02. از حمله اعراب تا حمله مغول
با حمله اعراب به ايران، دستگاه دولت مرکزي و روحانيت زرتشتي از هم پاشيد و با بقدرت رسيدن بني اميه، سلطه دولتي متکي به اشرافيت قبيله اي عرب (قبيله بني اميه) در ايران بوجود مي آيد. حکومت بني اميه از يک طرف تسلط مطلق اعراب بر ايران و از طرف ديگر آغاز شکل گيري مجدد جنبشهاي خلق و خاندانهاي فئودالي در ايران است.
ايرانيان نقش بسزائي در سقوط بني اميه (133 ه.) و بقدرت راساندن بني عباس ايفا ميکنند. قيام ابومسلم خراساني در اين دوران زبانزد خاص و عام است. در دوران عباسيان، بغداد در نزديکي ويرانه هاي تيسفون بعنوان پايتخت دولت مرکزي بنا ميشود. عباسيان از سنت هاي دولتي عهد ساساني سود جسته و خاندانهاي ايراني، از قبيل برمکيان، مقام و منزلتي ويژه در دولت عباسي مييبند. از طرف ديگر، نهضت هاي خلق در اواخر اين دوران (اوائل قرن سوم هجري) از هر سوي ايران زبانه ميکشند و بالاخره خاندانهاي فئودالي ايران نيز مجدداً تحکيم ميشوند و به موازات آن، دولت عباسي به سوي فروپاشي ميرود.
فروپاشي دولت بني عباس همزمان است با به قدرت رسيدن ادواري يک سري سلسله هاي فئودالي در ايران. اين سلسله ها از منشاء هاي گوناگون بودند:
دسته اول را خاندانهاي فئودال مناطق مختلف تشکيل ميدادند. مانند طاهريان (206 تا 260 ه.) در خراسان، سامانيان (204 تا 390 ه.) در ماوراءالنهر (آسياي ميانه)، آل زيار (316 تا 434 ه.) در گرگان، آل بويه (324 تا 447 ه.) در مغرب ايران و عراق (بين النهرين) و ...
دسته دوم از اين سلسه ها از نهضت هاي دهقانان برخاسته بودند و بعد به دولت فئودالي تبديل شدند. مانند ضفاريان (247 تا 288 ه.) در سيستان، علويان (216 تا 250 ه.) در طبرستان، اسماعيليان و قرامطه و ...
دسته سوم اين سلسله ها از غلامان ترک دربار عباسيان منشاء داشتند. مانند غزنويان (351 تا 432 ه.)، سلجوقيان (430 تا 530 ه.) و خوارزمشاهيان (530 تا 627 ه.).
اما هر سه دسته فوق بعد از رسيدن به قدرت، دولت خود را با اتکاء به مأموران عاليمقام و روحانيون بلندپايه ايراني شکل دادند، تا جائيکه دربار بعضي سلسله هاي ترک مانند غزنويان به مهد شعر و ادب فارسي تبديل ميشود. ويژگي مشترک اين سلسله ها در مخالفتشان با حکومت اعراب در ايران و کوشش جهات توسعه قلمرو خود بود. ديلميان بغداد را مسخر ميکنند و سلجوقيان تا سوريه پيش ميروند.
در واقع اين سلسله ها محصول کوشش اقوام گوناگون ساکن ايران جهات بر اندازي سلطه اعراب بود و به همين جهات بقدرت رسيدن هر قوم جديد به معني از بين رفتن کامل سلطه ديگران نبوده، بلکه به معني ادغام آنها بود و به همين سبب دولت مرکزي هر چه بيشتر نماينده فئودالها و خانهاي اقوام گوناگون ساکن ايران ميشود.
در اين دوران، بر عکس پيش از اسلام، مرکزيت قدرت سلسه هاي ايراني (به خاطر قدرت اعراب در غرب ايران)، به مشرق ايران منتقل ميشود.
شايان توجه است که حتي حمله مغول هم نتوانست تغيير خيلي عمده اي در ترکيب قومي حکومت مرکزي بوجود آورده و تفوق تمدن پارسي در ايران، همچنان اين عنصر قومي را در قدرت مرکزي از نقش مسلط برخوردار ميکند.
