشهاي سه گانه آن سرزمين را تشکيل ميداده اند که بنام "ماد آتروپاتن" ناميده ميشده است [دياکونوف، تاريخ ماد،، ترجمه کشاورز، ص 79].در اين نواحي پيشه ها بر خلاف نواحي غربي و شمال غربي ماد رونق زيادي داشته و تکامل يافته تر بوده است (دامداري و زراعت) [همانجا، ص 182]. دياکونوف مينويسد که "زبان نواحي کنوني آذربايجان و کردستان ايران از قرن نهم تا هفتم قبل از ميلاد غير ايراني بوده و ساکنان آن نقاط به زبانهاي لولوئي، کوتي، و مانند آن تکلم ميکردند و فقط مشرق ماد يعني ناحيه تهران کنوني و اصفهان را کاملأ زبان ايراني ... فراگرفته بود." [همانجا، ص 146] البته پاره اي مورخان ديگر، زبان کوتي را از شاخه هاي زبانهاي ايراني دانسته و زبان کردي کنوني را از ريشه آن ميدانند. بهر حال در زمان تشکيل دولت ماد اين منطقه اهميت بسيار مهمي داشته و حتي پايتخت دولت ماد (همدان) به اين منطقه نزديک بوده است. اقوام ساکن اين منطقه در شکل گيري دولت ماد نقش مهمي داشته اند و شايد به جرئت بتوان گفت که از زمان تأسيس دولت ماد تا کنون، اقوام کرد هيچگاه نقش قابل توجهي در بوجود آوردن دولتهاي مرکزي فلات ايران ايفا نکرده اند.

از زمان پادشاهي هخامنشيان تا حمله اسلام، اقوام ساکن در مرکز ايران (بويژه پارسها) نقش غالب را در دولت مرکزي ايران اشغال ميکنند. البته اين امر به يکباره ضورت نميگيرد. هرودوت درباره جنگ کورش با دولت ماد مينويسد: "پارسيان که از دير باز با ناشکيبائي بار سنگين سلطه مادها را تحمل ميکردند و اکنون پيشوائي يافته بودند با خرسندي يوغ خويش را بدور افکندند" [پيگولوسکايا، تاريخ ايران، ترجمه کشاورز، ص16] اکباتانا پايتخت ماد به دست کورش افتاد (550 ق.م.) و بدينسان سلطنت ماد پايان پذيرفت. بانو نوو.پيگولوسکايا مينويسد: "مادها نيز در رديف پارسيان در دولت جديد مقام مهمي داشتند و اکباتانا (همدان) پايتخت ماد، پايتخت دولت قديم پارسيان نيز بوده و بيش از پيش مستحکم گشت و... به دژي عالي مبدل شد" [همانجا، ص 16].

حمله اسکندر مقدوني به ايران (330 ق. .م) و 83 سال سلطه بونانيان (سلوکيان) بر ايران با بوجود آمدن دولت پارتها (اشکانيان) که از اقوام شمالي ايران بودند خاتمه يافت. پارتها در جنگ با سلوکيان از پشتيباني مردم برخوردار شده، بقدرت رسيدند (250 ق.م.). 474 سال بعد، روم با حملات متوالي به سرزمين پارت، سلطنت پارت را از هم پاشانده و زمينه بقدرت رسيدن مجدد پارسها را اينبار در قاموس ساسانيان فراهم مينمايد (224 ميلادي). در دوران پارت ها، منطقه غرب ايران کنوني اهميت بيشتري کسب ميکند و بخصوص تسخير آسياي ميانه به اين سلسله، اهميت جهاني ميدهد. همدان پايتخت تابستاني پارتيان را تشکيل ميداد [همانجا، ص 56].

با پادشاهي اردشير پاپکان در سال 226 ميلادي، قدرت مرکزي ايران با تکيه به اقوام پارسي احياء دوباره شد. ساسان جد اردشير، مغ معبد آناهيتا و وابسته به خاندان سلطنتي فارس بود. در طي سلطنت ساسانيان نقش اقوام پارسي در دولت مرکزي ايران غلبه کامل داشته و بيش از پيش تثبيت ميشود. هفت خاندان اصلي از جمله خاندان هاي ساسان، کارن، مهران، زنج، اشکانيان، و سورن بر رأس قدرت قرار داشتند. پايتخت دولت ساساني کماکان در مغرب ايران در شهر تيسفون قرار داشته است [همانجا، ص 522].

بنابراين از زمان سقوط دولت ماد تا پيروزي اعراب (642 ميلادي)، دولت مرکزي ايران اساساً از اقوام پارسي تشکيل شده است، وليکن غرب ايران (از جمله کردستان)، همچنان از مناطق اصلي تمدن ايران بوده و اکثراً پايتخت دولتهاي مرکزي در اين مناطق قرار داشته است.

02. از حمله اعراب تا حمله مغول

02. از حمله اعراب تا حمله مغول

با حمله اعراب به ايران، دستگاه دولت مرکزي و روحانيت زرتشتي از هم پاشيد و با بقدرت رسيدن بني اميه، سلطه دولتي متکي به اشرافيت قبيله اي عرب (قبيله بني اميه) در ايران بوجود مي آيد. حکومت بني اميه از يک طرف تسلط مطلق اعراب بر ايران و از طرف ديگر آغاز شکل گيري مجدد جنبشهاي خلق و خاندانهاي فئودالي در ايران است.

ايرانيان نقش بسزائي در سقوط بني اميه (133 ه.) و بقدرت راساندن بني عباس ايفا ميکنند. قيام ابومسلم خراساني در اين دوران زبانزد خاص و عام است. در دوران عباسيان، بغداد در نزديکي ويرانه هاي تيسفون بعنوان پايتخت دولت مرکزي بنا ميشود. عباسيان از سنت هاي دولتي عهد ساساني سود جسته و خاندانهاي ايراني، از قبيل برمکيان، مقام و منزلتي ويژه در دولت عباسي مييبند. از طرف ديگر، نهضت هاي خلق در اواخر اين دوران (اوائل قرن سوم هجري) از هر سوي ايران زبانه ميکشند و بالاخره خاندانهاي فئودالي ايران نيز مجدداً تحکيم ميشوند و به موازات آن، دولت عباسي به سوي فروپاشي ميرود.

فروپاشي دولت بني عباس همزمان است با به قدرت رسيدن ادواري يک سري سلسله هاي فئودالي در ايران. اين سلسله ها از منشاء هاي گوناگون بودند:

دسته اول را خاندانهاي فئودال مناطق مختلف تشکيل ميدادند. مانند طاهريان (206 تا 260 ه.) در خراسان، سامانيان (204 تا 390 ه.) در ماوراءالنهر (آسياي ميانه)، آل زيار (316 تا 434 ه.) در گرگان، آل بويه (324 تا 447 ه.) در مغرب ايران و عراق (بين النهرين) و ...

دسته دوم از اين سلسه ها از نهضت هاي دهقانان برخاسته بودند و بعد به دولت فئودالي تبديل شدند. مانند ضفاريان (247 تا 288 ه.) در سيستان، علويان (216 تا 250 ه.) در طبرستان، اسماعيليان و قرامطه و ...

دسته سوم اين سلسله ها از غلامان ترک دربار عباسيان منشاء داشتند. مانند غزنويان (351 تا 432 ه.)، سلجوقيان (430 تا 530 ه.) و خوارزمشاهيان (530 تا 627 ه.).

اما هر سه دسته فوق بعد از رسيدن به قدرت، دولت خود را با اتکاء به مأموران عاليمقام و روحانيون بلندپايه ايراني شکل دادند، تا جائيکه دربار بعضي سلسله هاي ترک مانند غزنويان به مهد شعر و ادب فارسي تبديل ميشود. ويژگي مشترک اين سلسله ها در مخالفتشان با حکومت اعراب در ايران و کوشش جهات توسعه قلمرو خود بود. ديلميان بغداد را مسخر ميکنند و سلجوقيان تا سوريه پيش ميروند.

در واقع اين سلسله ها محصول کوشش اقوام گوناگون ساکن ايران جهات بر اندازي سلطه اعراب بود و به همين جهات بقدرت رسيدن هر قوم جديد به معني از بين رفتن کامل سلطه ديگران نبوده، بلکه به معني ادغام آنها بود و به همين سبب دولت مرکزي هر چه بيشتر نماينده فئودالها و خانهاي اقوام گوناگون ساکن ايران ميشود.

در اين دوران، بر عکس پيش از اسلام، مرکزيت قدرت سلسه هاي ايراني (به خاطر قدرت اعراب در غرب ايران)، به مشرق ايران منتقل ميشود.

شايان توجه است که حتي حمله مغول هم نتوانست تغيير خيلي عمده اي در ترکيب قومي حکومت مرکزي بوجود آورده و تفوق تمدن پارسي در ايران، همچنان اين عنصر قومي را در قدرت مرکزي از نقش مسلط برخوردار ميکند.

03. از حمله مغول تا شکل گيري دولت صفوي

03. از حمله مغول تا شکل گيري دولت صفوي

از زمان حمله مغول (617 ه.) تا تأسيس دولت صفوي (907 ه.) نيروهاي مولده ايران نابود شده و جامعه سير قهقرائي ميکند. وليکن با تمام اين احوال در دولتهاي هلاکوئيان، الجاتيون و تيموريان، نقش عنصر ايراني در دولت مرکزي افزايش مييابد و قيام هاي سربداران، حروفيه، و ديگر نهضتهاي خلق، بعلاوه سرکشي هاي فئودالهاي ايراني مانند چوپانيان، جلايريان و ديگران، به اين حرکت شتاب بيشتري ميدهد.

عنصر ايراني تمدن، خود را به شکل تفوق زبان ديواني، مذهب رسمي، سيستم هاي مالياتي و حقوقي و کلاً مناسبات اقتصادي-اجتماعي غالب در جامعه مينماياند. دولت صفوي نيز که به وسيله ايلات قزلباش فراري از عثماني تأسيس ميشود، در طول تکامل خود (بويژه بعد از سلطنت شاه عباس) هر چه بيشتر تفوق عنصر ايراني (بويژه اقوام پارس) را در دستگاه دولتي خود بوجود مياورد.

صفويه که از آذربايجان آمده بودند پايتخت خود را ابتدا از تبريز به قزوين و سپس از قزوين به اصفهان منتقل ميکنند. شاه عباس امتيازات فراوان مالياتي براي اصفهان و ديگر نقاط مرکزي ايران قائل ميشود [همانجا، ص522] و از اينجا همزمان با کاهش نفوذ سران ايلات چادرنشين ترک و افزايش قدرت مأموران عاليمقام کشوري پارس، نطفه هاي تبعيض ملي آشکار ميگردد.

در اين دوران همچنين، بخاطر نفوذ روحانيت شيعه در دستگاه دولت مرکزي، در مناطق سني نشين کردستان، ترکمن ضحرا، شيروان، و افغانستان امواج مقاومت مردم در مقابل دولت مرکزي هر از چندگاهي زبانه ميکشد و بالاخره افغانها دولت صفوي را سرنگون ميکنند.

04. کردها در ايران مدرن-تا زمان نادر شاه

04. کردها در ايران مدرن-تا زمان نادر شاه

همانگونه که قبلاً اشاره شد، طي تاريخ ايران برخي از اقوام و از آنجمله اقوام ساکن کردستان، نقش مهمي در تشکيل دولت مرکزي ايفا نکردند . بهمين علت در محدوديت منطقه اي خود باقي ماندند. کردستان بعلت موقعيت طبيعي کوهستاني اش، که امکان يک اقتصاد خود کفا را برايش فراهم ميکرد از يکسو، و موقعيت جغرافيائي بينابيني اش در ميان اعراب، ترکها و فارس ها از سوي ديگر، توانست از استقلال نسبي اي برخوردار باشد و حکومت خاندانهاي فئودالي اين سرزمين مدت طولاني اي دوام آورد.

حکومت خاندان اردلان که پيش از سقوط دولت عباسي بوجود ميآيد، در طي سلطه مغولان و بعد از آن نيز همچنان پا بر جا ميماند. اينان زماني سر سپرده اعراب و مغولان و زماني ديگر سر سپرده صفويه و قاجاريه ميشوند و حدود 500 سال در کردستان حکومت ميکنند.

بعد از جنگ چالدران (920 ه.) و شکست شاه اسماعيل صفوي، معاهده اي بين ايران و سلطان سليم، پادشاه عثماني، بسته شده و کردستان ايران و عثماني از هم جدا ميشوند. از اين تاريخ خاندان اردلان اساساً در کردستان ايران حکومت کرده و سنندج نيز مرکز حکومتي اش را تشکيل ميداده است.

تنها در زمان شاه سلطان حسين است که به تحريکات روحانيون شيعه، والي متعصب شيعه براي کردستان معين ميشود و بعد از جنايات روحانيت شيعه در کردستان، شورش مردم بالا گرفته و خاندان اردلان بقدرت باز ميگردد [شيخ محمد مردوخ، تاريخ کرد و کرستان، ص 114].

درباره زمان آغاز حکومت اردلان نظريات گوناگوني ابراز شده است. شرف خان البدليسي در کتاب شرفنامه مينويسد: "بابا اردلان نام شخصي مدتي در ميانه طايفه گوران ساکن گشت. در اواخر دولت سلاطين چنگيزيه بر ولايت شهره زول که در اواخر بشهر زور اشتهار يافت مستولي گشت و خود را قبادين فيروز ساساني ساخت و وجه تسميه شهر زور بقول حمد الله مستوفي آنست که پيوسته حکامش اکراد بوده اند، هر کس را که زور بيشتر بوده حاکم ميشد." [شرف خان البدليسي، شرفنامه، ص 118]

05. کردها در ايران مدرن-از نادر شاه تا مشروطيت

05. کردها در ايران مدرن-از نادر شاه تا مشروطيت

پ. پتروشفسکي مينويسد "در قرن پانزدهم تکيه گاه عمده صفويه قبايل چادرنشين ترک بودند که بزبان آذربايجاني سخن ميگفتند. منشاء اين قبايل متفاوت بود. بخش اعظم ايشان از آسياي صغير به آذربايجان و ايران کوچ کرده بودند زيرا با سلاطين عثماني و سياست مرکزيت طلبي آنان دشمني ميورزيدند. در آغاز تعداد اين قبايل هفت بود. شاملو، روملو، اوستاجلو، تکه لو، افشار، قاجار، و ذوالقدر. از اين هفت قبيله فقط دو قبيله شاملو و روملو، کاملاً و بالتمام از صفويان اطاعت ميکردند" [پطروشفسکي، تاريخ ايران، ض 471].

بعد ها ايل افشار و بعد ايل زند (از منشاء لر) و سپس ايل قاجار پرچم وحدت ايران و ايجاد دولت مرکزي را بدست گرفتند. اما آنچه بدست آمد دولتي بود از امتزاج اقوام گوناگون ايران وليکن با تفوق هرچه بيشتر عنصر فارسي بخصوص در دستگاه هاي کشوري و نهاد هاي ايدئولوژيک آن. مذهب شيعه نيز با خصوصيات قومي امتزاج يافته و بشکل يک خصوصيت رواني مشترک در زمان شکل گيري ملت فارس در ميايد.

از زمان ناصرالدين شاه قاجار با رشد بورژوازي در ايران و شکل گيري ملت فارس "خود مختاري" کردستان از بين ميرود. اصلاحات ميرزا تقي خان امير کبير، مانند تورگو، اصلاح طلب بورژوا-ملاک فرانسه (قبل از انقلاب کبير)، در جهت مدرنيزه کردن دستگاه حکومتي از بالاست. ميزا تقي خان امير کبير به سرنوشتي بدتر از تورگو دچار ميشود يعني به دستور دربار به قتل ميرسد.

اما بهرحال ملت فارس در اين دوران شکل ميگيرد، در صورتيکه شکل گيري ملت کرد راهي طولاني در پيش دارد. خلاصه به "جدائي" چند صد ساله کردستان براي هميشه پايان داده ميشود و والياني از مرکز به دستور دولت مرکزي به کردستان روانه ميشوند. به حکومت اردلان ها پايان داده ميشود و در تاريخ چهارم ذيقعده 1284 هجري قمري، شاهزاده معتمد الدوله فرهاد ميرزا عموي ناصرالدين شاه، بحکومت کردستان معرفي ميشود [شيخ محمد مردوخ، تاريخ کرد و کردستان، ص 186].

مقاومتهاي مردم کردستان در مقابل دولت مرکزي را عمدتأ ميبايست از اين تاريخ بررسي نمود. نفوذ جنبش باب در کردستان نيز جدا از اين مسأله نيست. بهر حال مبارزه مردم کردستان که هنوز در آنزمان تشکيل ملت کرد را نداده اند، بشکل عصيانهاي دهقاني است که توسط رؤساي عشاير، خانها، و فئودالهاي کرد جهت تضعيف دولت مرکزي و احياء قدرت گذشته شان رهبري ميشوند.

06. روحانيت تشيع در مشروطيت -يک توضيح مختصر

06. روحانيت تشيع در مشروطيت -يک توضيح مختصر

در طي انقلاب مشروطيت، روحانيت شيعه به دو کمپ متضاد تقسيم شدند. يکي اساسأ از روحانيون مقامهاي پائين تشکيل ميشد، که در کنار ديگر مشروطه خواهان از مشروطه دفاع ميکردند، در صورتيکه ديگري، برهبري شيخ فضل الله نوري در زير پرچم "شريعت" با انقلاب ضديت کرده و با استبداد محمد علي شاه متحد بودند.

سازشي بين اين دو صورت گرفت زمانيکه در قانون اساسي مشروطه بند مربوط به انتخاب 5 روحاني "طراز اول " با حق وتو براي عدم تعارض قوانين با اسلام اضافه شد. همچنين شيعه بعنوان مذهب رسمي کشور در قانون جاي گرفت.

از زمان حکومت رضا شاه در سال 1299 تا انقلاب 1357، مذهب در کل نقش پر اهميتي بمثابه ايدئولوژي اجتماعي-سياسي ايفا نکرد. تجديد حيات مذهبي در ايران پس از 57 موضوع بسيار جالبي در خود است که فراسوي موضوع اين رساله است و در مقاله چرا شيعه به پرچم انقلاب 57 مبدل شد و نيز در ترقي خواهي در عصر کنوني مفصلأ بحث کرده ام.

07. کردها در ايران مدرن-از مشروطيت تا رضا شاه

07. کردها در ايران مدرن-از مشروطيت تا رضا شاه

در طول انقلاب مشروطيت، امپرياليسم آلمان و امپراطوري عثماني، با استفاده از اختلافات ملي-مذهبي کردها و ديگر ايرانيان، سعي در نفوذ به ايران از طريق کردستان مينمايند. در دوره اول مشروطيت حرکتي در کردستان در جهت مشروطه ديده نميشود.

