ضميمه 8-آينده نگري و افسانه هاي دولت هاي ملي
دولت هاي ملي پديده خيلي قديمي نيستند و اساساً در قرن هجدهم زاده شده اند. همزمان با تولدشان افسانه هائي هم ساختند که مردم ساکن منطقه قلمرو قدرت خود را "ملت" آن کشور ها ناميدند که بر حسب آنکه کدام مناطق را زير سيطره خود داشتند، "ملت" افسانه اي هم کوچک يا بزرگ ميشد، و ترکيب قومي اش هم تغيير ميکرد! دولت هاي ملي اين افسانه هاي "ملت" سازي را براي تاريخ خود ساختند تا که موجوديت واقعي خود را توجيه کنند، موجوديتي که بسياري اوقات اصلاً بر مبناي بزرگ شدن يک قوم يا امتزاج چند قوم شکل نگرفته بود، و به عوامل بيشمار تاريخي و تکاملي منطقه سيطره قدرت دولت هاي ملي در آغاز تکامل جامعه صنعتي در نقاط مختلف بستگي داشت.
در شکل گيري دولت هاي ملي در همه جاي دنيا، نظير دولت مرکزي در ايران، اقوام گوناگون بدرجات مختلف شرکت داشته اند، و البته در ايران بخاطر مقابله با سلطه اعراب، هويت ماقبل حمله اعراب اين سرزمين ها که اساساً پارسي بوده است، احيأ ميشود، حال چه رهبري شکل گيري دولتهاي جديد را ايلي پارسي بعهده داشته است، چه ايلي ترک يا لر، و اين امر بيشتر نظير موارد مشابه در کشورهائي است که در آفريقا از يوغ استعمار رها شدند، و پديده خيلي ويژه اي هم در تاريخ ايران نيست، بخصوص اگر درک کنيم که سلطه فرهنگي اعراب در ايران براي متفکرين غير مذهبي ايران، طي قرون متمادي، براي امثال سهروردي ها و ذکرياي رازي ها، هميشه بسيار ناگوار بوده است.
پس از حمله اسلام، عامل مقابله با اعراب حتي با ظهور و سقوط عثماني هم از بين نميرود و هنوز هم واقعيت است، و به همين علت هم حتي متفکرين دربار عثماني هم فارسي را ارج مينهند و ترکيه مدرن هم خط لاتين را براي جدا کردن خود از اعراب بر ميگزيند. حتي در پاکستان و بنگلادش هم تحصيل کرده هايش و به ويژه آنها که کمتر به مذهب اسلام تعلق احساس ميکردند، تعلق به خط و شعر فارسي را تا به امروز بيان ميکنند. در نتيجه اين واقعيات اصلاً به اين معني نيست که به افسانه اي باور آوريم که مثلاً ترک ها را هم از قوم فارس بدانيم و هردو را بخواهيم "ملت ايران" بناميم. اگر اينگونه باشد که اهالي بنگلادش را هم که فردوسي و حافظ ميخوانند بايستي جزئي از ملت ايران خطاب کنيم. اين ها بحث تاريخي نيست و تحميل برداست ناسيوناليسم افراطي بر تاريخ ايران است که نظير تحميل برداشت سوسياليستي از تاريخ ايران با واقعيت تاريخي نميخواند و سوء استفاده از تاريخ براي اثبات مواضع ناسيوناليسم افراطي پارسي است. بگذريم.
بدون شک برخي اقوام به دلائل تاريخي مختلف بيشتر در شکل گيري دولت مرکزي ايران نقش داشته اند، نظير ترک ها، و برخي ديگر هم کمتر نقش داشته اند، نظير کردها، همانگونه که مفصلاً در اين کتاب بحث کرده ام. اين ترکيب هاي قومي در دولت مرکزي ايران، ربطي به تاريخ هاي افسانه اي "ملت ايران" که براي توجيه دولت ملي در عصر جديد ايران بوده اند ندارد، نوشتارهائي که نميشود به آنها گفت تاريخ نويسي، و بهتر است نامش را سوء استفاده از منابع تاريخي گذاشت. اينگونه توجيهات دولت هاي ملي هم فقط مخصوص برخي تاريخ نويسان ناسيوناليست افراطي ايران نيست، و در همه کشورها، دولت هاي ملي در عصر مدرن، افسانه هاي مشابهي ساخته اند، تا واقعيت دولت هاي ملي عصر جديد را براي مردم سرزمين هاي تحت سلطه خود توجيه کنند.