با حمله اعراب به ايران، دستگاه دولت مرکزي و روحانيت زرتشتي از هم پاشيد و با بقدرت رسيدن بني اميه، سلطه دولتي متکي به اشرافيت قبيله اي عرب (قبيله بني اميه) در ايران بوجود مي آيد. حکومت بني اميه از يک طرف تسلط مطلق اعراب بر ايران و از طرف ديگر آغاز شکل گيري مجدد جنبشهاي خلق و خاندانهاي فئودالي در ايران است.
ايرانيان نقش بسزائي در سقوط بني اميه (133 ه.) و بقدرت راساندن بني عباس ايفا ميکنند. قيام ابومسلم خراساني در اين دوران زبانزد خاص و عام است. در دوران عباسيان، بغداد در نزديکي ويرانه هاي تيسفون بعنوان پايتخت دولت مرکزي بنا ميشود. عباسيان از سنت هاي دولتي عهد ساساني سود جسته و خاندانهاي ايراني، از قبيل برمکيان، مقام و منزلتي ويژه در دولت عباسي مييبند. از طرف ديگر، نهضت هاي خلق در اواخر اين دوران (اوائل قرن سوم هجري) از هر سوي ايران زبانه ميکشند و بالاخره خاندانهاي فئودالي ايران نيز مجدداً تحکيم ميشوند و به موازات آن، دولت عباسي به سوي فروپاشي ميرود.
فروپاشي دولت بني عباس همزمان است با به قدرت رسيدن ادواري يک سري سلسله هاي فئودالي در ايران. اين سلسله ها از منشاء هاي گوناگون بودند:
دسته اول را خاندانهاي فئودال مناطق مختلف تشکيل ميدادند. مانند طاهريان (206 تا 260 ه.) در خراسان، سامانيان (204 تا 390 ه.) در ماوراءالنهر (آسياي ميانه)، آل زيار (316 تا 434 ه.) در گرگان، آل بويه (324 تا 447 ه.) در مغرب ايران و عراق (بين النهرين) و ...
دسته دوم از اين سلسه ها از نهضت هاي دهقانان برخاسته بودند و بعد به دولت فئودالي تبديل شدند. مانند ضفاريان (247 تا 288 ه.) در سيستان، علويان (216 تا 250 ه.) در طبرستان، اسماعيليان و قرامطه و ...
دسته سوم اين سلسله ها از غلامان ترک دربار عباسيان منشاء داشتند. مانند غزنويان (351 تا 432 ه.)، سلجوقيان (430 تا 530 ه.) و خوارزمشاهيان (530 تا 627 ه.).
اما هر سه دسته فوق بعد از رسيدن به قدرت، دولت خود را با اتکاء به مأموران عاليمقام و روحانيون بلندپايه ايراني شکل دادند، تا جائيکه دربار بعضي سلسله هاي ترک مانند غزنويان به مهد شعر و ادب فارسي تبديل ميشود. ويژگي مشترک اين سلسله ها در مخالفتشان با حکومت اعراب در ايران و کوشش جهات توسعه قلمرو خود بود. ديلميان بغداد را مسخر ميکنند و سلجوقيان تا سوريه پيش ميروند.
در واقع اين سلسله ها محصول کوشش اقوام گوناگون ساکن ايران جهات بر اندازي سلطه اعراب بود و به همين جهات بقدرت رسيدن هر قوم جديد به معني از بين رفتن کامل سلطه ديگران نبوده، بلکه به معني ادغام آنها بود و به همين سبب دولت مرکزي هر چه بيشتر نماينده فئودالها و خانهاي اقوام گوناگون ساکن ايران ميشود.
در اين دوران، بر عکس پيش از اسلام، مرکزيت قدرت سلسه هاي ايراني (به خاطر قدرت اعراب در غرب ايران)، به مشرق ايران منتقل ميشود.
شايان توجه است که حتي حمله مغول هم نتوانست تغيير خيلي عمده اي در ترکيب قومي حکومت مرکزي بوجود آورده و تفوق تمدن پارسي در ايران، همچنان اين عنصر قومي را در قدرت مرکزي از نقش مسلط برخوردار ميکند.