Thursday, May 25, 2006

09. تئوري کردستان بزرگ

09. تئوري کردستان بزرگ

تئوري کردستان بزرگ در جنبش کردستان ايران بشکل علني اش مانند آنچه در اتحاديه ميهن پرستان عراق (يکتي نيشماني) و کومله رنجدران عراق و يا در کائووه ترکيه مشاهده ميکنيم، وجود نداشته است. دليل اين امر هم، همان جدائي 500 ساله کردستان ايران از بقيه بخش هاي کردستان است، اما در دورانهاي مختلف جنبش، حرکاتي ديده ميشده، که به اين توهم دامن ميزده است و در نتيجه باعث عدم پشتيباني اقشاري از مردم کرد از جنبش ملي کردستان ميشده است.

يک نمونه اين مسأله را در سالهاي جمهوري مهاباد ميتوان مشاهده کرد. در آن سالها، ايل بارزان کردستان عراق نيروهاي مسلح اصلي جمهوري را تشکيل ميدادند و اين امر بطور غير مستقيم "وحدت کردستان بزرگ" را تداعي ميکرد. اين هم يکي از عللي شد که جمهوري مهاباد حتي به اندازه جمهوري آذربايجان قادر به مقاومت در مقابل ارتش شاه نشد. در واقع بورژوازي کرد بعد از خارج شدند ارتش سرخ، خود را در مقابل دو سنگ آسيا احساس ميکرد، از يکطرف قدرت گرفتن مجدد سران عشاير که حتي در جمهوري مهاباد هم ضاحب نفوذ بودند و ثانياً قطع شدن روابط اقتصادي با نقاط ديگر ايران. ارتش سرخ اولاً جلوي خانخاني و قدرت سران عشاير ميايستاد و ثانياً روابط اقتصادي با شوروي را تا حدي جايگزين روابط اقتصادي با نقاط مرکزي ايران ميکرد. با خروج ارتش سرخ هردو اين مزايا براي جامعه مدرن کردستان به خطر ميافتاد.

خلاصه به اينگونه است که پس از خر.ج ارتش سرخ شوروي، جامعه مدرن کرد خواهان مقاومتي در برابر سلطه مجدد قدرت دولت مرکزي نبود و رهبران جمهوري مهاباد راهي بجز کوشش براي راه حل "مسالمت آميز" مسأله نمييابند. گول خوردن قاضي محمد از قوام السلطنه را نيز نميبايست آنگونه که تاريخ نويسان ساده کرده اند، ملاحظه کرد. بلکه همانطور که قبلاً نذکر دادم، اين مسأله در خصلت تاريخي رشد جامعه مدرن در کردستان بود و امثال قاضي محمد که نماينده راديکالترين خواستهاي شهر نشينان بودند، راهي بجز شهامت دلاورانه نداشتند. گروه هاي اجتماعي مدرن حاضر به مقاومت در برابر ارتش شاه نبودند، چرا که نتيجه اش را بازگشت خانخاني و قطع رابطه اقتصادي با بقيه نقاط ايران ميديدند. در نتيجه در صورت عدم توافق قاضي محمد، اين طرفدارانش به او پشت ميکردند. اينکه تشکيلات حزب دموکرات و جمهوري مهاباد چه اشکالات ديگري داشته و بررسي نقش شوروي و سياست آن براي جداکردن بخشهائي از ايران و کشورهاي ديگر در آنزمان، از حوصله اين نوشتار خارج است.

اساسأ وحدت کردستان بزرگ از سوي کردهاي ترکيه و عراق خواسته شده، و باستثنأ برخي افراد ناآگاه، کردهاي ايران چنين خواستي نداشته اند. علت هم اين است که کردستان ايران و عثماني از زمان شاه اسماعيل صفوي (جنگ چالدران )، همانگونه که قبلأ متذکر شدم، از هم جدا شده اند، يعني حدود پنج قرن پيش. و حتي نتيجه آن تقسيم اين شد که کردستان ايران به دولت شبه مستقلي تحت قدرت اردلان ها مبدل شد. بنابراين کردهاي ايران همانقدر آزاد بودند که قابل حصول بود، و علاقه اي به ملحق شدن به بخش هاي ديگر کردستان نداشتند.