برخي ناسيوناليستهاي افراطي در درون برخي از دولت هاي ملي عصر مدرنيسم حتي سعي کردند بسياري از اقوامي را که در دولتهاي ملي اين دو سه قرن اخير در کشور مطبوعشان چندان نقشي نداشتند، يا در محروميت بودند، حتي نفي کنند. بهترين نمونه اين برخورد را در ترکيه ميتوان ديد و برخورد ناسيوناليستهاي افراطي آن سرزمين به کرد ها، که حتي موجوديت قوم کرد را نفي ميکنند و کردها را هم ترک ميخوانند. اين برخورهاي غلط به اقوام مختلف ساکن در قلمرو دولت ملي ترکيه، به ناسيوناليسم افراطي در ميان کردها در ترکيه هم دامن زده و اين عکس العمل ناميمون نتيجه اش حزب نژادپرست کرد پ.ک.ک. با خواست "کردستان بزرگ" در آن خطه ترکيه است، که به تازگي در ايران هم فعاليت خود را گسترش داده است، و شاخه حزبي واپسگرا و نژادپرست بنام "پژاک" در ايران بوجود آورده است که به دنبال "ايجاد کردستان بزرگ" است.
در واقع نهادهائي نطير خانواده، ايل، و قوم ، نتيجه تکامل چندين هزار ساله جهان هستند. هرچند ناميدن اقوامي که بزرگتر بوده اند با اصطلاح "ملت" مشکلي ايجاد نميکند، وليکن برخي سعي کردند عوامل تعيين کننده ملت را مترادف عوامل تعيين کننده يک کشور تعريف کنند، و به اين صورت ملت در عصر مدرن را به گونه اي تعريف کنند که شامل همه مردم ساکن در قلمرو يک دولت ملي بشود، و اينکه دولت ملي را نماينده ملت با اين تعريف بخوانند. و باينگونه بستگي به اينکه دولت ملي چه مناطقي را در بر ميگرفت، "ملت" افسانه اي هم با آن ابعاد جغرافيائي و قومي تعريف ميشد، و توجيه تاريخي پيدا ميکرد. از جديد ترين اين کوشش ها هم در تاريخ عصر مدرن کاربرد اصطلاح "ملت" و کاربرد آن براي به اصطلاح "ملت آمريکا" است. آيا ايرانيان لوس آنجلس که تابعيت آمريکا هم دارند خود را جزء "ملت امريکا" ميدانند يا خود را جزء *مردم* آمريکا ميدانند، هر چند از نظر قومي ويژگي هاي خود را دارند؟ اين ها همه مخدوش بودن مفاهيم ناسيوناليستي را که اساساً براي توجيه دولت هاي ملي در عصر مدرن اختراع شده اند، نشان ميدهند.
با رشد جهان بسوي جامعه فراصنعتي، و با بي اهميت شدن دولت هاي ملي، ملت هم بيشتر و بيشتر مترادف با مفهوم اتنيکethnic آن يعني قوميت ميشود، همانسان که زماني خانواده اهميت سياسي خود را از دست داد و بيشتر بصورت يک ساختار خويشاوندي ادامه يافت. ساختارهائي نظير قوميت که در عصر مدرن بويژه با ارتقاء اهميت سياسي، آن اقوام بزرگتر ملت ناميده شده اند، کماکان در زندگي بشر در جامعه فراصنعتي ادامه خواهند داشت، و علاقه به قوم و ملت و امثالهم نظير علاقه به خانواده، همانطور که قبلآ مفصلاً بحث کردم [http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm] ارزش خود را حفظ خواهند کرد، هرچند اهميت سياسي اين ساختار اجتماعي بيشتر و بيشتر از بين خواهد رفت، مثلاً با پيشرفت جهان، احزاب بيشتر و بيشتر بر مبناي *ديدگاه اجتماعي-سياسي* آن ها معين ميشوند و نه قوميت آن ها.
متأسفانه در چند سال اخير روند گلوباليسم با موانع جدي در اروپا و آمريکا روبرو بوده است و آنهم از يکسو بخاطر ترس مردم غرب از خروج شغل هاي پر درآمد به کشورهاي عقب مانده و از سوي ديگر بخاطر ترس دولت هاي غرب از وابستگي کامل به کشاورزي کشورهاي در حال توسعه براي توليد غذا، که درخواست باز شدن کامل بازارهاي کشورهاي در حال توسعه را پيش شرط حذف سوبسيدهاي کشاورزي خود اعلام کرده اند.
عوامل بالا موانع جدي در مقابل رشد گلوباليسم ايجاد کرده است و در کنار موضوعات مربوط به عدالت اجتماعي در کشورهاي فقير[http://www.ghandchi.com/387-Pre-Industrial.htm]، باعث رکود رشد گلوباليسم شده است، که متقابلاً به رشد ناسيوناليسم افراطي در برخي نقاط جهان دامن زده است. در واقع اگر گلوباليسم عالمگير شود، کل جهان به يک فدراسيون بزرگ مبدل ميشود و اهميت سياسي دولت هاي ملي، نظير خانواده، آنقدر فرو خواهد ريخت، که اصلاً تعيين مسائل اقتصادي نواحي مختلف کشورها، در ارتباط با دولت هاي ملي شان، بيشتر و بيشتر بي اهميت خواهد شد، و مطالعه روابط نواحي هر کشور در ارتباط با مناطق همکار نه لزوماً مجاور آن، در نقاط مختلف گيتي، براي هر منطقه بيشتر و بيشتر حائز اهميت خواهد شد.