بعد از به سلطنت رسيدن محمد عليميرزا، ميرزا اسماعيل خان ثقة الملک به حکومت کردستان منصوب ميشود. وي با شيوخ و روحانيون با نفوذ سنندج تماس گرفته و سعي در اشاعه مشروطه ميکند. آيت الله مردوخ، روحاني فرصت طلب کرد، ابتدا با مشروطه خواهان همکاري کرده و در انجمن صداقت (ذيقعده 1325) فعاليت ميکند. انجمنهاي ديگري نيز به نامهاي کارگران، حقيقت، صلاحيت، و اخوت تشکيل ميشود که اطلاع موثقي درباره آنها نداريم [شيخ محمد مردوخ، تاريخ کرد و کردستان، ص 243-245] .

با شروع استبداد صغير، حکومت کردستان نيز به دست شاهزاده ظفرالسلطنه سپرده ميشود که از طرفداران استبداد بوده و بدنبال آن انجمنهاي کردستان تعطيل ميشوند. کساني مانند آيت الله مردوخ که در ظاهر از مشروطه خواهان بوند، بزدلي خود را اينچنين نشان ميدهند که با مشير ديوان، طرفدار استبداد، وارد قرارداد محرمانه اي به اين شرح ميشوند که بهتر است از زبان خود او بشنويم:

"شب 16 رمضان (1326) محرمانه با مشير ديوان ملاقات نموده قرار داد بستيم که اگر دولت پيش برد او ما را حفظ کند و اگر ملت غالب آمد، ما او را حفظ کنيم" [شيخ محمد مردوخ، تاريخ کرد و کردستان، ص 248].

اينان سمبل صاحبان قدرت در کردستان بودند که زماني با شيخ فضل الله نوري و محمد عليشاه عقد مودت ميبندند، دوباره مشروطه خواه ميشوند، بعد با سالار الدوله و دولت روس همکاري ميکنند، زماني با عثماني و آلمان سازش ميکنند و در آخر به خدمت رضا شاه و انگليس در ميايند. آنچه درباره حرکت اينان ميتوان گفت نزديکي شان با حرکت عشايري در کردستان و قرطاس بازي در سياست است.

کتاب تاريخ مردوخ در رابطه با فعاليت خود وي در زمان مشروطيت، سند تاريخي خوبي براي شناخت حرکت خوانين و بازرگانان آنزمان در کردستان است. البته جريانات مدرن تري به رهبري سيد يونس و شيخ ابراهيم نيز وجود داشته است، که با جرياني بنام "سوسيال دموکرات" مربوط بوده اند [حميد مؤمني-درباره مبارزات کردستان، ص 24].

بهر حال ضعف بازار کردستان، قدرت عشاير اسکان نيافته، عقب ماندگي و خانخاني اين منطقه باعث ميشود که کردستان نقشي واپسگرا در جنبش مشروطيت ايفا کند. سالارالدوله و عوامل ديگر محمد عليشاه به کردستان بعنوان پايگاه خود مينگريستند.

جريانات عشيرتي در طول تاريخ مشروطيت تا زمان رضا شاه در کردستان تشديد شده و به جنبش آذربايجان و نقاط ديگر لطمات زيادي ميزنند از آنجمله است حرکت ايل شکاک برهبري اسماعيل آقا (سيمکو) که با قتل عام آسوريان و ارامنه در خوي و سلماس منتهاي قساوت را اعمال ميکنند. کسروي درباره پرچم باصطلاح "آزادي کردستان" وي مينويسد:

"کنون سيمکو آماده باش گرديده و بيرق افراشته "آزادي کردستان" ميخواهد. چه کار ميکند؟ آيا کنفرانس داده کردان را براي زندگاني آزاد و سر رشته داري آماده ميسازد؟ ..آيا قانون اساسي براي کردستان مينويسد؟ ..آيا به برداشتن پراکندگي ها که در ميان کردانست ميکوشد؟..نه! "آزادي کردستان" که با اينها نيست. پس چه کار ميکند؟..ديه ها را تاراج ميکند، کشت ها را لگدمال ميگرداند، بمردم تاراج ديده و نينواي لکستان پيام فرستاده پول ميخواهد...اينست معني "آزادي کردستان" همين است نتيجه اي که سياستگران اروپا ميخواستند" [احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 831].

از آنچه گذشت مشاهده ميکنيد که وجحد عشاير اسکان نيافته در کردستان در اواخر دوران قاجار (يعني دوران انحطاط فئوداليسم ايران) از تکامل بورژوازي کرد جلوگيري ميکند. نوشته هاي مردوخ بخوبي وضع خانخاني در راهها و مشکلات بازرگانان براي حمل محمولات تجارتي را آشکار ميسازد. خلاصه آنکه در آستانه بقدرت رسيدن رضا شاه، ملت کرد هنوز شکل نگرفته و از خانخاني رنج ميبرد، و توسعه جامعه مدرن در کردستان بسيدار بطئي تر از نقاط ديگر ايران است.

08. کردها در ايران مدرن-از رضا شاه تا جمهوري اسلام

08. کردها در ايران مدرن-از رضا شاه تا جمهوري اسلامي

به قدرت رسيدن رضا شاه نقطه پاياني بر هرگونه همزيستي با جريانات خاني و حرکت در جهت تقويت دولت مرکزي است. امپرياليسم انگليس که در اين دوران خواهان دولت متمرکز در ايران است، از ايادي ايلاتي خود مانند اسماعيل آقا شکاک جهت تقويت خانخاني در کردستان ترکيه و بدست آوردن متاطق نفت خيز موصل استفاده ميکند.

لازم بتذکر است که در اين زمان، يعني پس از پايان جنگ جهاني اول، کردستان عثماني بين سه کشور ترکيه، عراق، و سوريه (يا عثماني سابق، انگليس، و فرانسه) طبق معاهده سور (1920) تقسيم ميشود، و از اين زمان به بعد، خواست وحدت سه بخش کردستان عثماني سابق، همواره بشکل بحث وحدت ملي براي آن سه قسمت کردستان طرح شده است، که در بخش تئوري کردستان بزرگ به آن موضوع برخورد خواهم کرد، هر چند اين موضوع مستقيماً مربوط به بحث کردستان ايران که حدود 500 سال از کردستان عثماني جدا بوده است، نيست. تازه بخش هاي کردستان عثماني سابق هم در دوران مدرن، بيش از پيش در اقتصاد کشورهائي که در آن ها قرار گرفتند رشد يافتند، هر چند در ترکيه تعصبات قومي شديد، همواره به ادغام کرد ها، ارامنه، و ديگر اقوام ساکن آن سرزمين لطمه زده است. برگردم به بحث دوران رضا شاه.

از اين تاريخ به علت تضعيف موقعيت خانها و فئودالهاي کرد، گروه بندي هاي اجتماعي مدرن در کردستان تا حدي رشد ميکنند و کم کم ملت کرد ايران شکل ميگيرد. اگر در نقاط ديگر ايران، سرمايه داري بومي عمدتاً تجاري بود، در کردستان سرمايه داري بومي صرفاً تجاري است. اولين سازمان هاي ملي در کردستان نيز در اواخر اين دوران، يعني سالهاي (1318-21) به رهبري دکتر عزيز زندي با نام "حزب آزادي کردستان" تشکيل ميشود.

از آنچه درباره تاريخ ملت کرد در ايران نوشتم آشکار است که جامعه مدرن کرد در پرتو قدرت مرکزي، به همراه جامعه مدرن در کل ايران رشد کرده است و توسعه اش با منافع مدرنيسم در کل ايران گره خورده است، به همين علت گروه بندي هاي اجتماعي مدرن کردستان ايران خواهان جدائي از ايران نبوده، و در مقابل جدائي ايستاده اند و اين واقعيت از يکسو ثمره نزديکي اقتصاد مدرن کردستان با بقيه نقاط ايران است و از ديگر سو به اين دليل است که جدائي به معني قدرت گرفتن خانخاني و نبودن نيروهاي مسلح دولت مرکزي جهت تأمين امنيت است. نوشته هاي آيت الله مردوخ بهترين تصوير را از دوران هاي خانخاني و عدم وجود امنيت راههاي بازرگاني و امثالهم در کردستان ارائه ميکند.

در سالهاي 1324-25 بخاطر وجود ارتش سرخ شوروي و جايگزيني روابط اقتصادي با شوروي، "جدائي" موقت کردستان تا حدي از طرف بورژوازي کرد پذيرفته شد. وليکن بعداً، از يکسو بيرون رفتن ارتش سرخ و محدود شدن آن روابط اقتصادي، و از سوي ديگر قدرت گرفتن عشاير و خوانين در دولت دموکراتها، با عث وحشت بورژوازي کرد شد. توافق قاضي محمد با قوام السلطنه را ميبايست در اين چارچوب ارزيابي کرد و صرفاً از جهت "فريب سياسي" به اين مسأله برخورد کردن، اشتباه است. جامعه مدرن نوپاي کردستان خطر را از جانب سران عشاير احساس ميکرد و از جدائي اقتصادي از ايران وحشت داشت.

09. تئوري کردستان بزرگ

09. تئوري کردستان بزرگ

تئوري کردستان بزرگ در جنبش کردستان ايران بشکل علني اش مانند آنچه در اتحاديه ميهن پرستان عراق (يکتي نيشماني) و کومله رنجدران عراق و يا در کائووه ترکيه مشاهده ميکنيم، وجود نداشته است. دليل اين امر هم، همان جدائي 500 ساله کردستان ايران از بقيه بخش هاي کردستان است، اما در دورانهاي مختلف جنبش، حرکاتي ديده ميشده، که به اين توهم دامن ميزده است و در نتيجه باعث عدم پشتيباني اقشاري از مردم کرد از جنبش ملي کردستان ميشده است.

يک نمونه اين مسأله را در سالهاي جمهوري مهاباد ميتوان مشاهده کرد. در آن سالها، ايل بارزان کردستان عراق نيروهاي مسلح اصلي جمهوري را تشکيل ميدادند و اين امر بطور غير مستقيم "وحدت کردستان بزرگ" را تداعي ميکرد. اين هم يکي از عللي شد که جمهوري مهاباد حتي به اندازه جمهوري آذربايجان قادر به مقاومت در مقابل ارتش شاه نشد. در واقع بورژوازي کرد بعد از خارج شدند ارتش سرخ، خود را در مقابل دو سنگ آسيا احساس ميکرد، از يکطرف قدرت گرفتن مجدد سران عشاير که حتي در جمهوري مهاباد هم ضاحب نفوذ بودند و ثانياً قطع شدن روابط اقتصادي با نقاط ديگر ايران. ارتش سرخ اولاً جلوي خانخاني و قدرت سران عشاير ميايستاد و ثانياً روابط اقتصادي با شوروي را تا حدي جايگزين روابط اقتصادي با نقاط مرکزي ايران ميکرد. با خروج ارتش سرخ هردو اين مزايا براي جامعه مدرن کردستان به خطر ميافتاد.

خلاصه به اينگونه است که پس از خر.ج ارتش سرخ شوروي، جامعه مدرن کرد خواهان مقاومتي در برابر سلطه مجدد قدرت دولت مرکزي نبود و رهبران جمهوري مهاباد راهي بجز کوشش براي راه حل "مسالمت آميز" مسأله نمييابند. گول خوردن قاضي محمد از قوام السلطنه را نيز نميبايست آنگونه که تاريخ نويسان ساده کرده اند، ملاحظه کرد. بلکه همانطور که قبلاً نذکر دادم، اين مسأله در خصلت تاريخي رشد جامعه مدرن در کردستان بود و امثال قاضي محمد که نماينده راديکالترين خواستهاي شهر نشينان بودند، راهي بجز شهامت دلاورانه نداشتند. گروه هاي اجتماعي مدرن حاضر به مقاومت در برابر ارتش شاه نبودند، چرا که نتيجه اش را بازگشت خانخاني و قطع رابطه اقتصادي با بقيه نقاط ايران ميديدند. در نتيجه در صورت عدم توافق قاضي محمد، اين طرفدارانش به او پشت ميکردند. اينکه تشکيلات حزب دموکرات و جمهوري مهاباد چه اشکالات ديگري داشته و بررسي نقش شوروي و سياست آن براي جداکردن بخشهائي از ايران و کشورهاي ديگر در آنزمان، از حوصله اين نوشتار خارج است.

اساسأ وحدت کردستان بزرگ از سوي کردهاي ترکيه و عراق خواسته شده، و باستثنأ برخي افراد ناآگاه، کردهاي ايران چنين خواستي نداشته اند. علت هم اين است که کردستان ايران و عثماني از زمان شاه اسماعيل صفوي (جنگ چالدران )، همانگونه که قبلأ متذکر شدم، از هم جدا شده اند، يعني حدود پنج قرن پيش. و حتي نتيجه آن تقسيم اين شد که کردستان ايران به دولت شبه مستقلي تحت قدرت اردلان ها مبدل شد. بنابراين کردهاي ايران همانقدر آزاد بودند که قابل حصول بود، و علاقه اي به ملحق شدن به بخش هاي ديگر کردستان نداشتند.

اما کردستان عثماني در سال 1920 بين ترکيه، عراق، و سوريه تقسيم ميشود (در واقع بين عثماني آنروز، انگليس، و فرانسه)، در اولين روزهاي بعد از پايان جنگ جهاني اول. اين است دليل آنکه در بخش هاي سابق کردستان عثماني براي اتحاد مجدد تمايل هائي وجود دارد. آنان با هم در دوران توسعه اوليه جامعه مدرن زندگي کرده بودند، که ميتوانست به ايجاد دولت ملي بيانجامد. اما برعکس، کردستان ايران، توسعه اوليه جامعه مدرن را با بقيه ايران انجام داده است، و نه با بخشهاي ديگر کردستان امپراطوري عثماني، آنطور که در اين رساله نشان دادم.

اينکه چقدر خواست اتحاد براي کردهاي ترکيه و عراق واقع گرايانه است، موضوع بحث من در اينجا نيست. اين امر به عوامل زيادي بستگي دارد که در جاي ديگر بحث کرده ام. اما براي ايران، مطمئنأ چنين برنامه اي طرح بدي است. من در اينجا نشان دادم که کردستان ايران همانقدر ايراني است که نقاط ديگر ايران. اما بخاطرسني بودن و فشار مذهبي و فرهنگي، برخي کردهاي ناآگاه ممکن است که، کردستان بزرگ را آرزو کنند، و آنهم بمثابه يک رؤياي شيرين، اما کردهاي آگاه ميدانند که چنين رويدادي بيشتر يک کابوس است تا رويائي شيرين، زمانيکه خوانين، هر ترقي که تا کنون کردها بدست آورده اند را نيز، نابود خواهند کرد

بالاخره آنکه برقراري حقوق دموکرايتک مردم کردستان و نقاط ديگر اين در چارچوب يک نظام فدرالي ربطي به "تئوري کردستان بزرگ" ندارد. دولت عراق حتي در زمان صدام حسين شکلي از خود مختاري را براي کردستان عراق برسميت شناخت و عراق امروز يک رژيم فدرالي است. در واقع، حقوق مشابهي براي همه استانها و مناطق ايران صرف نظر از مليت ، مذهب، و قوميت لازم است.

اين واقعأ مايه تأسف است که نه دولت شاه و نه جمهوري اسلامي چنين حقوقي را براي کردستان ايران و مناطق ديگر ايران برسميت نشناخته اند، مناطقي نظير آدربايجان يا بلوچستان، يا مذاهبي نظير بهائيان يا يهوديان، و ديگران. چرا بايستي يک بچه ارمني وادار شود که وضو بگيرد يا نماز بخواند؟ چرا بايستي يک بچه آذربايجاني حق انتخاب ادبيات ترکي در مدرسه را نداشته باشد.

اين چيزها ارتباطي به تجزيه طلبي و کردستان بزرگ ندارند. اين ها حقوقي است که همه اقليت هاي ايران مي طلبند. بنظر من ايرانياني که 20 سال در آمريکا بوده و به ايران برگشته اند، ممکن است که کلاس انگليسي براي کودکان خود بخواهند، اگر که کودکان آنها در ايران بمدرسه بروند. بنظر من هر گروه سياسي و دولت ايران بايستي اين حقوق را برسميت بشناسد. اين ها تجزيه طلبي يا شکل دادن کردستان بزرگ، آذربايجان بزرگ ، ارمنستان بزرگ، يا کشور بزرگ براي آسوريان و امثالهم نيست، اين ها برسميت شناختن نيازهاي فرهنگي و سياسي مليتها و گروه هاي قومي ايران است.

بالاخره آنکه بنظر من کردهاي ترکيه و ايران، زبان و فرهنگ مشترک دارند، همانگونه که کشورهاي اسپانيائي زبان آمريکاي لاتين، يا دولت هاي عربي خاورميانه چنين اشتراک زباني و فرهنگي با هم دارند، بنابراين فيلم سينمائي بدون زير نويس ميتوانند تماشا کنند، اما صادقانه بايستي.بگويم که اين جائي است که چنين اشتراکي پايان مييابد. کردهاي ايران، با بقيه مردم ايران، در کشور ايران منافع مشترک زيادي دارند، که من شک دارم که هيچگاه حاضر به ترک آن باشند.

10. عشاير و روابط عشيرتي


فصل 10: عشاير و روابط عشيرتي
از کتاب کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm


در کتاب "عشاير و مسائل توسعه" ايلات ايران به دوقسمت بزرگ و کوچک تقسيم ميشود. يکي دو ايل از کردهاي کردستان و عشاير ترکمن، شاهسون، بختياري، بوير احمدي و قشقائي از زمره ايلات بزرگند. اين ايلات خود به دو دسته تقسيم ميشوند اول آنانکه 80 درصد جمعيت آنها متحرکند و در سردسير و گرمسير ضاحب مکان معين و ايل راه مشخص ميباشند مانند بختياري ها. دوم آنها که بخش کوچکتري در سردسير و بخش بزرگتري در گرمسير دارند و توليد دامي آنها شيوه متحرک رمه داري است. مثل عشاير ترکمن و کردستان [امير هوشنگ کشاورز و مير سيد علي ناظم رضوي، عشاير و مسائل توسعه، تيرماه 1355، انتشارات دانشکده علوم اجتماعي و تعاون دانشگاه تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي ص 23].

همانطور که در قسمت تاريخي اشاره کردم، با بقدرت رسيدن رضا شاه و تقويت دولت مرکزي، عشاير اسکان نيافته کردستان ضربه شديدي خوردند و بعنوان نمونه ايل شکاک، که سالها در خطه کردستان ، بويژه بعد از مشروطيت، تاخت و تاز ميکرد، تضعيف شده و اسماعيل آقا، رهبر ايل، مجبور به ترک ايران شد.