اما کردستان عثماني در سال 1920 بين ترکيه، عراق، و سوريه تقسيم ميشود (در واقع بين عثماني آنروز، انگليس، و فرانسه)، در اولين روزهاي بعد از پايان جنگ جهاني اول. اين است دليل آنکه در بخش هاي سابق کردستان عثماني براي اتحاد مجدد تمايل هائي وجود دارد. آنان با هم در دوران توسعه اوليه جامعه مدرن زندگي کرده بودند، که ميتوانست به ايجاد دولت ملي بيانجامد. اما برعکس، کردستان ايران، توسعه اوليه جامعه مدرن را با بقيه ايران انجام داده است، و نه با بخشهاي ديگر کردستان امپراطوري عثماني، آنطور که در اين رساله نشان دادم.

اينکه چقدر خواست اتحاد براي کردهاي ترکيه و عراق واقع گرايانه است، موضوع بحث من در اينجا نيست. اين امر به عوامل زيادي بستگي دارد که در جاي ديگر بحث کرده ام. اما براي ايران، مطمئنأ چنين برنامه اي طرح بدي است. من در اينجا نشان دادم که کردستان ايران همانقدر ايراني است که نقاط ديگر ايران. اما بخاطرسني بودن و فشار مذهبي و فرهنگي، برخي کردهاي ناآگاه ممکن است که، کردستان بزرگ را آرزو کنند، و آنهم بمثابه يک رؤياي شيرين، اما کردهاي آگاه ميدانند که چنين رويدادي بيشتر يک کابوس است تا رويائي شيرين، زمانيکه خوانين، هر ترقي که تا کنون کردها بدست آورده اند را نيز، نابود خواهند کرد

بالاخره آنکه برقراري حقوق دموکرايتک مردم کردستان و نقاط ديگر اين در چارچوب يک نظام فدرالي ربطي به "تئوري کردستان بزرگ" ندارد. دولت عراق حتي در زمان صدام حسين شکلي از خود مختاري را براي کردستان عراق برسميت شناخت و عراق امروز يک رژيم فدرالي است. در واقع، حقوق مشابهي براي همه استانها و مناطق ايران صرف نظر از مليت ، مذهب، و قوميت لازم است.

اين واقعأ مايه تأسف است که نه دولت شاه و نه جمهوري اسلامي چنين حقوقي را براي کردستان ايران و مناطق ديگر ايران برسميت نشناخته اند، مناطقي نظير آدربايجان يا بلوچستان، يا مذاهبي نظير بهائيان يا يهوديان، و ديگران. چرا بايستي يک بچه ارمني وادار شود که وضو بگيرد يا نماز بخواند؟ چرا بايستي يک بچه آذربايجاني حق انتخاب ادبيات ترکي در مدرسه را نداشته باشد.

اين چيزها ارتباطي به تجزيه طلبي و کردستان بزرگ ندارند. اين ها حقوقي است که همه اقليت هاي ايران مي طلبند. بنظر من ايرانياني که 20 سال در آمريکا بوده و به ايران برگشته اند، ممکن است که کلاس انگليسي براي کودکان خود بخواهند، اگر که کودکان آنها در ايران بمدرسه بروند. بنظر من هر گروه سياسي و دولت ايران بايستي اين حقوق را برسميت بشناسد. اين ها تجزيه طلبي يا شکل دادن کردستان بزرگ، آذربايجان بزرگ ، ارمنستان بزرگ، يا کشور بزرگ براي آسوريان و امثالهم نيست، اين ها برسميت شناختن نيازهاي فرهنگي و سياسي مليتها و گروه هاي قومي ايران است.

بالاخره آنکه بنظر من کردهاي ترکيه و ايران، زبان و فرهنگ مشترک دارند، همانگونه که کشورهاي اسپانيائي زبان آمريکاي لاتين، يا دولت هاي عربي خاورميانه چنين اشتراک زباني و فرهنگي با هم دارند، بنابراين فيلم سينمائي بدون زير نويس ميتوانند تماشا کنند، اما صادقانه بايستي.بگويم که اين جائي است که چنين اشتراکي پايان مييابد. کردهاي ايران، با بقيه مردم ايران، در کشور ايران منافع مشترک زيادي دارند، که من شک دارم که هيچگاه حاضر به ترک آن باشند.