مالکيت عشيرتي که تضعيف شده بود با فروپاشي دولت رضا شاه و سياست جديد انگلستان در سالهاي 1320-32 که تقويت دوباره عشاير را براي سرکوب جنبش آزاديخواهي لازم ميدانست، حيات دوباره اي بدست آورده و سران عشاير مانند محمد رشيد خان بانه اي، با تقويت دولت انگليس دست به غارت ميزدند و با شکست دادن محمود خان کاني سانان در مريوان به نيروي مهمي در منطقه تبديل شدند.

خان ها در ظاهر طرفدار جمهوري مهاباد بودند، وليکن در زمان حمله ارتش به مهاباد، کنار کشيدند و در طي سالهاي بعد نيز دست در دست انگليسيان در سرکوب جنبش آزاديخواهي شرکت داشتند. اکثر عشاير جوانرود و لهون حيات تازه اي يافتند و ايل بارزان تا بدانجا رفت که نيروي مسلح اصلي جمهوري مهاباد را تشکيل ميداد. در اين دوران سران عشاير زماني طرفدار جمهوري مهاباد بودند، زماني با دولت مرکزي همکاري ميکردند، و بالاخره هم اکثراً با دولت انگليس همراه شدند و در آرزوي بازگشت بدوران استبداد صغير و سالارالدوله، زمان ميگذراندند.

آنچه براي سران عشاير اهميت درجه اول داشت، حفظ و بسط خانخاني و ملوک الطوايفي بود. امپرياليسم انگليس نيز از سران عشاير بعنوان نزديکترين متحدان خود براي مقابله با نيروهاي انقلابي سود ميجست. جنايات و خيانتهاي سران عشاير در خوزستان بهترين سمبل اين "اتحاد مقدس" بود.

بعد از کودتاي 28 مرداد و بويژه بعد از اصلاحات ارضي شاه، ضربه ديگري از لحاظ اقتصادي بر پيکر مناسبات عشيرتي وارد آمد. تقويت دولت مرکزي نيز، از لحاظ سياسي، بمعناي تضعيف نفوذ سران عشاير بود. با اين حال در مناطق مرزي، دزلي، جوانرود، سردشت، و ... دولت شاه بدون اتکاء به سران عشاير قادر به حکومت نبود، و "چريک دولتي" از ميان عشاير تأمين ميشد.

در طي اين دوران عشاير اسکان نيافته بمقدار زيادي تقليل پيدا کردند و مناسبات اقتصادي عشيرتي اساساً نابود شد. در واقع از يکطرف بقاياي مناسبات عشيرتي همانگونه که در بالا نقل کردم بشکلي که "عشايري يکجانشين اند، منتهي شيوه توليد عشايري دارند و توليد دامي آنها شيوه متحرک رمه داري است" پابرجا ماند (نظير منطقه اورامان)، از طرف ديگر از بين رفتن مناسبات اقتصادي عشيرتي، ابداً بمعناي نابودي مناسبات اجتماعي عشيرتي نبود.

مناسبات اجتماعي عشيرتي همچنان از راه آداب و رسوم چه در زمينه کشاورزي و دامپروري، و چه در زمينه عرف و آداب اجتماعي، به حيات خود ادامه ميدهند. بسياري از دهاتي که امروز تحت مالکيت خرده مالکي هستند، هنوز تا حد زيادي تحت تسلط مناسبات عشيرتي قرار دارند. مثلاً در برخي دهات اطراف کامياران هنوز خونخواهي قومي رايج است. يا در دهات خرده مالکي منطقه سردشت، رؤساي قوم داراي نفوذ زيادي بوده، و حتي تعدادي تفنگچي براي خودشان دارند. رسوم عشيرتي در روابط اجتماعي نظير فرار دختر و پسر، و يا دزديدن دختر براي ازدواج، در پاره اي روستاهاي کردستان هنوز معمول است.

با سقوط سلطنت محمد رضا شاه، حرکات گريز از مرکز عشاير تقويت شد. اگر چه رژيم جمهوري اسلامي از هيچ کوششي جهت تقويت سران عشاير در سرکوب جنبش مردم کردستان فروگذار نکرده است. اما بايستي دانست که سران عشاير در درجه اول بدنبال منافع ملوک الطوايفي خود هستند و به اين راحتي نميتوان از آنها بعنوان "سيورغال" روحانيـت شيعه استفاده کرد.

حتي در زمان حاضر نيز دو گرايش اصلي در ميان سران عشاير وجود دارد: اولي نزديکي به دولت مرکزي است که بسيار ضعيف است و ديگري گرايش "استقلال طلبي " است که بخصوص در مناطق جوانرود و پاوه و اورامان در چنوب، و مناطق خوي و سلماس و اشنويه در شمال قوي ميباشد.

سران عشاير براي منافع خود با هرکسي حاضرند همزيستي يا جنگ کنند و بسياري از اينان، از ترس جنبش مقاومت مردم کردستان، طرفدار حزب دموکرات شدند، برخي ديگر هم در گذشته به عوامل رژيم بعثي عراق تبديل شدند، برخي نيز به جاشهاي جمهوري اسلامي تبديل شدند، و البته گروهي از آنها نيز همراه مردم بوده اند.

در دوره هاي گوناگون جنبش کردستان، جريانات عشايري وجود داشته اند، مثلاً نقش ايل بارزان، چه بعنوان نيروي مسلح جمهوري مهاباد و چه موقعيت آن در جنبش هاي سالهاي 1961-75. تشکيلات عشيرتي بارزاني بعد از معاهده 1975 شاه و صدام خلع سلاح شدند. ولي بعداً دوباره تحت رهبري پسران بارزاني تجديد سازمان يافتند و خود را ابتدا "قياده موقت" ناميدند، و بعدًاً "موقت" را از نامشان حذف کرده، و خود را "حزب دموکرات کردستان عراق" نام نهادند و در دولت محلي کنوني عراق هم مسعود بارزاني به رياست سياسي منطقه اي در کردستان عراق برگزيده شد.

بطور خلاصه جريانات عشايري از لحاط اقتصادي ضربه جدي خورده اند، اما در مناسبات اجتماعي کماکان به حيات خود ادامه ميدهند و با تکيه به يک سري علائق قومي-مذهبي عمل ميکنند. خود مختاري مورد علاقه سران عشاير، با فدراليسم مورد درخواست جامعه مدرن کردستان، متفاوت است. اولي يعني تخريب، احياء مناسبات ملوک الطوايفي، انزوا، و نابودي کردستان، در صورتيکه دومي يعني کنترل و توازن براي تأمين حقوق دموکراتيک در سطوح ايالتي و محلي.

11. گفتار پاياني

11. گفتار پاياني

بالاخره بايستي ذکر کنم که من خيزش هاي روشنفکري و دهقاني در دوره هاي پاياني حکومت شاه و آغاز جمهوري اسلامي را بررسي نکرده ام. بنظر من اولي چندان با بقيه ايران تفاوت نداشته است و بايستي بعنوان بخشي از بررسي انديشه روشنفکري ايراني بررسي شود، و دومي از حوزه اين رساله بيرون است. در اينجا توجه من اساسأ تفحص در باره حضور کردها در دولت مرکزي ايران بوده است.

تا آنجا که به جمهوري اسلامي مربوط ميشود، من اطلاعات دقيق از اليتelite ايران در زمان حاضر ندارم، و در واقع نميتوانم درباره ساختار اتنيک (قومي) جمهوري اسلامي قضاوت کنم.

من ميدانم که روحانيوني نظير مفتي زاده در کردستان در اوائل جمهوري اسلامي از آن پشتيباني کردند، و برخي ديگر نظير شيخ عزالدين حسيني از جمهوري اسلامي پشتيباني نکردند. اما من شک دارم که بشود هيچکدام از آنان را بخشي از اليت ايران بحساب آورد.

من نميدانم که جمهوري اسلامي و گروه هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي، و سياسي ايران، در حال حاضر در کردستان، چه عملکردهائي دارند. من تنها ميدانم که عدم بردباري در ابتداي تأسيس جمهوري اسلامي باعث کشته شدن بسياري مردم بي گناه از هردو طرف شد، چه از پشتيبانان جمهوري اسلامي و چه از مخالفين آن.

من اميدوارم که اين رساله و کوششهاي فرهنگي از اين نوع به ديالوگ بين مليت هاي ايران کمک کند، و در نتيجه به بردباري و تنوع دولت ايران در حال و آينده کمک کند. کردها، آذري ها، بلوچ ها، عرب ها، لرها، بختياري ها، قشقائي ها، آسوري ها، ارامنه، يهوديان، زردشتيان، سني ها، بهائي ها، زنان، و تمام ديگر گروه هاي قومي، ملي، فرهنگي، يا مذهبي، آنچه امروز ايران هست را ميسازند.

اگر هر دولت مرکزي در ايران، در حال و آينده، اين تمايلات بحق گروه هاي مختلف را برسميت نشناسد، من شک دارم که چنان دولتي بتواند مدعي نمايندگي کردن آنچه ما ايران ميناميم باشد.

ضميمه 1-کشاورزي در کردستان

ضميمه 1-کشاورزي در کردستان
از کتاب کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm

وضعيت عمومي کشاورزي کردستان

کليه آمارهائي که در اين قسمت ميايد، از کتاب "نتليج آمارگيري کشاورزي مرحله دوم سرشماري ، 1353" از انتشارات سازمان برنامه و بودجه مرکز آمار ايران مورخ اسفندماه 1355 گرفته شده است، و بهمين دليل منعکس کننده وضعيت کنوني منطقه نيست، اما در عين حال تصوير کلي اي از نتايج اصلاحات ارضي رژيم شاه در منطقه ميدهد. همجنين لازم به تذکر است که در اينجا آمار مربوط به کردستان شمالي، که در تقسيم بندي کشوري جزء آذربايجان غربي ذکر ميشود، بررسي نشده است.

1- کار مزدوري

تعداد خانوارهاي روستائي کردستان 112129 خانوار است. از اين عده 85% بهره بردار و 15% غير بهره بردارند. براي جزئيات بهره برداري در کردستان و مقايسه با نقاط ديگر ايران و معدل کل ايران به جدول زير مراجعه کنيد:


توسعه کار مزدوري در خانوارهاي بهره بردار زمين:

کردستان (شاخص کار مزدوري):
-57% کليه کارها توسط اعضاء خانوار انجام ميشود
-40% عمده کارها توسط اعضاء خانوار انجام ميشود
-3% عمده کارها توسط کارگران مزد و حقوق بگير انجام ميشود

معدل کل کشور (شاخص کار مزدوري):
-66%
-29%
-5%

بنابراين درصد کار مزدوري در کردستان حتي از درصد بسيار پائين کل کشور هم کمتر است.

2-بازار فروش محصولات

الف-فروش محصولات ساليانه (گندم و جو و ...)

کردستان (گندم و. جوو ..):
-66/1% توليدات بفروش نميرسد
-22/3% کمتر از نصف بفروش ميرسد
-11/6% نصف يا بيشتر بفروش ميرسد

معدل کل کشور (گندم و جو):
-51/0%
-26/7%
-22/3%

بنابراين فروش محصولات از معدل کل کشور به اندازه 10 درصد پائين تر است.

ب- فروش دام

کردستان (گاو)
-90/3% بفروش نميرسد
-8/8% کمتر از نصف بفروش ميرسد
-0/9% نصف يا بيشتر بفروش ميرسد

معدل کل کشور (گاو)
-80/3%
-16/0%
-3/7%

کردستان (گوسفند)
-56/8% بفروش نميرسد
-39/0% کمتر از نصف بفروش ميرسد
-4/2% نصف يا بيشتر بفروش ميرسد

معدل کل کشور (گوسفند)
-52/9%
-36/9%
-10/2%

بازهم توليد براي فروش از معدل کل کشور پائين تر است.

3-آبياري، کود شيميائي، تکنيک و بازدهي کشاورزي

الف-آبياري

مساحت کل زير کشت در کردستان 1328932 هکتار، يعني 8% کل اراضي زير کشت ايران است. از اين مقدار 17/5% آبي و 82/5% ديم است. در کل کشور 37% آبي و 63% ديم است. در کردستان 80 % اراضي زير کشت گندم است که ار آن 14% آبي است. در صورتيکه در کل کشور 60% اراضي زير کشت گندم است و از آن مقدار 35% آبي است.

بنابراين کشت آبي در کردستان نسبت به معدل کل کشور خيلي پائين تر است.

ب-کود شيميائي

در کردستان فقط 4% بهره برداري ها از کود شيميائي استفاده کرده اند در صورتيکه در کل کشور 39% بهره برداري ها از کود شيميائي استفاده کرده اند.

ج-تکنيک

در کردستان بيش از 5% تراکتورهاي ايران و حدود 12% کمباين هاي ايران استفاده شده است (1859 تراکتور و 295 کمپاين). اين رقم حتي از تراکتورهاي استفاده شده در استان اصفهان نيز بيشتر است. شايد دليل اين امر وجود اراضي وسيع ديم در دشت اوباتو، سنگلاخي بودن منطقه و بالاخره خريدن تراکتور از طرف خرده مالکان اطراف سنندج باشد (بجاي اجاره تراکتور که در اکثر نقاط ايران مرسوم است).

4-بازدهي کشاورزي

عملکرد متوسط گندم در کردستان 223 کيلوگرم در هکتار است که بعد از زنجان پائين ترين رقم است. در صورتيکه همين رقم براي يزد 1913، کرمان 1857، مازندران 1538، فارس 1004، و بالاخره معدل کل کشور 483 کيلوگرم در هکتار است.

عملکرد گندم (آبي و ديم) از قطعات کوچک به بزرگ، اساساً مسير نزولي داشته است. مثلاً در اراضي تا 10 هکتار عملکرد 1102 کيلوگرم در 147 کيلوگرم در هکتار بوده است.و اين تنزُل فاحش، نشانه بقاياي سر سخت فئوداليسم و عدم اداره زمينهاي بزرگ بشيوه توليد صنعتي است.

در استان مازندران که در زمينهاي بزرگ تا حدي شيوه توليد سرمايه داري رشد کرده است، عملکرد گندم در زمينهاي تا 10 هکتار 1402 کيلوگرم در هکتار است، در صورتيکه در اراضي 100 هکتاري و بيشتر اين رقم به 1999 کيلوگرم در هکتار ميرسد. يعني در مازندران 142 درصد بازدهي زمين بزرگ بيشتر از زمين کوچک است، اما در کردستان بازدهي زمين بزرگ 750 درصد کمتر از زمين کوچک است.

خلاصه کنم:

1. درصد کار مزدوري حتي از در صد معدل کل کشور پائين تر است.
2. بازار فروش محصولات محدود بوده و درصد بزرگي از روستاها خود کفا هستند.
3. آبياري مدرن توسعه نيافته و کشت غالب ديم است .و نسبت زمين ديم و عدم استفاده از کود شيميائي از معدل کل کشور نيز بسيار پائين تر است.
4.بازدهي زمين هاي بزرگ بطرز وحشتناکي پائين است و اين امر دلالت بر مالکيت فئودالي در اراضي بزرگ دارد.
6. در نتيجه، توسعه توليد مدرن و جامعه صنعتي در روستاي کردستان بسيار ضعيف است.

ضميمه 2-کومله و کردستان

ضميمه 2-کومله و کردستان

مقدمه
اگر اروپاي شرقي نشاني از چگونگي تحول مسأله ملي در زمان ما باشد، ما شاهد بوديم که چگونه مليت هاي مشابه، در يک کشور استقلال را گزيدند، در صورتيکه در کشوري ديگر، جدائي را انتخاب نکردند. عامل اصلي هم توجه به دموکراسي در کشور مورد نظر، در ميان مليتهائي بود، که در کنار هم زندگي ميکردند. مردم در شرايط آزاد، با يکديگر بر اساس انتخاب زندگي ميکنند، و نه بر مبناي زور، و تهديد. در واقع تجزيه طلب خواندن مليت ها، آنان را از اينکه راه جدائي پيشه گيرند ممانعت نکرده، بلکه ممکن است باعث شود که زودتر آن راه را برگزينند.

عراق
اگر در عراق دموکراسي توسعه يابد، کردها نيروي اصلي در دولت مرکزي کل عراق خواهند بود، و چنين موقعيتي براي آنان بسيار مهم تر است تا آنکه تبديل به يک دولت ملي در شمال شوند. البته اگر اسلامگرايان شيعي در جنوب، موفق به ايجاد جمهوري اسلامي شوند، در آنصورت ميتوانند تجزيه را به عراق تحميل کنند.

معهذا، من شک دارم که اسلامگرايان شيعي، بتوانند عراق را، از گزينش دولت سکولار زياد دور کنند. آنها از همه نيروي خود با کمک جمهوري اسلامي ايران استفاده ميکنند، تا جاي پاي محکمي در عراق، پس از خروج ژوئن 2004 آمريکا، براي خود تعبيه کنند. اما اسلامگرايان شيعي در رويا هستند، اگر فکر ميکنند بتوانند دولت خميني عراق شوند. انها ميتوانند همه تهديد هاي خود را ادامه دهند ، تا افکار عمومي را وادار کنند اسلامگرايان شيعي را تجسم خواستهاي شيعيان عراق تصور کنند، اما اين صحنه سازي ها قانع کننده نخواهند بود.

شيعيان عراق بخوبي درباره تجربه اسلامگرائي در منطقه ميدانند، و بويژه از نوع شيعي اسلامگرائي در جمهوري اسلامي ايران مطلع هستند، همانگونه که همسايگان شوروي بخوبي ميدانستند کمونيسم چيست، و از آن رويگردان، و بنابراين رهبران شيعي نميتواتند مردم را گول بزنند، تا قدرت بيشتري در دولت آينده عراق بدست آورند، وکردها بهترين شانس را براي پر کردن خلأ موجود دارند.

همچنين امريکا در حال استخدام ژنرال هاي سني صدام است، و به عبارتي دارد رژيم صدام را احيا ميکند، بدون شخص صدام، تا که اسلامگرايان شيعي را خنثي کند. بنابراين براي جمهوري اسلامي ايران، ايفاي نقشي در عراق، نظير نقش سوريه در لبنان، خالي از چالش هاي جدي نيست.

ترکيه
تا آنجا که به ترکيه مربوط ميشود، کردهاي ترکيه بهترين کانديدا براي دولت مجزا هستند، و تمام تمايلات براي راه حل کردستان بزرگ، بيشتر از کردهاي ترکيه سرچشمه ميگيرد، چرا که نژاد پرستي بر عليه کردها، از سوي *مردم* يک سرزمين، واقعيتي در ترکيه است. بيشتر آنکه، در هردو عراق و ايران، مسدله کردها، اساسأ مسأله با *دولت* بوده است، و نه با مردم. درست است که تبعيض در ميان مردم هم هست، اما بسيار کم است.

مثلأ، ايرانيان همانقدر براي رشتي ها و اصفهاني ها جوک ميسازند که براي کردها،. در واقع کمتر براي کردها، و بيشتر براي رشتي ها. و هيچکدام هم قابل مقايسه با رفتار فاشيستي نسبت به کردان، که در ترکيه قابل رويت است، نيست. يعني رفتارهاي شبيه حملات نژادپرستانه که به قتل عام ارامنه در 1914 درترکيه زمان عثماني انجاميد. بنابراين من اميدوارم کردهاي ترکيه تجربه خود را به کردهاي ايران تعميم ندهند، تا که احساسات ضد فارس در کردستان ايران را دامن زنند.

برخي کردهاي ترکيه، ايرانيان غير کرد را، پشبيبانان ملايان مينامند. ايرانيان غير کرد دهها سال است که بر عليه جمهوري اسلامي مبارزه کرده اند، و اين درست نيست که کساني که با مشکل بزرگ نژاد پرستي در ترکيه مواجه هستند، تصور کنند که شرايط ايران مشابه است، و در رابطه بخش هاي کرد و غير کرد جنبش دموکراسي خواهي ايران آتش بر افروزند.

ايرانيان غير کرد، بر عکس ترکيه، دولت ملايان جمهوري اسلامي را، دوشادوش اپوزيسيون کرد، طي اين سالها به چالش کشيده اند.

کردستان ايران در مقايسه با عراق و ترکيه
کردستان ايران، در مقايسه با بخشهاي کردستان عثماني سابق، به مثابه بخشي از ايران توسعه يافته است.

مهمتراينکه، کردستان ايران، با کردستان عثماني توسعه نيافته است، حتي قبل از صفويه و معاهده چالدران، در 920 هجري.

حتي در زمان مغولها، کردستان ايران تحت قدرت اردلانها بوده است، و در زمان صفويه، حکومت اردلان ها، با پايتختي سنندج ادامه يافته، و کردستان شبه خودمختاري در چارچوب ايران داشته است، و اين وضعيت کاملأ با کردستان عثماني متفاوت است.

پس از جنگ جهاني اول، کردستان عثماني بين چند کشور تقسيم شد، و آن اجزاي کردستان عثماني سابق، ممکن است براي اتحاد مجدد، تمايلاتي داشته باشند. مثلأ کردستان عراق و ترکيه. اما آنگونه که ذکر کردم، حتي کردهاي عراق، براي خود موقعيت هاي زيادي را در عراق متحد مي بينند، اگر که دموکراسي سکولار در آن کشور پيروز شود، و ممکن است که اتحاد باکردستان ترکيه را دنبال نکنند. کساني نظير جلال طالباني، از انحاديه ميهني PUK، نقش مهمي در مبارزه براي جمهوري دموکراتيک وفدرال در سراسر عراق، ايفا کرده اند.

مضافأ آنکه، کردستان ايران، اصلأ با تقسيم کردستان عثماني پس از جنگ اول جهاني ارتباطي نداشته است. همجنين کردها ايراني هستند، نظير تاجيک ها، و زبان کردي از زبانهاي ايراني است. بنابراين مسأله کردستان در ايران بسياربا ترکيه و عراق متفاوت است و اساسأ موضوعش، ستم ير مردم کرد توسط دولت ايران است و نه نژاد پرستي. همانطور که ذکر کردم، من آرزويم اين است که، ناسيوناليست هاي کرد ترکيه، وضعيت خود را به کردهاي ايران تعميم ندهند.

کردهاي ايران و جمهوري اسلامي
کردهاي ايران اساسأ با وضعيتي مشابه بقيه ايرانيان مواجه هستند. در حقيقت، گروههاي کرد، پيشقراول و رهبر اپوزيسيون جمهوري اسلامي بوده اند، و آنهم مدتها قبل از بسياري بخش هاي ديگر ايوزيسيون کنوني ايران.

من مطمئن هستم، همانگونه که در عراق ديديم، کردها در دولت بعد از جمهوري اسلامي در ايران، از موقعيت والائي برخوردار خواهند شد، چرا که طي همه اين سالها، آنها يکي از بخش هاي مهم اپوزيسيون ضد جمهوري اسلامي، براي ايجاد جمهوري سکولار، بوده اند.

در مورد اختلاف ايران و عثماني، و نقش کرد ها در رابطه با شکل گيري دولت مرکزي در ايران، من به تفصيل در کتاب خود در باره کردستان نوشته ام، و مرکز توجه ام نيز در آن نوشته، کردستان ايران بوده است.

واقعيت اين است که گلوباليسم، جدائي ملت هاي کوچک را ساده کرده است، و ملت هاي کوچک امروزه، با هم ميمانند اگر که بخواهند، نه جون مجبورند، همانگونه که در مقاله گلوباليسم و فدراليسم توضيح داده ام.

در چرا فدراليسم براي کردستان و بقيه ايران بحث کرده ام که فدراليسم بهترين راه حل براي اجتناب از تجزيه ايران دموکراتيک بعد از جمهوري اسلامي است. تجزيه اي آنگونه که در يو گسلاوي مشاهده شد.

توهين به مليت هاي مختلف نظير کردها، بدترين کاري است که اپوزيسيون ايران ميتواند انجام دهد، که ميتواند باعث خشمگين کردن اين مليتها شود، و باعث شود که آنها اميد خود را براي آزادي درچارچوب يک ايران متحد، از دست داده، و به جستجوي جدائي روند.

در واقع، من بندرت چنين رفتاري را در اپوزيسيون ايران ديده ام، و جنبش دموکراسي خواهي ايران احترام والائي را براي اپوزيسيون کرد قائل است و بسياري ايرانيان غير کرد، جان خود را در دفاع از مبارزات مردم کردستان در برابر جمهوري اسلامي، از دست داده اند، و اين پيوند را استحکام بخشيده اند.

حمله به کردها از سوي مردم ايران نبوده است، و از سوي جمهوري اسلامي بوده است، زمانيکه پاسداران و بسيجي هاي جمهوري اسلامي، به کردها اهانت کرده، و مادران و دختران کرد را مورد تجاوز قرار ميدادند.

جنبش هاي مردمي در کردستان
در ميان گروه هاي کرد، من تعداد انگشت شماري را در هر گروه ديده ام، که ممکن است با عبارات نژاد پرستانه به فارس ها برخورد کنند، و همه ايراينان غير کرد را، مساوي با ملايان قلمداد کنند، اما اينگونه افراد يک اقليت خيلي خيلي کوچک، در ميان گروههاي کرد هستند.

گروه هاي کرد نظير کومله، بخش مهم کل اپوزيسيون ايران هستند، و آنها بخش هاي ديگر اپوزيسيون ايران را، بشکل نژاد پرستانه مورد خطاب قرار نميدهند. کومله براي موفقيت دموکراسي و حقوق بشر در کل ايران کوشش ميکند، و آنها خود را بخشي از جنبش دموکراسي خواهي کل ايران ميدانند، و در توسعه و رهبري آن، طي 25 سال گذشته، شرکت موثر داشته اند.

گرايشات تجزيه طلبانه در کردستان ايران، بخش کوچکي از طيف سياسي است، و بيشتر مردم در کردستان ايران، آينده خود را در پيوند نزديک با بقيه ايران ميبينند. همانطور که ذکر کردم، من اين موضوع را در کتاب خود درباره شکل گيري دولت مرکزي در ايران، با ارائه تحقيقات مبسوطي ارائه کرده ام، وقتي مرکز توجه ام بر روي کردستان در تاريخ ايران بوده است.

پس از پايان رژيم شاه، کردستان از جمله اولين مناطقي بود که بر عليه جمهوري اسلامي برخاستند. علت اين امر هم ساده است. طي دوران صفويان هم، که دولت ايران رژيم شيعي اسلامي بود، هرچند سلطنتي ولي با حضور قدرتمند ملايان در دولت، اولين اپوزيسيون اصلي را مناطق سني نشين ايران، نظير بجنورد و قوچان، تشکيل دادند.

حتي افغانان که به ايران حمله ميکنند، و به اصفهان ميتازند، قيام خود را زماني آغاز کردند، که فتواي شيعي ملايان ايران اعلام ميشود، که تجاوز به زنان سني در افغانستان را توصيه کرده، و ميگويند عاملين چنان جناياتي، به بهشت خواهند رفت. و اين فتوا افغان ها را بر آشفته ميکند، تا آنجا که آنان به ايران در زمان شاه سلطان حسين حمله ور ميشوند، و سلسله صفوي را منقرض ميکنند.

بنا براين کردهاي ايران که اقليتي نيرومند بودند، اولين بخش عمده جامعه ايران بودند، که به مخالفت با دولت اسلامگراي شيعي در ايران به پا خاستند. در واقع عزالدين حسيني و مفتي زاده، که ايادي جمهوري اسلامي، آنها را چپي يا شاهي خوانده اند، سمبل مخالفت مذهبي سنيان شافعي کرد، با جمهوري اسلامي بوده اند. عزالدين حسيني و مفتي زاده ، حتي در زمان شاه، در کردستان فعال بوده اند، و برخلاف تصويري که جمهوري اسلامي از آن ها ساخته است، آن ها مأمور شاه نبودند.

در واقع عزالدين حسيني و مفتي زاده در زمان شاه با گسترش صوفيگري در کردستان، که سياست شاه در کردستان بود، به مقابله بر خاسته بودند، و عامل شاه نبودند. حتي مفتي زاده که در ابتداي جمهوري اسلامي با آن همکاري کرد، بعدأ توسط جمهوري اسلامي به قتل رسيد، به اين خاطر که وي حکومت شيعه را نمي پذيرفت. بنابراين مسأله حکومت مذهبي شيعه همواره وحشت بزرگ کردهاي سني مذهب بوده است.

سپاه پاسداران جمهوري اسلامي، به کردها، با همان زبان لعن و نفرين ضد سني حمله ور شد. پاسداران نفرت مذهبي از کردهاي سني داشتند، و آنان را عمري ميخواندند، و مردم بي گناه کردستان را، مورد تجاوز قرار دادند، زمانيکه اولين تظاهراتهاي ضد حکومت شيعي در کردستان، در سال 1358 آغاز شدند.

مردم کردستان نيز فقط براي دفاع از خود به اسلحه دست بردند، و نه آنکه چريک باشند، که نبودند. اين نکته مهمي است که دقت کنيم که جنبش مسلحانه در کردستان *هرگز* يک جريان چريکي نبوده است، حتي در زمان شاه.

جنبش ملا آواره و شريف زاده در 1345، در زمان شاه، يک جنبش مسلحانه *مردمي* بود، و جرياني چريکي نبود، و دهقانان بر عليه رژيم شاه برخاسته بودند، و برخي گروه هاي روشنفکري و افراد منفرد هم از خارج، *بعد ها* به آن ها پيوسته بودند. برخي از ميان آن جريانات، نظير پرويز نيکخواه، در زندان شاه، به جنبش خيانت کردند، اما اين گروه هاي خارج، اساسأ بخش مهمي از آن جنبش مردمي را تشکيل نميدادند.

کومله Komala
تاريخ کومله در واقع، از زمان شاه، از جنبش ملا آواره و شريف زاده در سال 1345 شروع ميشود. فواد مصطفي سلطاني که در زمان رژيم جمهوري اسلامي کشته شد، و رهبران کنوني کومله نظير عبدالله مهتدي، از آن زمان هستند، که ملا آواره و شريف زاده کشته شدند. رهبري کومله نظير بسياري گروه هاي سياسي ديگر ايران، از دانشگاه آريامهر تهران آغاز شدند.

قبل از سالهاي 60، بسياري از رهبران جنبش سياسي ايران، از دانشکده فني دانشگاه تهران بودند. کساني نظير پسر عموي خود من، احمد قندچي، که در 16 آذر سال 1332 کشته شد و از نسل سالهاي 1320-32 بود. با هوش ترين دانشجويان نظير دانشجو.يان دانشکده فني و آريامهر، در ميان بنيانگذاران گروه هاي اصلي اپوزيسيون بودند.

کومله به دوران آغاز دانشگاه آريامهر بر ميگردد، و در واقع اين فعالين، مسأله دموکراسي در کردستان را از بقيه ايران جدا نمي ديدند. آنها حتي به حزب دموکرات کردستان هيچ ربطي نداشتند. آنها به گروه هاي سياسي همفکرغير کرد، در نقاط ديگرايران، نزديک تر بودند، تا به حزب دموکرات کردستان، که در کردستان بود.

کومله نظير گروه هاي روشنفکري سالهاي 60 و 70، بيشتر يک تشکيلات چپ جديد بود، با اين تفاوت که پايگاهش در روستاهاي کردستان بود. همچنين بخاطر مخالفتش با مشي چريکي، کومله در آن سالها، با مائو سمت گيري کرد، و با موفقيت به بسيج سياسي مردم پرداخت، در مقايسه با همه گروه هاي ديگراپوزيسيون در نقاط ديگر ايران که روشنفکري باقي ماندند، و در ايجاد پايگاه مردمي اساسأ موفقيت چشمگيري نداشتند.

با گذشت زمان، کومله موضوع ديکتاتوري در کشورهاي سوسياليستي را مشاهده کرد، و چين و آلباني را نيز رد کرد، و به جستجو در فراي سوسياليسم موجود پرداخت، هرچند کماکان خود را سوسياسياليست ميخواند و هنوز هم چنين ميخواند. من بايستي ذکر کنم که حتي در زماني که آنها کمو نيست بودند، آنها با اتحاد شوروي به روشني مخالف بودند، و حتي پشتيباني آنها از چين، به معني آن نبود که سر سپرده کمونيسم چين باشند. رهبري کومله هميشه متفکرين مستقلي بودند.

در سالهاي پس از 1360، آنها با گروه بسيار کوچکي بنام سهند، که در نقاط غير کرد بود، وحدت کردند، و حزب کمونيست ايران را بنياد نهادند. اما بزودي در يافتند که اين آنچه انها ايده ال خود ميخواهند نيست. يک انشعاب داشتند، که گروه قبلي که به آنها پيوسته بود جدا شد، و حزب کمونيست کارگري خود را ناميد، که اساسأ لنينيسم را دنبال ميکند. در مدت کوتاهي، کومله خود نيز از حزب کمونيست ايران جدا شد، و دوباره خود را کومله ناميد.

در انشعاب اول، چند نفري از کومله، در حزب کمونيست کارگري باقي ماندند. همچنين در انشعاب دوم، تعدادي از تيم اوليه کومله، خود را کوملهKomalah (ولي با حرف "h" در انتهاي نام خود) ناميدند ، و در حزب کمونيست ماندند، و با کوملهKomala تجديد حيات شده نرفتند، و اکنون کماکان بخشي از حزب کمونيست ايران هستند.

بيشتر تيم اوليه امروز با کوملهKomala است، که پس از کنار گذاشتن چين و آلباني، به جستجو در فراسوي کمونيسم پرداخته اند. حتي وقتي خود را سوسياليست خطاب ميکنند، در مصاحبه هاي خود امروز، بروشني ميگويند که ايده الهاي آنهادر تطابق با آنچه در هيچ کشور سوسياليستي مي بينند، نيست. در ايده ال هايشان، دموکراسي، حقوق بشر، و عدالت اجتماعي در چارچوب توسعه جهاني و ترقي در عصر حاضر، تأکيد ميشود، وآنها از ايجاد جمهوري دموکراتيک فدرال در ايران پشتيباني ميکنند.

پس از مطالعه نوشته هاي موجود، آنچه در بالا نوشتم، ارزيابي من از کومله و تحول آن است. براي خواندن نظرات خود کومله، در مورد اين موضوعات، لطفأ به سايت کومله مراجعه کنيد.

فدراليسم و جمهوري اسلامي
مسأله کردها و فدراليسم، يکي از آن موضوعاتي است که بر تمام منطقه اثر ميگذارد، و جمهوري اسلامي ميخواهد اين توهم را دامن زند که گوئي گروه هاي سياسي غير کرد، فدراليسم را نميخواهند، و سعي ميکند مدافعين فدراليسم را تجزيه طلب بنماياند، در صورتيکه اکثريت اپوزيسيون ايران امروز، شروع کرده است که با فدراليسم سمت گيري کند، و ناسيوناليسم افراطي فارس، اقليت بسيار کوچکي بيش نيست.

همانگونه که به کرات توضيح داده ام ، آنان که خود را ناسيوناليست نمايانده، و برنامه هاي فدراليستي را تجزيه طلبي ميخوانند، بيشتر مبلغين جمهوري اسلامي هستند، و نه ناسيوناليست هاي ايراني، و وحشت آنها از اين است که پذيرش فدراليسم، در را بروي مردمي که حقوق بيشتر دموکراتيک براي همه ايرانيان و ايران بخواهند، باز کند.

اين جمهوري اسلامي است که از ظاهرسازي ناسيوناليسم افراطي سود جسته، و نظير دوران جنگ عراق، از اين راه سعي در توجيه استبداد خود دارد. شعار هاي ناسيوناليستي افراطي، پرچم دروغيني براي اسلامگرايان است، زمانيکه آنان طي اين سالها، به کوچکترين خواستهاي ملي ايرانيان احترامي نگذاشته اند، و اسلامگرائي را بر مردم ايران تحميل کرده اند، تا حدي که سعي در حذف جشن نوروز از ايران داشتند، جشن سال نوئي که کردها به اندازه ديگر ايرانيان، اگر نه بيشتر، جشن ميگيرند، وارج مي نهند.

بتازگي در ايران، مأمورين جمهوري اسلامي يک اعلاميه کاذب، بر عليه حقوق مليت ها در آموزش و پرورش در ايران، با جعل امضأ رهبري جبهه ملي انتشار دادند. در نتيجه اين موضوع خيلي مهم است که بدانيم، که چگونه جمهوري اسلامي، با اين نيرنگ هاي موهن، با ظاهر ناسيوناليسم افراطي، سعي در حمله به جنبش کردها ي ايران را دارد.

واقعيت آن است که، قصابي چپ ايران در سالهاي 1360 و 1367، و کشتار چپ ايران در رژيم شاه، به اين خاطر بوده است که چپ استوار ترين نيروي اپوزيسيون ايران در برابر رژيم شاه در سالهاي 1320-57، و در برابر رژيم جمهوري اسلامي در سالهاي 60 و 70 بوده است. به همين خاطر است که حتي فعاليني که فقط يک سال زندان داشتند و در زندان هاي جمهوري اسلامي بودند، در درون زندان، در سال 1367، با دستور خميني، به قتل رساندند.

جمهوري اسلامي در سال 1367 به صلح ننگين با صدام، با شرايط صدام تن داد، در صورتيکه سالها امکان امضأ صلح با شرايط بهتر را داشت. خميني با قتل جمعي نيروهاي چپ و ديگران در سپتامبر 1988، سعي کرد تا سکوت جامعه را پس از امضأ معاهده صلح تضمين کند. و جمهوري اسلامي به کشتار نيروهاي چپ هم بسنده نکرده ، و از قتل فروهر ها در سالهاي بعد، که هيچگاه چپ نبودند هم، فرو گذار نکرد.

اجازه دهيد ذکر کنم که مخالفت خود من با چپ اصلأ بخاطر مبارزه آنها با استبداد جمهوري اسلامي ورژيم شاه نيست. در حقيقت، از آن نظر، من از چپ کاملأ پشتيباني ميکنم، و بنظر من آنان بيشترين تعداد قرباني را، در جنبش دموکراسي خواهي ايران داده اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوري اسلامي، و به اين خاطر مأمورين اطلاعاتي شاه و جمهوري اسلامي، بيشترين نفرت را از نيروهاي چپ دارند.

مخالفت من با چپ به اين دليل است که بنظر من برنامه آنها، در دوران گلوباليسم و توسعه فراصنعتي در دنيا، عقب مانده است. من درباره نظراتم درباره چپ در گذشته نوشته ام، و نيازي به تکرار در اينجا نيست.

گروه هاي ديگر در کردستان
گروه هاي بسياري از حضور خود در کردستان ميگويند، و تعدادي طرفدار نيز در آنجا ممکن است داشته باشند. معهذا، کومله، به نظر من، تنها نيروي سياسي جديد، نه تنها در کردستان، بلکه در سراسر ايران سالهاي پس از 1332 است، که از پايگاه مردمي برخوردار بوده و هست، ايتدا در روستا و سپس در شهر ها.

اين درست است، که طي سالهاي 1320-32، قبل از کودتاي 28 مرداد، حزب توده و جبهه ملي، هردو از پايگاه مردمي در ايران برخوردار بودند. و در کردستان در آن دوران، حزب دموکرات کردستان چايگاه مردمي داشت. اما پس از 28 مرداد، اساسأ ميتوانم بگويم که همه گروه ها، از جمله مجاهدين و چريکها، که بزرگترين بودند، بسختي پايگاه مردمي اي داشته اند، و اساسأ جريانات روشنفکري بوده اند.

حتي بسختي بتوان از وجود پايه مردمي حزب توده و جتهه ملي در دوران 1332-1357 حرفي زد. اما بعقيده من، کومله تنها استثنأ است، که يک حزب مردمي بوده است، که بنظر من موضوع خوبي براي مطالعه بيشتر است، که چگونه آنها در بسيج مردم عادي توانسته اند اينچنين موفق باشند، زمانيکه ديگران در نقاط ديگر ايران، اساسأ در بسيج مردم موفقيت چشمگيري نداشته اند.

زمانيکه کومله با جمهوري اسلامي مبارزه ميکرد، تقريبأ 90 در صد چپ در نقاط ديگر ايران، نه تنها از خميني در 1357 پشتيباني کردند، بلکه اکثريت چپ بعدأ نيز از گروگانگيري و سقوط دولت بازرگان حمايت کردند. و متأسفانه 90 درصد جنبش مترقي ايران نيز، در آنزمان، چپ بود.

درست است که برخي گروه هاي کوچک چپ، خرداد 1360 را يک کودتاي ارتجائي نظير حمله محمد علي شاه به مجلس قلمداد کرده، و سعي کردند با قيام در آن سال، جلوي موفقيت کودتا را بگيرند، که موفق هم نشدند، و بدون نتيجه قلع و قمع شند. اما اين ها جريان اصلي نبودند. جنبش مترقي، و از جمله خود اين نيروها، اشتباه بعد از اشتباه، در راضي کردن اسلامگرايان طي آن سالها کردند، و اين بود که کشتار 1360 جمهوري اسلامي از چپ، در نقاط مختلف ايران، باستثنأ کردستان، براحتي انجام شد.

لازم به تذکر نيست که در سال 1360، در ايران، حتي خود من توسط يک گروه چپ، بخاطر زير سوال بردن مارکسيسم، به مرگ تهديد شدم. معهذا، من جنايات و اعمال متعصبانه ضد کمونيستي جمهوري اسلامي را محکوم ميکنم، و نقض حقوق بشرفعالين چپ، توسط جمهوري اسلامي را، محکوم ميکنم، همانگونه که سرکوب حقوق بشر تملم فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران را محکوم ميکنم.

اشتباهات زيادي در جنبش مترقي ايران انجام شد. من اين موضوعات را به تفصيل بحث کرده ام، وبه گرايش هاي اصلي در برهه هاي تاريخي 25 سال گذشته، در کتاب ايران آينده نگر اشاره کرده ام.

نتيجه گيري
من چندان اهميتي براي اصلاح طلبان جمهوري اسلامي، نطير پرزيدنت خاتمي قائل نيستم، هر چند من از تغيير صلح آميز به يک جمهوري دموکراتيک فدرال و سکولار در ايران پشتيباني ميکنم.

ايران و ايرانيان، از جمهوري اسلامي و مقامات ج.ا.، جدا هستند. ايران و ايرانيان مدرن هستند، و ما انقلاب مشروطه که خواهان قانون مدني و جامعه مدرن، مبتني بر قانون اساسي بود را، صد سال پيش انجام داده ايم.

در واقع تئوکراسي اسلامي، امروزه باعث شده است، که در*سطح ريشه اي* جامعه ايران، خشم بر عليه ملايان، و خواست سکولاريسم و مدرنيته آينده نگرانه را رشد دهد، و خواست براي رفراندوم براي قانون اساسي جديد، و تغيير رژيم، در عميق ترين سطوح جامعه، به طرز بي سابقه اي، در مقايسه با کشورهاي ديگر خاورميانه، در ايران مطرح شده است.

گروههاي سياسي ايران بايستي راه حل فدرالي براي ايران را، قبل از پاشيدن جمهوري اسلامي، به رسميت بشناسند، وگرنه ايران ميتواند به يوگسلاوي ديگري تبديل شود. حزب کومله ميتواند نقش مهمي براي کمک به موفقيت اين راه حل دموکراتيک براي ايران انجام دهد.

ضميمه 3-آيا فدراليسم اجازه سلب حقوق انساني را به ايالات ميدهد؟

ضميمه 3-آيا فدراليسم اجازه سلب حقوق انساني را به ايالات ميدهد؟

يکي از دلائل مخالفت بخش مهمي از جنبش مترقي ايران با فدراليسم براي ايران، درک غلط از موضوع اختيارات دولت هاي ايالتي در محدود کردن حقوق انساني شهروندان مقيم ايالت مطبوع آنها است. بسياري تصور ميکنند که اگر در ايران فدراليسم بوجود آيد، مثلأ يک دولت ايالتي در آذربايجان ميتواند تصميم بگيرد که مثلأ اهالي ايالت حق دسترسي به اينترنت را نداشته باشند.

من براي آنکه موضوع را بهتر توضيح دهم، ميخواهم از مثال ايالات جنوب در دوران جنگ داخلي در آمريکا استفاده کنم، وقتي آن ايالات تصور ميکردند که فدراليسم به آنها حق حفظ سيستم برده داري در ايالات خود را ميدهد، و تصور ميکردند دولت فدرال حق ندارد آنها را به الغاي برده داري وادار کند. در عمل اين تنها موردي بود که فدراليسم در آمريکا، از طريق جنگ، به اختلافي ميان ايالات معيني و دولت فدرال انجاميد. مسأله چه بود؟

در پي استقلال آمريکا دو جريان اصلي سياسي در ارتباط با موضوع فدراليسم شکل ميگيرند، و اتفاقأ هردو هم در شمال در نقاط مهد اوليه ايالات متحده بودند. اولي ها متعلق به حزب فدراليست بودند و دومي ها هوادار حزب دموکرات بودند، که البته در آنزمان حزب دموکرات-جمهوريخواه خوانده ميشد و موسس آن توماس جفرسون بود. تا دوره دوم رياست جمهوري جرج واشنگتن، حزب فدراليست شکل گرفته بود، و واشنگتن در انتخابات دوره دوم خود، کانديداي حزب فدراليست بود، و جان ادامز دومين پرزيدنت آمريکا هم از آن حزب بود.

برعکس درک رايج در جنبش سياسي ايران از اصطلاح فدراليسم، که به کساني که حقوق ايالات را بيشتر در مد نظر دارند اتلاق ميشود، در آمريکا کاربردن اصطلاح فدراليست، منظور کساني است که تأکيدشان بر حقوق دولت مرکزي بوده است، چرا که دولت مرکزي دولت فدرال ناميده ميشود. از سوي ديگر طرفداران حزب دموکرات، بر عکس طرفدارن حزب فدراليست دوران ابتداي ايالات متحده آمريکا، تأکيدشان بر حقوق ايالات بود.

يکي از شخصيتهاي اصلي حزب فدراليست الکساندر هاميلتون بود، که به همراه مديسون، نوشتارهاي فدراليسم را نوشته است، که من قبلأ در کردستان، فدراليسم، و احساسات ملي ايرانيان آنرا بحث کرده ام. در واقع آن نوشته ها، کوشش هائي جهت توضيح ساختارهاي قضائي کنترل و توازن، در درون يک سيستم فدرالي است، چرا که آمريکا خود در ابتدا، از الحاق تعدادي کولوني هاي نسبتأ مجزا بوجود آمده بود، و نه آنکه از يک رژيم متمرکز قبلي حاصل شده باشد، و وظيفه مقابل پايه گذاران آمريکا آنقدر شکل دادن ارگان هاي ايالتي نبود، که اساسأ موجود بودند، بلکه شکل دادن ساختارهاي دولت فدرال بود، که بعد از انقلاب شکل گرفتند.

در نتيجه بسياري از تأکيدهاي فدراليست ها برروي اختيارات دولت مرکزي، حتي باعث سو ظن کساني نظير جفرسون شد، که تا مدتها فکر ميکرد هاميلتون در پي ايجاد يک رژيم سلطنتي در آمريکا است. البته بعدها هاميلتون، در زمان کانديتاتوري جفرسون براي رئيس جمهوري، از جفرسون پشتيبباني کرد، با اينکه جفرسون از حزب رقيب بود. همچنين مديسون نيز بعدها بسيار به جفرسون نزديک شد، و به عنوان نامزد حزب دموکرات آن زمان، رئيس جمهور شد.

شايسته ذکر است که در دوران رياست جمهوري مديسون است که انگليس شهر واشنگتن را در سال 1814 تسخير کرده و کاخ سفيد و ساختمان کنگره را آتش زد، و مديسون به ويرجينيا رفت. يعني نيروي استعمارگر انگليس، نه از فدراليست ها راضي بود، که بر دولت مرکزي تأکيد داشتند، و نه از دموکراتها که تأکيدشان بر حقوق ايالات بود، و نبايستي برنامه هيچکدام از آنها را برنامه استعمار دانست. در مورد ايران هم به همينگونه زمانهائي بوده است که استعمار خواهان تجزيه ايران بوده است، و زمانهائي هم خواهان تمرکز بوده است. در نتيجه نسبت دادن برنامه دولت متمرکز يا برنامه سيستم فدرالي به استعمار غلط است.

حدود يک صد سال بعد از دوران پايه گذاران ايالت متحده، موضوع برده داري در ارتباط با فدراليسم در آمريکا طرح ميشود. ايالات برده دار، ادعا ميکردند که اين حق ايالتي آنها در سيستم فدرال است، که در ايالت خود بتوانند برده داري را حفظ کنند. در واقع علت آنکه حزب دموکرات، اساسأ نتوانست براي الغاي برده داري موثر باشد، بخاطر آن بود که بخش بزرگي از آن حزب به اين اشتباه افتادند، که گوئي ايالات حق دارند حقوق انساني آزادي بشر از بردگي را، از شهر وندان ايالت خود سلب کنند، در صورتيکه حقوق بشر بالاتر از حقوق ايالت است.

ابراهام لينکلن يعني رئيس جمهور حزب جمهوريخواه، که در آنزمان حزب جواني بود، به روشني موضع الغاي برده داري را در فراسوي حقوق ايالات طرح کرده، و براي آن مبارزه کرد، در صورتيکه حزب دموکرات نتوانست در اين برهه از زمان موضوع ارجحيت حقوق بشر بر حقوق ايالات را درک کند.

در جهان امروز نيز، در ارتباط با ايران، ما با مسأله مشابهي روبرو هستيم. آنها که درکشان از فدراليسم، حکومت هاي خانخاني قومي است، که بتوانند حقوق بشر را تابع حقوق ايالات کنند، درک غلطي از فدراليسم دارند، و از سوي ديگر نيز عده اي اين درک غلط از فدراليسم را مساوي خواست طرفدارن فدراليسم براي ايران مينمايانند، و با رد اين موضع غلط، سعي در بي اعتبار کردن برنامه حکومت فدرالي براي ايران دارند، و خواهان بازگشت استبداد به ايران بوده و در جهت ضديت با حقوق مليت هاي ايران کوشش ميکنند.

اشتباه امثال پيشه وري و فرقه دموکرات آذربايجان، نه دفاع آنان از حقوق مليت هاي ايران بود، بلکه پيوستن آنها به يک نيروي بيگانه بود، آنچه که اتفاقأ بسياري از مخالفين فدراليسم امروز دارند تکرار ميکنند، و آنها خواست براي حمله يک نيروي ببگانه به ايران، يعني حمله آمريکا به ايران را، براي رسيدن به قدرت در ايران طرح ميکنند.

در واقع اشتباه اينان نظير اشتباه پيشه وري است. پيشه وري آنروز با ساده انديشي درباره متجاوزين خارجي آنزمان، و اينان امروز با ساده انديشي در ارتباط با متجاوزين خارجي، و هردو فراموش کرده و ميکنند که بهترين راه حل براي همه مردم ايران را، خود مردم ايران هستند که ميسازند، و آنهم در يک حکومت آزاد، و حمله هيچ نيروي تجاوزگر به ايران، راه حل آزادي و عدالت و ترقي آينده ايران نيست.

همانطور که در کردها و شکل گيري دو.لت مرکزي در ايران نوشته ام، آنچه مخالفين فدراليسم بيش از هر چيز از آن هراس دارند، ميتواند نتيجه عدم توجه آنها به خواستهاي سياسي ايالات ايران شود، و آنهم تجزيه ايران نظير يوگسلاوي است. در واقع در دنياي کنوني، نه تنها دولت مرکزي ميتواند و بايد در برابر دولت هاي ايالتي بخاطر زيرپا گذاشتن حقوق بشر بايستد، نظير تجربه جنگ داخلي در آمريکا، بلکه نهادهاي گلوبال نيز ميتوانند و بايستي در برابر دولتهاي ايالتي، فدرال، و يا متمرکز، بخاطر سلب حقوق بشر بايستند.

ضميمه 4-فدراليسم درس 21 آذر است

ضميمه 4-فدراليسم درس 21 آذر است

مقدمه نوامبر 2008-دوستان عزيز، با اينکه منظورم از فدراليسم
براي ايران، فدراليسم استاني است و هرگونه
حکومت اتنيکي در کل ايران با هر بخشي از ايران
را واپسگرائي محض ديده و نظير حکومت مذهبي که
امروز در ايران حاکم است، محکوم ميکنم، ولي از
نظر من طرفداران حکومت مذهبي يا قومي يا حکومت
متمرکز چه جمهوري و چه سلطنتي و يا هر نظر
ديگري بايد هميشه ازاد باشند که نظرات خود را
در جامعه بحث کنند. اين يعني آزادي عقيده و
آزادي بيان. دقيقاً وقتي آزادي بيان سد شود،
تنفر قومي يا تنفر مذهبي يا تنفر سياسي به
خشونت ميکشد چه نيروئي در پوزيسيون باشد نظير
جمهوري اسلامي چه در اپوزيسيون باشد نظير
آنهائي که حتي در اينترنت با نام مستعار در
ليستهاي ايميلي مخالفين فکري يا سياسي خود را
ترور شخصيت ميکنند و اسم اين کار را ميگذارند
مبارزه سياسي و وقتي با نام حقيقي حرف ميزنند
درباره آنچه با نام مستعار خود و هوادراانشان
ميکنند حرفي نميزنند و به دروغ ادعاي وحدت
طلبي و دموکراسي خواهي ميکنند وقتي با نام
مستعار خود و دوستانشان دست کمي از سعيد امامي
ها ندارند که بخاطر اختلاف سياسي مخالفين خود
را مستحق هر مجازاتي از جمله سلاخي ديدند. در
سايت ايران گلوبال هميشه آزادي بيان وجود
داشته است و آن دوستاني که با نام حقيقي در اين
سايت حتي در مديريت سايت کمک کرده اند و
نظراتشان را در هر زمان بيان داشته اند،
شايسته تحسين هستند. هيچ کسي کامل نيست و وقتي
کسي قانع شد موضعي غلط بوده و جسارت آن را داشت
که با همان نام حقيقي تغيير موضع خود را اعلام
کند مايه افتخار است. اگر هم کساني در موضع
مخالف اکثر خوانندگان بوده و در مديريت هستند
و روشن هم نام حقيقي خود را نوشته اند و هم
مواضع سياسي شان را گفته اند، اتفاقاً کمترين
لطمه را به يک سايت يا مجله ميزنند و شايسته
تقدير هستند. يک ژورناليست واقعي چعندر نيست
که موضعي نداشته باشد. اتفاقاً هنر آن است که
موضع خود را روشن بگويد ولي بتواند منصفانه در
کارهاي مديريت و اديتوري انجام وظيفه کند.
لطفاً نخواهيم که کساني در مديريت سايت باشند
که نظراتشان جنجال برانگيز نباشد يا به
اصطلاح به دروغ بي نظر باشند ولي در عمل همه
گونه اجحافي به مخالفين خود بکنند هرچند با
ظاهر بي نظري. حتي در صورت واقعيت بي نظري و
داشتن سايتي مثل مجله دانشمند، يک سايت بي خطر
و در عين حال کسالت آور خواهيم داشت. البته از
نظر من بهتر است که مديران سايت با نام واقعي
باشند چرا که حق خوانندگان است که بدانند
اطلاعات خصوصي تر آنها را چه کساني دريافت
ميکنند. اينکه مواضع سياسي مديران يا اديتور
ها روشن باشد الزامي نبايد باشد ولي اگر مايل
باشند اعلام کنند مفيد است ولي به هر حال
تصميم شخصي هر فرد در مديريت است. در رابطه با
کنگره ايران فدرال نيز ، قبلاً هم نوشته ام،
که بنظر من آن جريان به تنفر قومي دامن زده، و
به طرح و رشد نظريه اداره کشور ايران به شکل
فدرالي نه تنها کمک نکرده است بلکه ضرر هاي
جبران ناپذيري زده است؛ و اميدوارم که
تشکيلات قوم گرا ي ايران فدرال تا ضرر بيشتري
نزده و به تنفر قومي در جنبش سياسي ما بيشتر
دامن نزده است، هر چه زودتر منحل شود. به هر
حال ايران گلوبال مسؤل آن جريان و سايت نيست و
اگر ايران گلوبال آگهي از آنها قبول کرده است
به معني تأييد مواضع آن تشکيلات نبوده و نيست.
به اصل مقاله برگرديم...

*********************************

بيش از نيم قرن است که در سالروز 21 آذر، دو بخش
سياسي متخاصم ايرانيان، وقايع سالهاي 1324-25 در
آذربايجان و کردستان ايران را بخاطر مياورند،
و تمرکزگرايان خودمختاري گرايان را تجزيه طلب
ميخوانند، و خودمختاري گرايان هم
تمرکزگرايان را قاتل و ديکتاتور خطاب ميکنند.

تمرکز گرايان، وقتي که از قتل عام خودمختاري
گرايان توسط ارتش شاه در 21 آذر ميگويند، تصور
ميکنند که خود ميهن پرستان واقعي هستند، و در
مقابل از نظر خودمختاري گرايان، تمرکزگرايان
از انسانيت بوئي نبرده اند، که اينگونه قسي
القلب از زندگي هاي نابود شده در آن وقايع سخن
ميگويند.

همچنين خود مختاري گرايان تصور ميکنند که
تمرکزگرايان بي عاطفه هستند، که نياز و حقوق
مناطق و گروه هاي قومي و ملي ايران را درک
نميکنند، و در مقابل تمرکزگرايان هم خود
مختاري گرايان را، به عنوان تجزيه طلباني
مينگرند که ميخواهند مناطق مختلف ايران را به
نيروهاي خارجي تسليم کنند.

نيم قرن گذشته است و ما هنوز اين شعائر و
رسومات شنيع را هر سال مشاهده ميکنيم. اين
تقسيم بي معني ايرانيان که در صبحگاه قرن بيست
و يکم تنها مايه تأسف است، بويژه وقتي که
ادامه يافتن آن فقط بعلت ناداني است.

عده اي سعي ميکنند اين تصوررا القا کنند که خط
فاصل بر مبناي ناسيوناليسم در برابر کمونيسم
ترسيم شده است، و مرتب سعي ميکنند که نام پيشه
وري را در اين رابطه تکرار کنند، تا که که
تحليل خود را موجه جلوه دهند. در صورتيکه اين
مسأله در ايران مدرن، به زمان طرح انجمن هاي
ايالتي و ولايتي در قانون اساسي مشروطيت بر
ميگردد.

عده اي ديگر هم سعي ميکنند خط فاصل را بر مبناي
استبداد پارس و ملت هاي ستمديده ترسيم کنند،
در صورتيکه مدل تمرکزگرا، آن مدلي است که در
دوران مشروطيت، بر مبناي مدل تمرکز گراي
فرانسه از دولت مدرن برگزيده شده است، بجاي
آنکه از مدل هاي ديگر دولت مدرن، نظير مدل
فدرال آمريکا براي ايران مدرن الهام گرفته
شود.

اين يک حقيقت غير قابل کتمان است، که
پشتيبانان دولت تمرکز گرا در ايران، منحصر به
سلطنت طلبان نبوده اند، و در واقع چپ گرايان و
ناسيوناليستهاي جبهه ملي ايران نيز اساسأ
پشتيبانان سيستم تمرکزگرا بوده اند، که ارثيه
مشروطيت، در انتخاب مدل فرانسوي دولت مدرن
است، و همگي اينان، از طريق يک ناسيوناليسم
کور ( http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm )، بيش از يک قرن
است که فدراليسم را نفي کرده اند. البته
نيروهاي غير سلطنت طلب، دولت تمرکز گراي خود
را ميخواستند بنياد گذارند، و نه دولت شاه را.

از سوي ديگر، آنها که از خود مختاري گرائي
پشتيباني کرده اند، به چپي ها يا
ناسيوناليستهاي قومي محدود نبوده اند. در
واقع بسياري از نيروهاي طرفدار سلطنت در
کردستان، در 26 سال گذشته، خود مختاري گرا بوده
اند، مثلأ در کامياران کردستان در سال 1359،
مردم وقتي با جمهوري اسلامي ميجنگيدند،
شعارشان "يا شاه يا صديق کمانگر" بود. صديق
کمانگر از رهبران آنزمان کومله بود، که بعدأ
در جنگي با جمهوري اسلامي کشته شد.

حال با اين زمينه تاريخي، از خود بپرسيم که
موضوع مناقشه دراين جا چيست؟

واقعيت ايران اين است که حتي تحت امپراطوري
پارس، ساتراپ ها بيشتر به يک سيستم فدرال شبيه
بوده اند، تا به يک سلطنت تمرکزگرا، و
امپراطوري پارس يک سيستم تمرکز گرا نظير
سلطنت فرانسه قبل از انقلاب نبوده است. پس چرا
سلطنت طلبان و جمهوري خواهان ايران،
ناسيوناليستها و چپي ها، و حتي متفکرين
مذهبي، نميتوانند اين واقعيت ايران را
بپذيرند، و از برنامه هاي دولت تمرکزگراي خود
براي ايران دست بردارند؟ بنظر من علت ناداني و
ترس است.

نه تمرکز گرائي و نه تجزيه طلبي، پاسخ به
مسأله ملي در ايران نيست، و حتي در زمان
مشروطيت، ما ميبايست که يک مدل نظير سيستم
فدرال آمريکا را انتخاب ميکرديم، و نه مدل
فرانسه را، که بعدأ با انجمن هاي ايالتي و
ولايتي تعديل کرديم، که هيچگاه هم کار نکرد. و
تا آنجا هم که به دخالت دولتهاي خارجي مربوط
شود، هر دو مدل قابل سؤ استفاده بوده و هستند.

سياستمداران ما ميترسيدند که اگر دولت فدرال
را برگزينند، ايالات مختلف هر يک براه خود
بروند، و از بقيه ايران جدا شوند. حقيقت اين
است که در اين عصر و زمان، اگر دولت مرکزي
نيازهاي ايالات مجزا را برسميت نشناسد، نتيجه
نهائي ميتواند آنچيزي شود که مروجين دولت
تمرکزگرا از آن بيشترين ترس را دارند، يعني
اقليت هاي ملي جدائي را انتخاب کنند،
همانگونه که در يوگسلاوي کردند، و تهديد و
ناميدن آنها بعنوان تجزيه طلب، حرکت آنها را
کند نخواهد کرد، و در واقع آنها را براي
دستيابي به جدائي سريعتر مصمم تر ميکند.

تصور کنيد که فردا کردستان عراق، دولت خود را
درست کند، با منابع نفتي فراوانش، و تصور کنيد
ايران هنوز در بند يک دولت ديکتاتوري، نظير
تئوکراسي جمهوري اسلامي کنوني باشد، آيا سخت
است درک کنيم يک کرد ايراني در چنان شرايطي
بخواهد به آن دولت ملحق شود؟ البته، همانگونه
که قبلأ نوشته ام، کردستان ايران تاريخ مجزاي
خود را از چهار بخش ديگر کردستان، که بخشي از
امپراطوري عثماني بوده اند، داشته است، و
کردستان ايران همراه بقيه ايران توسعه يافته
است، و نه با کردستان عثماني. اما امروزه روز،
براي فرار از ديکتاتوري، مردم به نقاطي حتي به
دوري آمريکا، که در آنجا زبان و فرهنگ مشترکي
هم ندارند، مهاجرت ميکنند، تا که در آزادي
براي جستجوي خوشبختي زندگي کنند، پس نبايستي
تعجب کرد که شخصي براي کشور همسايه تمايل
داشته باشد، اگر که آن کشور آزادي و ترقي
بيشتر از خانه را ارائه دهد.

بخاطر مياورم يک فرد عادي وقتي وضع
هواپيماهاي روسي و استفاده از سوخت پهن گاو در
سالهاي آخر شوروي را ميديد از من پرسيد اين
توده اي ها چطور آنقدر احمق بودند که نميديدند
چه چيزي ميخواستند براي مردم ايران به ارمغان
بياورند. به عبارت ديگر مردم عادي خيلي از
روشنفکران، که بر مبناي يک سري سيستم هاي
فکري، دنبال يک ايدئولوژي را ميگيرند، سريعتر
حرکت ميکنند، حال آن ايدئولوژي روشنفکران
سلطنت باشد، يا ناسيوناليسم يا کمونيسم. مردم
به شرايط زندگي واقعي همسايگان ايران نگاه
ميکنند و تصميم ميگيرند. به اصل بحث برگردم.

اينکه چرا من مثال عراق را ذکر کردم، به اين
خاطر است که نشان دهم فدراليسم، به اين معني
نيست که مليت هاي ايران به جدائي فکر نخواهند
کرد. برعکس، عدم وجود سيستم فدرالي، انتخاب
مردم را به دو انتخاب ميرساند، ماندن و زجر
کشيدن، يا جدائي و "آزاد" شدن. اين امر بضرر
هردو طرف است. من از زاويه تاريخي و تئوريک اين
موضوع را در چند رساله خود در گذشته بحث کرده
ام. در يک مطالعه توسعه دولت مرکزي در ايران،
با عطف توجه به کردستان هم
(http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm)، من نشان دادم که
فدراليسم از هر طرح ديگري بيشتربراي ايران
معني ميدهد، نه فقط براي پاسخ به معضلات
کردستان، بلکه براي آزادي و دموکراسي براي
همه ايران.

همچنين من موضوع تقدم حقوق را در سيستم فدرالي
به گونه طرح شده توسط مديسون بحث کردم
(http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm). مثلأ نشان دادم که يک
ايالت معين، نميتواند تصميم بگيرد منطقه خود
را، در وضع تحت کنترل قدرت بيگانه قرار دهد،
يا نيروهاي واپس گرا را در منطقه خود تقويت
کند، چرا که حقوق بشر بر حقوق ايالت تقدم
دارد، همانگونه که ايالات جنوب در آمريکا،
نتوانستند برده داري در ايالت خود را بر مبناي
حقوق ايالت حفظ کنند، چرا که برده داري واپس
گرا بود، و در تضاد با اصل تقدم حقوق بشر بر
حقوق ايالات بود ( http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights.htm
).

من فکر ميکنم يک علت ضديت روشنفکران ايران با
فدراليسم در گذشته، جدا از سلطنت طلب بودن يا
ناسيوناليست يا کمونيست بودن، به اين خاطر
بوده است که همه آنها در ايدئولوژي هاي خود
بسيار مونيست بوده اند. در مقايسه خوشبختانه
يک ويژگي اپوزيسيون ايران امروز، اين است که
همه آنها پلوراليستي تر ميانديشند تا مونيستي
تر، و پلوراليسم ( http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm )
ميتواند عامل مثبتي براي کمک به همه ما براي
دستيابي به يک برنامه فدرالي براي ايران باشد.

مضافأ آنکه، همانگونه که در "گلوباليسم و
فدراليسم" ( http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm ) توضيح
دادم، توسعه هاي کنوني جهان، براي يک مدل
فدرال بسيار بيش از مدل تمرکزگرا مناسب است، و
آنها که در عصر کنوني، نظير صرب ها و روس ها،
سعي در تحميل مدل تمرکزگرا کردند، به نتيجه
معکوس رسيدند و دولت هاي سابقشان کاملأ از هم
پاشيد، و هنوز هم از نتايج مخرب روش ديکتاتوري
خود در مسأله ملي، در مشقت هستند.

ديگر زمان آن رسيده است که ما ايرانيان، درس
واقعي 21 آذر را بياموزيم، و ببينيم که نه دولت
تمرکزگرا، و نه تجزيه طلبي، پاسخ براي ايران
نيستند، و اينکه ايران به يک دولت فدرال واقعي
نياز دارد، تا که به خواستهاي دموکراتيک مردم
ايران جامه عمل پوشاند. برخي ميپرسند که آيا
در صورت داشتن دولت فدرال، ريسک جدائي بخش
هائي از ايران وجود دارد يا نه؟ پاسخ من اين
است که نداشتن فدراليسم ريسک بزرگتري است، و
اين بحث دوباره نظير همه جنبه هاي ديگر
دموکراسي است، که حاکمان با قبول دموکراسي،
در واقع ريسک بيشتر از دست دادن قدرت را
ميپذيرند، اما در عين حال، آزادي به اين معني
است که مردم با آنها، از روي انتخاب ميمانند،
و نه از روي ترس، و اينگونه گزينش، چيزي است که
ثابت شده است رابطه پايدارتري بوجود مياورد.

در اين عهد و زمان، هيچکس و ملتي، نميتواند
مدت خيلي زيادي، با زور در درون هيچ دولتي نگه
داشته شود. اگر چنين نبود، رژيم هائي نظير
شوروي، اروپاي شرقي، ديکتاتوري هاي آمريکاي
لاتين، طالبان و صدام، و امروز ايران و سوريه،
يکي پس از ديگري سقوط نميکردند. دوران ما، يک
آينده فدرال براي ايران را فرا ميخواند، و
مايه تأسف بسيار است که اکثريت روشنفکران ما،
چه سلطنت طلب، چه چپ گرا، چه ناسيوناليست هاي
جبهه ملي ايران، همه در پشتيباني از يک برنامه
فدرالي براي ايران تعلل ميکنند، و وقت خود را
با شعائر تفرقه افکنانه 21 آذر تلف ميکنند،
بحاي آنکه در جستجوي اتحاد فدرالي براي آينده
ما باشند.

ضميمه 5-يک لغزش: از پيشه وري تا مهتدي

ضميمه 5-يک لغزش: از پيشه وري تا مهتدي

سام قندچي

من اين مقاله را با اندوه زياد مينويسم. با همانقدر اندوه که روزي درباره وقايع 21 آذر 1324 نوشتم.

امروزه بسياري پيشه وري را بخاطر همکاري کلي با استالين و نيز بخاطر همکاري با استالين جهت جدا کردن آذربايجان از ايران محکوم ميکنند و يک خائن ميخوانند، در صورتيکه بنظر من وي فرد شريفي بوده است هرچند در يک برهه مهم در تاريخ ايران اشتباهي کرد که حتي بيش از بسياري از خائنين و نوکران نيروهاي استعماري به ايران، مردم آذربايجان، و خود وي لطمه زد. در واقع تا آنجا که به همکاري کلي در آن سالها با استالين و شوروي مربوط ميشود اکثر نيروهاي مترقي در ايران و نقاط ديگر جهان در آن سالها نظير وي عمل کردند و تا آنجا هم که مربوط به برنامه استالين براي جدا کردن آذربايجان از ايران بوده است، امروز با اسناد بدست آمده از شوروي سابق، اين واقعيت شوم تاريخي مستدل است، ولي هيچ دليلي در دست نيست که پيشه وري از آن طرح مطلع بوده است. وليکن من پيشه وري را سرزنش ميکنم نه به اين خاطر که آگاهانه در طرح استالين شرکت داشته است بلکه به اين خاطر که در يک لحظه تاريخي نتوانست تشخيص دهد که برنامه او براي آذربايجان در عمل به نفع ايران نبود و در برابر جنبش مردم ايران بوده و باعث شکاف در جنبش سياسي ايران شده و بعوض بنفع يک دولت خارجي بود، هرچند که آن دولت کعبه آمال او و بسياري ديگر در آنزمان تلقي ميشود، اما بازهم دولتي خارجي بود با منافع خود و پيشه وري آنرا درک نکرد که او بخشي از جنبش سياسي ايران بود، و در نتيجه وي بسياري از فعالين سياسي آذري و مردم آذربايجان را به خاطر اين لغزش در آن برهه مهم تاريخ ايران به نابودي کشاند. دست آخر هم که خودش به آذربايجان شوروي فرار کرد و بدست مأمورين استالين کشته شد، چرا که ديگر پس از امضاء توافق قوام السطنه و استالين، شوروي را سياستي ديگر بود که نه تنها اجازه داد فرقه دموکرات آذربايجان در داخل ايران توسط نيروهاي ارتش شاه قلع و قم شود بلکه در خارج ايران هم کساني نظير شخص پيشه وري که در عين وفاداري به استالين، آدمي نبودند که بدون چون و چرا سياستهاي شوروي را دنبال کند، ديگر تاريخ مصرفش براي روسها به پايان رسيده بود و از ميان برداشته شد. او را سرزنش نميکنم که استالينيسم و طرح هاي شوروي را در آنزمان تشخيص نداد ولي سرزنش ميکنم که چرا کل جنبش سياسي ايران را با برنامه قوم گرايانه ترک کرد و جنبش آذربايجان را از بقيه نقاط ايران منفرد کرد و اجازه داد فعالين آذربايجان براحتي پشتيباني جنبش سياسي بقيه ايران را از دست بدهد. من نميگويم وي بخاطر خيانت بسياري از بهترين فرزندان ايران را براي هيچ به کشتن داد بلکه ميگويم بخاطر يک اشتباه، يک لغزش، در يک لحظه حساس تاريخي باعث اين نابودي شد. نيروهاي ملي ايران هم که امروز نقش قوام السطنه را در سال 1331 همکار انگليس و خائن به ايران ميشمارند کماکان از عمل احمد قوام در سال 1324 براي حفظ تماميت ارضي ايران پشتيباني ميکنند. در واقع در آنزمان با اشتباه قوم گرائي پيشه وري دو بخش مهم جنش سياسي ايران در برابر هم قرار گرفتند و هنوز هم در ارتباط با آن رويداد چنين است.

آيا پيشه وري هميشه اينگونه ميانديشيد؟ خير. پيشه وري مانند بسياري ديگر از روشنفکران ايران سالهاي بعد از حکومت رضا شاه، چپ بود و از فعالين حزب کمونيست ايران بود، وليکن اين حرف ابداً به اين معني نبود که بخواهد ايران را مستعمره شوروي کند. آنروز ها چپي هاي مستقل انديش ايران در حزب کمونيست ايران بودند. حتي فعاليت او در آنسالها محدود به آذربايجان نبود و پس از سقوط رضا شاه هم در سالهاي بين 1320 و 1324 که اکثريت چپ ايران در حزب توده بودند، پيشه وري روزنامه آژير را منتشر ميکرد که بيشتر به نشريات عصر روشنگري دوران مشروطيت ايران نظير صور اسرافيل شباهت داشت تا نشريات احزاب برادر دوران بعد از انقلاب اکتبر شوروي. اما در يک لحظه تاريخي پيشه وري که از فعالين سياسي کل ايران بود به خطا رفت و به تنگ نظري قومي افتاد. او ميتوانست بخاطر مخالفت با حزب توده، حتي حزب چپي ديگري بسازد ولي بر مبناي برنامه سياسي و اقتصادي و نه حزبي قومي. اما به عوض برنامه قومي را به جاي برنامه حزبي نشاند و اينگونه فرقه دموکرات به انزواي فعالين سياسي آذربايجان از بقيه جنبش سياسي ايران کامل شد و از يکسو در مدت کوتاهي توانست با استفاده غلط از احساسات قومي سريعاً رشد کند ولي بعداً هم بخاطر همين پاشنه آشيل سريعاً سقوط کرد و با از دست دادن کمک شوروي بعد از توافق قوام و استالين، در برابر حمله دولت مرکزي به راحتي نابود شد.

بله احساسات قومي ميتواند بسيار فريبنده باشد. آذربايجان که يک جمهوري آذربايجاني در شمال ايران وجود دارد را فراموش کنيد. حتي آسوريهاي ايران يا عراق يا کشورهاي ديگر ميتوانند تهييج شوند اگر در نقطه اي از جهان کشوري بنام آن قوميت بوجود آيد. آسوريها زبان دارند، خط بسيار تکامل يافته دارند تاريخي طولاني دارند ولي دولت آسوري صدها سال است که وجود نداشته است. آيا افق يک کشور آسوري نه تنها براي آسوريان ايران يا عراق بلکه حتي براي يک آسوري در آمريکا نميتواند فريبنده باشد؟ آيا حتي يک گيلکي مقيم آمريکا دوست ندارد جمهوري گيلاني بود تا او ميتوانست وقتي ميخواهد تعلق قومي خود را به ديگران يا به بجه اش توضيح دهد بگويد کشوري اين چنين در نقطه اي از جهان هست همانگونه که ارامنه ايران يا ارامنه مقيم لوس انجلس ممکن است کشور ارمنستان را به عنوان مثالي درباره قوميت خود در دنيا ذکر کنند. در واقع جمهوري گيلان هم زماني در ايران در دوران ميرزا کوچک خان در پيش از رضا شاه مدت کوتاهي وجود داشته است. بنابراين چنين احساسات قومي براي هر قوميتي قابل درک است بويژه آنها که نظير آسوريان زبان و خط و تاريخ کهني دارند. ولي آيا چنين برنامه دولت سازي بنفع هيچيک از قوميت هاي ايران هست؟ بنظر من نه. تاريخ ايران نشان داده است که امتزاج قومي در شکل گيري دولت مرکزي در ايران بسيار قوي است، گرچه برخي اقوام کمتر در اين ساختار دولتي بوده اند. اما مهمتر آنکه امتزاج قومي در جامعه ايران آنقدر قوي است که به ضرر هر کدام از قوميت هاي ايران است که راه جدائي را در پيش گيرند که نتيجه اي هم جز تشديد تشنج هاي قومي نخواهد بود. هرچند ترکيب قومي برخي نقاط تک قومي تر است ، اما شهرهائي نظير اروميه آشکارا اين امتزاج قومي و راه يابي درست ايران را نشان ميدهند که هم کرد و هم ترک و هم فارس و هم آسوري و هم ارمني در کنار هم زندگي ميکنند. در نتيجه کسانيکه از حق تعيين سرنوشت ميگويند و از آن حق جدائي آذربايجان و کردستان را نتيجه ميگيرند مثل آنست که کسي فکر کند ارامنه در اصفهان يا آسوريان در کردستان بايد دولت جداگانه درست کنند تا به حقوقشان احترام گذاشته شود. اينجا بحث حق نيست، بحث استراتژي معين براي ايران است و بحث حق فقط استفاده کور از احساسات قومي است.

من در مقاله اي دو هفته پيش در اين باره هشداري به فعالين سياسي کرد نوشتم. به عوض توجه برخي رهبران دستور دادند و مأمورينشان شروع به حمله شخصي و راسيستي کردند. من تجربه مشابهي با يکي دو جريان ديگر در جنبش سياسي ايران داشته ام که رهبران خيلي پاکيزه مينشينند و مأمورين حمله شخصي ميکنند و وقتي من از خود دفاع کنم، آن رهبران ديپلماتيک و زيبا صحبت ميکنند. من اين بازي ها را به اندازه کافي ديده ام که بدانم چيست و جنبش سياسي ما هم نيز اين بازي ها را ميشناسد و ممکن است اول توجه ها منحرف شود ولي بعداً همه دوباره به اصل بحث خواهند پرداخت.

اين مأمورين ابتدا خيلي مودبانه به من خطاب کردند ولي در عين حال نژادپرستانه و راسيستي گفتند که من حق ندارم درباره کردستان بنويسم. من نوشته بودم که از اولين کساني هستم که در کتاب درباره کردستان گفته ام دولت مرکزي در ايران از امتزاج اقوام گوناگون تشکيل شده. فوري مأمورين نوشتند که شايد در ميان فارس ها شما اول بوديد. اصلا انگار بحث من درباره مسابقه بوده آنهم مسابقه راسيستي . اگر به مقاله من رجوع کنيد من اين حرف را در برابر کسانيکه از امتزاج اقوام ضديت با فدراليسم را مطرح ميکنند بيان کردم و گفتم که اينها اين بحث را حالا ميکنند در صورتيکه من سالهاست کرده ام و منظور بحثم اين بود که اين تحليل دليل بر *رد* فدراليسم *نيست*. در نتيجه مشخص است که اين مأمورين حتي درست نخوانده اند که منظور من از اين جمله چه بوده است. به همين شکل هم وقتي من درباره عثماني بعنوان کشور مادر کردستان عثماني نوشته ام منظورم روشن است که مقايسه بيش از 500 سال جدائي آن بخش کردستان از کردستان ايران در برابر جدا بودن جهار بخش کردستان عثماني سابق است که کمتر از صد سال است از هم جدا هستند و همه اين ها در کتاب من روشن نوشته شده است و اين مأمورين فقط دوست دارند احساسات قومي بر انگيزند که گويا علم تاريخ هم قومي است.

مأمور ديگرشان در پاسخ مقاله قبلي من در همين مورد در عکس العمل به نوشته من يادداشت کرده که «من نان به نرخ روز ميخورم» چرا که گفته ام قوم گرائي امروز خطري براي ايران است وقتي درباره دولت منطقه اي کردستان در عراق در همسايگي ايران و حالت مشابه آن با جمهوري آذربايجان در زمان 1324 نوشتم و گفتم اشتباه پيشه وري را نکنيم. من کي نان به نرخ روز خوردم، من که سالها ست هميشه گفته ام فدراليسم حکومت قومي *نيست* و دارم همين را حالا هم ميگويم و هشدار دادم که با علم کردن فدراليسم قومي توسط افراطيون کرد، باعث رشد افراطي گري متقابل نشويم که در جنبش سياسي ايران مخالفت با فدراليسم اداري را دامن بزنيم. در پاسخ مأمور اول مينويسد جمهوري آذربايجان يا بحرين که از ايران جدا شدند چه عيبي دارند. اولاً بالکانيزه کردن ايران در صورت موفقيت از کردستان ايران از کردستان کشوري فقيري نظير افغانستان خواهد ساخت و نه بحرين که به عنوان ايده آل اين تجزيه طلبان خجالتي به ما وعده داده ميشود. ثانياً جمهوري موروثي علي اوف آذربايجان و استبدادش دست کمي از جمهوري اسلامي ما ندارد. ثالثاً کي گفته کردستان ايران در صورت جدائي بحرين ميشود. بحرين يا حتي جمهوري آذربايجان نفت دارند. کردستان عراق هم نفت دارد و دعواي سر کرکوک با بخش عرب هم به آن خاطر است. ولي کردستان ايران چطور؟ آيا در عمل سناريوي تجزيه ايران که اين مأمور با اين مثال تجويز ميکند، کردستان ايران را وابسته به کردستان عراق نميکند. شما فکر ميکنيد وابستگي به دولتي هم قوم بهتر است؟ به فلسطينيان و اردني ها نگاه کنيد. همه اين کشورهاي عرب که هستند. آيا وابسته بودن يک کشور عربي به عربستان سعودي بهتر است يا وابستگي به کشوري غير عرب مطبوع تر است؟ آخر اين حرفها چيست؟ مشکل کردها و آذري ها و بقيه مردم ايران حقوق مدني است و نه اينکه دولتشان کرد باشد يا فارس. آيا همين اخيراً در کردستان عراق سنگسار دختري بنام دعا را نديديم؟ عقب ماندگي و استبداد که کرد و عرب و فارس ندارد؟

به من حمله راسيستي (نژادپرستانه) ميکنند که فارس هستم و درباره کردستان نظر ميدهم. کردستان بخشي از ايران است و من درباره نقطه اي از ايران نظر ميدهم و هنوز تجزيه طلبان جدايش نکرده اند که اينگونه بنويسند. ولي اين راسيسم، فردا گريبان خودتان را ميگيرد. من از انفراد جنبش کردستان بخاطر اين ديدگاه هاي غلط نقد کردم و بجاي گوش کردن، من را هم بطور نژاد پرستانه مورد حمله قرار دادند. سالها من با راسيسم فارسهائي که اينگونه به کردها برخورد ميکردند مبارزه کرده ام. من با راسيسم کردها هم مبارزه خواهم کرد. برخي در آمريکا تحت عنوان اينکه سياه پوستان در آمريکا ستم ديده هستند، راسيسم سياه پوستاني نظير فراخان Farakhan که بصورت راسيستي به سفيدپوستان برخورد ميکند را توجيه ميکنند . من فراخان را به اندازه کوکلاکس کلان ها محکوم ميکنم. بنظر من هيچ توجيهي بعنوان ملت تحت ستم و ستمگر درست نيست. راسيسم غلط است. بنظر من فعالين کرد هم بايستي درباره جنش سياسي در نقاط ديگر ايران نظر دهند و درتشکيلاتهائي که از لحاظ پلاتفرم قبول دارند فعال باشند نه آنکه با تشکيلاتهاي قوم گرايانه خود را از بقيه ايران منفرد کنند.

حزب کومله و حزب دموکرات بعنوان احزاب قومي غلط هستند. حزب سياسي بايستي بر مبناي برنامه سياسي اش تعريف شود و نه قوميتش.

اينها ست که باعث سؤء استفاده از احساسات قومي ميشود که نويسنده دوباره بطور راسيستي فارس ها را براي قتل قاسملو و شرفکندي محکوم ميکند وقتي که من ميگويم که متحد جنبش کردستان، جنبش مردم ايران در نقاط ديگر ايران است، و نه دولت کردستان عراق. امروز دولت کردستان عراق محبوب است همانگونه که دوراني دولت آذربايجان شوروي و خود شوروي در ميان اکثريت روشنفکران ما محبوب بود. دوباره اشتباه پيشه وري را نکنيم. چرا اين حمله راسيستي به فارس ها؟ مگر بختيار هم ترور نشد؟ تازه حزب دموکرات تصميم گرفت با جمهوري اسلامي مذاکرات مخفي داشته باشد و اين چه ربطي به جنبش سياسي نقاط ديگر ايران دارد که فارس ها را محکوم ميکنيم. حزب دموکرات ميتواند ارزيابي کند که برنامه مذاکره کردنش با جمهوري اسلامي درست بوده يا نه؟ موضوع را به فارس و کرد مربوط کردن سؤء استفاده از احساسات قومي براي تحميق مردم است تا اشتباهات خط مشي غلط سياسي توجيه شود.

***

براي من خيلي سخت است که اين نوشتار را بنويسم. عبدالله مهتدي رهبر کومله ايران يکي از کساني بود که سالها به او بعنوان يک مبارز سياسي با سابقه، نظير پيشه وري در دوران رضا شاه، احترام ميگذاشتم. پيشه وري اي که نظير علامه دهخدا ولي در جو جنبش جهاني ديگر بود و نه پيشه وري در زمان فرقه دموکرات. اميدوار بودم روزي عبدالله مهتدي نقش مهمي در متحد کردن جنبش سياسي ايران ايفا کند. ولي وقتي من از کنگره ايران فدرال نقد کردم که طرحي بغايت استعماري و به ضرر اتحاد جنبش سياسي ايران است، ناگهان من مورد حملات راسيستي قرار گرفتم بجاي آنکه موضوعي که بحث ميکنم را دوستان مورد توجه قرار دهند. ناگهان علاوه بر بحث هاي راسيستي که ذکر شد، بحث هاي نادرست ديگري را که فقط افراد بي دانش درباره اين موضوعات به صرف کرد بودن نظير نشان دادن عکس مار براي حمله به من، شروع کردند. مثلاً گوئي بلژيک نمونه فدراليسم قومي است در صورتيکه کشورهائي نظير بلژيک نوعي تعديل فئوداليسم و سلطنت بودند که در پي انقلابات آمريکا و فرانسه، سلطنت هاي اروپا برگزيدند و اينها حتي براي جامعه صنعتي نمونه تحول نيستند.

بحثي که در رابطه با سلطنت طلبان سالهاست طرح کرده ام که اينگونه کشورها را بعنوان سمبل تحول جوامع صنعتي مطرح ميکنند در صورتيکه دو مدل اصلي تحول در جامعه صنعتي انقلاب هاي فرانسه و آمريکا بودند .به همين علت هم من آمريکا را ذکر ميکنم و نه عراق را که اين نويسنده تعجب کرده که چرا از عراق نگفته ام بدون اينکه اقلاً دقيق بخواند تا بفهمد. عراق يک نمونه تحول استعماري در تاريخ است و تازه نه مهمترين آن. انقلاب آمريکا و فرانسه دو تحول اصلي جامعه صنعتي هستند. چرا عوام فريبي و پلميک قومي مينويسيم تا مردم را گمراه کنيم؟ به هر حال اين ها بحث نظري است و من با جريان يافتن اين بحث ها مسأله اي ندارم و تشويق هم کرده ام ولي آنچه باعث انزجار من شد همان برخورد نژادپرستانه مأموران است. در حاشيه هم بگويم که همه انقلاب ها هم لزوماً دوران ترور و خونريزي نداشته اند که برخي ديگر که ربطي به اين بحث ها ندارد در جنبش سياسي ايران متداول کرده اند. مثلاً انقلاب آمريکا دوران ترور بعدي نداشته است. خلاصه فئوداليسم و سلطنت اروپا بعد از آن دو انقلاب سعي کرد انواع اشکال تعديل فئوداليسم و سلطنت را شکل دهد تا از انقلاب در عصر جامعه صنعتي برهند. و همانطور که مفصلاً نوشته ام ما در دوران جامعه فراصنعتي زندگي ميکنيم و بيشتر اين بحث هاي مربوط به دولت ملي جامعه صنعتي دو قرن گذشته تازه خود کهنه است تا چه رسد که دنبال بحث هاي حق تعيين سرنوشت لنين برويم.

بسياري از نظرات عوامانه درباره تاريخ که اين روزها در محافل ايراني مطرح ميشوند مثل اينکه گوئي همه انقلابها مثل انقلاب فرانسه يا ايران بوده اند بخاطر اهداف جريانات سياسي مختلف است و نه تحليل علمي تاريخ. مثلاً خواندن و نوشتن به زبانهاي قومي نه تنها براي کردها بلکه براي آسوري ها و ديگران مطرح است، آيا راه حل آن است که آنها هم خود مختاري در ايران داشته باشند تا به اين حقوق خود دست يابند. يا از کانادا گفته ميشود که گوئي آنجا فدراليسم قومي است. اينها همه عدم درک از اين موضوعات است. يک کشور ميتواند فدرال و حتي متمرکز باشد و به ايالات و حتي شهر ها اجازه دهد زبان اول يا دوم ديگري انتخاب کنند. من در گذشته گفته ام که از همه اين نظرها مدل فدرال که مدلي براي اداره کشور است، بهتر است، وليکن اصل ترجيح من براي مدل فدرال اين موضوعات *نيست* که حتي در دولت غير فدرال هم قابل دسترسي ميتوانند باشند، بر حسب فعاليت قانوني براي اين حقوق. بلکه علت ترجيح من براي فدراليسم اين است که *کنترل و توازن* را در کشور تقويت ميکند که بنفع رشد همه حقوق انساني و مدني در جامعه است. به هرحال بحث هاي انحرافي ما را به بيراهه برده است و راسيسم را با اين بحث ها رواج داده ايم و افراطي گري فارس و کرد را باعث شده ايم و نه آگاه سازي. عراق امروز نظير شوروي ديروز همسايه ايران هستند و ما بايستي با آن کشور در پي روابط حسن همجواري باشيم وليکن يک لحظه هم نبايد فراموش کنيم که آزادي ملت ايران در دست جنبش کل مردم ايران است و بس و ما مردم ايران بايستي فقط روي خومان حساب کنيم و يکديگر را برمبناي مذهب و قوم و جنس جدا نکنيم هرچند براي حقوق و فرصت هاي مساوي براي همه مذاهب، اقوام و جنسيت ها در ايران بايستي کوشش کنيم.

من تا کنون تصور ميکردم که شرکت در سايت کنگره ايران فدرال يک اشتباه از سوي برخي دوستان بوده است ولي بعد از ديدن حملات راسيستي اخير ميبينم که گويا من خيلي خوش خيال بوده ام. اينگونه جريانت تجزيه طلب نه تنها به ضرر کل جنبش ايران بلکه مشخصاً به ضرر مردم کردستان ايران است و من به شدت آن را محکوم ميکنم.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
26 خرداد 1386
June 16, 2007

بعدالتحرير 3 تير 1386:
برداشت هاي من از مواضع آقاي عبدالله مهتدي در گذشته درباره مخالفت ايشان با تجزيه طلبي و طرفداري از وحدت ايران مبتني بر مصاحبه هاي خود ايشان با ستار دلدار در تلويزيون بود که لينک آن در زير هست و اگر لينک هاي به سايت بروسکه ديگر کار نميکند من ميتوانم کليپ اين مصاحبه ها را در اختيار سايت ايران گلوبال قرار دهم. در اين مصاحبه ها آقاي عبدالله مهتدي بروشني ميگويند با تجزيه طلبي مخالفند. اگر امروز موضع شان را عوض کرده اند يا آنروز دروغ گفته اند، خودشان هستند که بايد پاسخ دهند. مايه تعجب است که امروز کردستان برزگ تبليغ ميشود! اين هم لينک به آن مصاحبه ها:http://www.ghandchi.com/IONA/Komala/Mohtadi/index.htm

مطالب مرتبط به زبان فارسي
نوشداروي کردستان بزرگ
کلامي با فعالين کرد ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm

مطلب مرتبط به زبان انگليسي
Related Articles in English
http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm

ضميمه 6-فدراليسم حکومت قومي نيست

ضميمه 6-فدراليسم حکومت قومي نيست-ويرايش دوم

بيش از يک صد سال تفکر سياسي مدرن ايران که از زمان مشروطيت برروی مدل حکومت متمرکز فرانسه از طريق قانون اساسي بلژيک، هرچند با تعديلهاي انجمن هاي ايالتي و ولايتي، براي ايران دور ميزد، بالاخره آلترناتيو هاي شکل حکومت فدرال را مد نظر قرار ميگرفت. اما از سوي ديگر بحث هاي گمراه کننده درباره معناي فدراليسم، هم از سوي موافقين آن و هم از سوي مخالفين، بيشتر به بحث هاي کاذب دامن ميزند تا که راه گشاي دموکراسي آينده ايران باشد.

مثلأ يکي از موافقين فدراليسم در مصاحبه اي ميگفت که جنوب عراق که شيعه هستند که عرب هستند و در نتيجه نيازي به فدراليسم ندارند و ميگفت کردها چون مليت غير عرب هستند نياز به حکومت محلي در چارچوب فدراليسم دارند. اين نشان ميدهد که چقدر نا آگاهي از مفهوم فدراليسم وجود دارد که يک طرفدار صادق غير کرد آن، در واقع آن را برابر حکومت قومي تصور کرده است.

از سوي ديگر يک مخالف فدراليسم همه تاريخ ايران را مينويسد که ثابت کند دولت مرکزي ايران از امتزاج اقوام گوناگون بوجود آمده است، موضوعي که از سوي اشاعه دهندگان مدل فدرال در ايران در همه اين سالها برعکس براي اثبات نياز به فدراليسم همه اين سالها به آن نه تنها اذعان شده بلکه تأکيد شده است، در صورتيکه اين مخالف فدراليسم ميخواهد از اين بحث عکس آن يعني نفي ضرورت فدراليسم را نتيجه بگيرد، و سعي ميکند با نشان دادن اينکه تفوق قوم ترک در دوران هاي طولاني حکومت ايران وجود داشته است، به اين نتيجه برسد که اصلاً مسأله اتنيک در ايران واقعيت ندارد. در کتابي مفصلأ درباره نقش اقوام مختلف در شکل گيري دولت مرکزي در ايران نوشته ام [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm] و اينکه برخي اقوام نظير آذري ها بيشتر و کردها يا بلوچ ها کمتر در شکل گيري دولت مرکزي ايران بوده اند و اتفاقاً نياز به مدل فدراليسم در اداره ايران که به مشارکت همه شهروندان جدا از قوميت آنها در اداره کشور کمک شود، نياز جامعه ماست، که متأسفانه در مشروطيت به آن سو حرکت نشد.

براستي اما جدا از بحث فدراليسم سعي در نفي وجود اقوام و مليت هاي ايران کردن و پس از نيم قرن تکرار اين بحث هاي غلط که گوئي فقط يک ملت در ايران وجود دارد، بويژه وقتي نگارنده آن ميخواهد با ظاهر علمي واقعيت آشکار مليت هاي مختلف در ايران را نفي کند، براي چه هدفي است؟ مثلاً اگر در روسيه ستم ملي شکل حاد تر داشته بمعني نبودن ستم ملي در ايران نيست و تازه حتي در روسيه هم در زمان پطر کبير امتزاج اقوام و مليت ها خيلي بيش از ايران صفوي و قاجار بوده است. اين نويسندگان تاريخ روسيه 200 سال قبل از لنين را نميدانند. نه ايران آنقدر يک مليتي است که اين ها ادعا ميکنند و نه روسيه آنقدر چند مليتي با ستم يک ملت روس بوده است، که تحليل لنين از روسيه بوده است، و اين مخالفين فدراليسم براي رد کردن تضييقات اتنيکي در ايران، تکرار ميکنند.

تازه اين بحث ها آخرش يعني که حکومت قومي و ملوک الطوايف راه آينده ايران نيست؟ يعني دوباره اين مخالفين فدراليسم هم فدراليسم را برابر حکومت قومي ميگيرند که آن را اينگونه با رد نياز به حکومت قومي که حرف درستي است، ميخواهند رد کنند و اصلأ نميدانند بحث هاي 20 سال گذشته جنبش ايران در اين باره چه چيزي بوده است؟

اين گونه بحث ها هم در برابر نظريه لنين در تئوري حق تعيين سرنوشت بيان ميشود. آخر کدام طرفدار جدي فدراليسم امروز دنبال آن بحث هاي لنين است که کسي فکر کند با رد آن فدراليسم را رد کرده است. اصلأ کمونيستهاي دوآتشه امروز ايران نظير حزب حکمتيست ها اصلأ با هرچه برنامه ملي و حق تعيين سرنوشت است مخالفند و يک قدم هم از انترناسيوناليسم پائين نميآيند، و همه بحث هاي ملي را بورژوائي ميدانند.

در نتيجه دعوا گوئي در سال 1324 است که شوروي برنامه فعال تجزيه در ايران و چند نقطه ديگر دنيا را دنبال ميکرد و يا دوران انقلاب اکتبر و قولهاي لنين درباره حق تعيين سرنوشت. امروز اصلأ چنين بحث هائي در چنبش سياسي ايران نيست که با طرح آنها باعث گيچ شدن و گمراهي گرديم، گوئي که در تونل زمان به يک قرن پيش رفته ايم. چرا بحث هاي جاري را دنبال نکرده و در مورد موضوعي که اصلاً موضوع بحث نيست، مردم را به بيراهه ميکشيم؟ حالا چه روسيه تزاري را کشوري با ستم روس ها بر ملل ديگر بدانيم و ايران را امتزاج ملت ها بدون ستم فارس ها بدانيم يا نه، اصلأ بحث هاي امروز اين حرف ها نيست. شايد اين بحث ها 100 يا حتي 60 سال پيش هنوز بحث مناسبي بودند، ولي اصلأ آنها که بطور جدي در امروز پي فدراليسم هستند حرفشان اين "حق تعيين سرنوشت" لنينيستها نيست.

بحث فدراليسم درباره *کنترل و توازنchecks and balances" است. اي کاش کسانيکه در اين باره بحث ميکنند اقلأ نوشته مديسون [http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm] درباره فدراليسم را ميخواندند. در آنجا بخوبي نشان داده است که دولت هاي ايالتي که تکرار مسؤليت هاي مشابه هستند چرا به کنترل و توازن ياري رسانده و درواقع بنيان دموکراسي هستند. امروز هنوز بعد از 200 سال در آمريکا همين مجلس و دادگاه و دولت ايالتي با ماليات ايالتي است که توازني در برابر دولت فدرال است. نه زبان اين ايالات با هم فرقي دارد و نه قوميت مردمش. اسمش را بگذاريم فدراليسم استاني.

به هر حال فدراليسم با طرح هائي نظير جمهوري کردستان و آذربايجان که در همان زمان قاضي محمد و پيشه وري هم غلط بودند، تفاوت اساسي دارد. آنچه هم که فدراليسم قومي ناميده ميشود ادامه همان طرح هاي جمهوري هاي بر مبناي قوميت است که ربطي به فدراليسم استاني ندارد و به نژادپرستي دامن ميزند همانگونه که احزاب قومي چنين هستند. احزاب بايد بر مبناي پلاتفرم شکل بگيرند و نه قوميت، و دولت هم بايد بر مبناي حقوق شهروندي باشد و همه استانها در سيستم فدرال بر مبناي حقوق شهروندي خواهند بود و نه بر مبناي قوميت اکثريت يا اقليت ساکن استان. مدل فدرال براي تقليل دادن تبعيضات است و نه تشديد و نهادينه کردن تبعيضات.

البته اگر در ايالتي هم نياز دوزبانه بودن يا نبودن باشد، در درون پروسه دموکراتيک تصميم گيري انجام ميشود. ولي اصل بحث هدف فدراليسم، اين است که توسعه ايالات مختلف فداي توسعه مرکز نميشود، دوباره يعني کنترل و توازن.

مثلأ در ايران فدرال، ايالت سمنان که هيچ بحث قومي يا جدائي هيچوقت نداشته هم بايستي مجلس ايالتي خود را داشته باشد، و فرماندارش انتخاب مردم ساکن سمنان باشد، و قوه قضائيه ايالتي منتخب مردم آن ايالت. من متعجب هستم کساني که سالها در آمريکا زندگي کرده و ميدانند معني فدراليسم پس از 200 سال در عمل در آمريکا چيست چرا تا به ايران ميرسند بحث هاي کاذب راه مياندازند. آيا اين نيست که از دموکراسي ميترسند و هنوز زبلي و زرنگ بازي را معادل سياست کاري ميدانند و حتي وقتي با جريانات سراسري هم کار ميکنند دنبال زدو بند و کلک زدن بنام وحدت دموکراسي خواهان هستند يا نظير آنهائي که ميگويند دموکراسي باعث بي بند و باري و فرار جوانها و دختران به خيابان و ولگردي ميشود، اين ها هم ميگويند فدراليسم يعني تکه تکه شدن ايران و تجزيه طلبي. اين افراط گري هاي اتنيکي در برخورد به شهروندان چه از سوي مرکز نشينان و چه از سوي ساکنان استانها ست که باعث پاشيدن ايران ميشود.

در آمريکا هم دو دسته با فدراليسم مخالف بودند. يکي آنهائي بودند که از صداي ايالات واهمه داشتند هرچند در عمل فقط يکبار در زمان جنگ داخلي، آمريکا بسمت پاره پاره شدن رفت، آنهم بخاطر برده داري بود و نه فدراليسم [http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights-plus.htm]، هرچند ايالات جنوب از حق ايالات ميخواستند سوء استفاده کنند و حق بالاتر يعني حقوق بشر را نفي کنند، و بدرستي دولت مرکزي در برابر آنها ايستاد چون آزاد بودن، و حق بشر به برده نبودن، بر قدرت يک ايالت ارجح است، همانطور که يک ايالت نميتواند بگويد که حق دارد قرباني کردن انسان را مجاز کند و ادعا کند که به کسي ربطي ندارد. امروزه روز چنين کاري را حتي يک کشوري که سالها مستقل است هم نميتواند بکند، تا چه رسد به ايالتي که بخشي از کشوري بوده باشد.

يکي هم دسته اي از کمونيست ها بودند که هرساختاري در جامعه که تکرار پاسخ به يک نياز اجتماعي بود، مثل تعدد کانال هاي تلويژيون و روزنامه و غيره را، اتلاف منابع دانسته، و هيچ وقت درک نميکردند که تعدد و داشتن ارگان هاي موازي، باعث افزايش کنترل و توازن و در نتيجه باعث تقويت دموکراسي است. امروز هم همانگونه صرفه جويانه، بوجود آوردن تعدد را اتلاف منابع در دنياي گلوبال ميبيند. اين باصطلاح صرفه جوئي در منابع هم بقيمت فدا کردن دموکراسي است. همه کوشش مديسون در رسالات مربوط به فدراليسم اين بود که نشان دهد تعدد نهادهاي سه قوه در ايالات و دولت فدرال با ايجاد کنترل و توارن بيشتر، دموکراسي را بيشتر تضمين ميکند. البته همانطور که هر دولتي با خود بوروکراسي همراه دارد اين مدل هم بوروکراسي و معظلات آنرا همراه خواهد داشت و حل معضل بوروکراسي با حذف تعدد ارگانها، چه موازي و چه غير موازي عملي نيست، و اگر چنان بود که دولت هاي کمونيستي بايد سمبل آزادي و دموکراسي ميشدند.

به هرحال اين بحث ها آنقدر روشن است که نميدانم چرا بحث هاي گمراه کننده ارائه ميشوند تا بحث فدراليسم را که بخش هائي از جنبش سياسي ايران سالها رويش کار کرده و مدلهاي ساخته شده اين منقدين حرفشان نيست را، دگرگونه جلوه دهند. آنچه هم که درباره وابستگي نيروهاي تجزيه طلب بحث ميشود اصل مسأله نيست. چه فرق ميکرد که دولت پيشه وري به شوروي وابسته بود يا نه. طرح جمهوري قومي طرح غلطي براي چه آذربايجان و چه بقيه ايران بود و قوميت بمثابه مبناي شکل گيري دولت تقويت کننده نژادپرستي بود چه نژادپرستي عليه آسوريان باشد، چه کردها، ارامنه يا فارس ها. امروز نيز طرح جمهوري کردستان حزب دموکرات کردستان تقويت کننده نژادپرستي است و طرحي است غلط براي چه کردستان و چه بقيه ايران. چه فرقي ميکند که قاضي محمد وابسته نبود و يا اينکه گفته شود سران حزب دموکرات به نئوکان وابسته اند. مگر غلط بودن طرح حکومت مذهبي خميني چه تفاوتي داشت که وي وابسته باشد يا نباشد. طرح غلط سياسي به همه شهروندان ايران لطمه زد و ميزند.

در گذشته موضع خود را نسبت به جريانات تجزيه طلب وابسته نظير چهرگاني سر سپرده علي اوف آذربايجان شوروي سابق نوشته ام و نيازي نيست که تکرار کنم. همچنين درباره نيروهائي نظير حزب دموکرات کردستان که به تعصبات قومي ضد فارس دامن ميزنند و مردم نقاط غير کرد ايران را مساوي جمهوري اسلامي مينمايانند به کرّات نوشته ام. در عين حال درباره واپسگرائي برخي نيروهاي جنبش سياسي ايران که به تعصبات ضد قوميت هاي ايران دامن ميزنند هم بارها توضيح داده ام. بويژه بارها نوشته ام که طرح فدراليسم براي ايران موضوع "کنترل و توازن checks and balances" است [http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights-plus.htm] که عده اي از جمله خود من مدل درست براي آينده ايران ميدانيم، و اصلأ بمعني تأييد تجزيه طلبي نيست، و در واقع بالعکس فدراليسم را تنها راه جلوگيري از تجزيه ايران ميدانم. اقدامات نيروهاي تجزيه طلب در خوزستان و بلوچستان و نيز حزب سازي جريان پ.ک.ک ترکيه در کردستان ايران را براي هدف کردستان بزرگ، محکوم ميکنم، و اين اقدامات را ضد رشد دموکراسي و جنبش دموکراسي خواهي ايران ميدانم.

در عين حال از جرياناتي که در ميان گروه هاي اتنيکي ايران براي ايجاد جمهوري سکولار دموکراتيک فدرال در ايران تلاش ميکنند، پشتيباني ميکنم و اميدوارم اين کوششها را يا در سازمانهاي مدني اتنيکي و يا احزاب سياسي *غير اتنيکي* انجام دهند چرا که حزب سياسي اتنيکي نسخه اي براي فاشيسم است. در نتيجه آنها که موضع قدراليسم را با جرياناتي که به تضادهاي قومي دامن ميزنند، يکي ميگيرند، يا مغرضند، و ياناآگاه. فدراليسم درباره زبان جداگانه در ايالات نيست. يک مجلس ايالتي ميتواند برايش زبان هم يک موضوع تصميم گيري باشد. اصل بحث اين است که مجالس ايالتي بتوانند در اين عصر گلوباليسم نقش کنترل و توارن را براي مناطق ايفا کنند. ادعاهاي از اين نوع که گويا فدراليسم يعني حکومت قومي، مثل اين است که کسي بگويد هدف از درخواست حق دموکراتيک انتخاب لباس اين است که ميخواهند دانش آموزان لخت به مدرسه بروند. آيا کشور آمريکا پس از 200 سال فدراليسم و دموکراسي، اينگونه معناي اين عبارات را نشان داده است.

متأسفانه خيلي از مخالفين، و نيز طرفداران فدراليسم در ايران، بدون آگاهي لازم، با وجود هدف هاي والا در هر دو سو، در اين موارد نظرات بدون مطالعه اي را مينويسند، که به بحث هاي کاذب کمک ميکند، و نه به روشن شدن مدل تازه دموکراسي آينده ايران. قبلأ نوشته ام که اين سوء تفاهم ها چقدر به جنبش سياسي ايران در 21 آذر سال 1324 لطمه زد [http://www.ghandchi.com/388-Lesson21Azar-plus.htm] . و در زمينه تاريخي شکل گيري دولت مرکزي در ايران بوضوح نشان دادم که برعکس تصور بسياري از ناسيوناليست هاي افراطي ايران، مواضع غلط ضد فدراليسم است که ميتواند به تجزيه ايران بکشد [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran-plus.htm] و نه دفاع از فدراليسم.

نيروهاي تجزيه طلب در آزربايجان برروي هم نميتوانند يک ده در شمال ماکو را از ايران جدا کنند تا چه رسد که ايران را پاره پاره کنند. آنها که نيروهاي سياسي ايران را ميشناسند ميدانند که امثال چهرگاني در ايران هيچکدام نيروئي نيستند که انقدر همه برايش به شمشير شده اند. در واقع جريانات سياسي که در آذربايجان تحت عنوان تجزيه طلبي سرکوب ميشوند درخواستهايشان حقوق شهروندي است. درست است که در کردستان نيروهائي بخاطر درک غلط از تحولات عراق دارند به تجزيه طلبي دامن ميزنند ولي واقعيت عراق همانطور که در رابطه با کردهاي ترکيه نشان داد، اين تخيلات را نقش بر آب خواهد کرد.

ايران کنوني ايران دوران فترت بين قاجاريه و پهلوي نيست که با پاشيدن جمهوري اسلامي به تجزيه طلبي برسد. سالهاست که جامعه قومي و عشيرتي در ايران پايان يافته است. حتي اگر به دو همسايه ايران، افغانستان و عراق نگاه کنيم، با سقوط دولت متمرکز قبلي، معضل اصلي هر دو کشور مقابله با جريانات اسلامگرائي افراطي شده است که ميخواهند تحت عناوين مختلف به قدرت برسند. اين يک تفاوت اصلي ايران و منطقه با دوران فترت پيش از رضا شاه است. برنامه ها ي جناح هائي از دولت هاي خارجي نيز که به جريانات تجزيه طلب دامن ميزنند با نيروهاي مشابهي که برنامه غير آن دارند مقابل هستند و تقويت ملوک الطوايف در منطقه کل استراتژي هيچ قدرت بزرگي در منطقه را تشکيل نميدهد و برخي افراط ها در ترس از پاشيدن ايران بي پايه است.

بنظر من نه کنگره ايران فدرال که جرياني انحرافي در جنبش سياسي ايران است و بهتر است که زودتر منحل شود و نه حزب دموکرات کردستان و نيروهاي مشابه بمعني پاشيدن ايران بعد از جمهوري اسلامي هستند و نه اصلأ آنقدر اهميتي دارند. فکر ميکنم همه اين هياهو بيان تلاشهاي يک سري از جريانات گوناگون با هدف هاي گوناگون براي کسب رهبري جنبش دموکراسي خواهي ايران، آنهم با علم کردن يک ناسيوناليسم کاذب در برابر يک دشمن خيالي تجزيه طلب است و عکس آن نيز يک سري نيروهائي که در جنبش مدني ايران پايه اي ندارند ميخواهند با شعارهاي افراطي تجزيه طلبانه از احساسات اتنيکي برخي اقوام سوء استفاده کرده و براي خود جايگاهي کسب کنند. بهترين راه حل جنبش سياسي ايران طرح روشن فدراليسم استاني و کوشش براي آگاه سازي مردم براي مقابله با هردوسوي اين افراط گري ها است.