در دوران کنوني، اتلاف وقت جنبش ايران با بحث هاي افسانه هاي دولت هاي ملي، که در گذشته توجيهاتي لازم براي بقاء دولت هاي ملي بودند، ممکن است براي تاريخ نگاران جالب باشد، اما جز دامن زدن به تفرقه هاي بي ثمر در جنبش سياسي ايران، نتيجه اي نخواهد داشت. البته اين حرف ابداً به معني دفاع از تجزيه ايران نيست و نفي استقلال ايران نيست و در واقع اساساً مسأله مقابل ما نيز در شرايط حاضر پايان دادن به رژيم جمهوري اسلامي است و نه مقابله با تجزيه خيالي ايران.
تا آنجا هم که به بعد از جمهوري اسلامي و دوران دولت مترقي، سکولار و دموکراتيک آينده ايران بر ميگردد، مشکل ما اين است که ما در نزديکي يک فدراسيون فرا ملي مترقي و آينده نگر قرار نداريم. مثلاً کشورهاي آزاد شده اروپاي شرقي شانس پيوستن به اتحاديه اروپا را داشتند که در همسايگي شان بود. در شرق آسيا از سوئي چين در حال شکل دادن اتحاديه آسيا است، و از سوي ديگر آسه آن مناطق مشابهي را در برميگيرد، که آلترنايتوهاي فرا ملي جالبي پيش روي کشورهاي شرق آسيا قرار ميدهند. اما در خاورميانه اتحاديه کشورهاي اسلامي جرياني واپس گرا است و اتحاديه کشورهاي عربي و امثالهم هم ارزشي براي ايران ندارند، و بنظر ميرسد که براي ايران پيوستن به اتحاديه اروپا آلترناتيو فرا ملي آينده خواهد بود.
به هرحال بحث هاي افسانه هاي تاريخي ملت ايران اهميت استراتژيکي ندارند. اين بحث ها کاذب است و اگر در آغاز دوران جامعه صنعتي اينگونه افسانه ها براي توجيه واقعيت دولت هاي ملي لازم مينمود، امروز ديگر اصلاً دولت ملي، موضوع اصلي جامعه نيست، تا که توجيهات تاريخي آن به مدد افسانه و واقعيت حائز اهميتي باشد. واقعيت وجود اقوام فارس، گيلک، طبرستاني، ترک، کرد، بلوچ، آسوري، ارمني، ترکمان، عرب و ديگران در ايران غير قابل انکار است و اين ها مردم ايران را ميسازند که چند ميليون از آنها هم امروز در اروپا و امريکا ساکن هستند، و اصلاً موضوع اصلي آينده هم نقش همه اين ها در دنياي گلوبال است، دنيائي که در آن دولت هاي ملي بيشتر و بيشتر اهميتشان از بين خواهد رفت.
بجاي خواستن اينکه اقوام ايران از خواسته هاي بحق خود بخاطر يکپارچگي دولت ملي چشم پوشي کنند، همه ما بايستي بخواهيم که دولت فدرالي در ايران بسازيم که به همه ويژگي هاي منطقه اي، اقتصادي، اجتماعي، قومي، جنسي، و مذهبي مردم ما در هر ده، شهر، و استان توجه داشته و همه مردم ايران را در دولت مرکزي شرکت دهد، و ما را براي پيوستن به اتحاديه اروپا و در نهايت در شکل دادن فدراسيون کل جهان رهنمون شود. در چنان دولتي موضوع اصلي اقوام مختلف و اقليت هاي مذهبي رفع تبعيض خواهد بود همانگونه که در آمريکا و آفريقاي جنوبي چنان بود، ولي در ايران کنوني اگر تبعيض را هم حذف کنيم باز هم با قانون اساسي اي روبرو هستيم، که بر عکس آمريکاي زمان جنبش ضد تبعيض، از بيخ و بن قانوني است واپسگرا، ضد آزادي، ضد سکولاريسم و ضد ترقي.
دوباره در آخر تأکيد کنم که عصر دولت هاي ملي با خوبي ها و بدي هايش، که عصر مدرن دو سه قرن گذشته بود، ديگر به پايان رسيده است و ملت ديگر اهميت سياسي خود را در جهان از دست داده است و در حد يک ساختار قومي ادامه حيات ميدهد، همانگونه که زماني خانواده اهميت سياسي خود را از دست داد و فقط بعنوان يک ساختار خويشاوندي ادامه حيات داده است، و در عين آنکه عشق به ملبت و قوميت خود نظير عشق به خانواده در جهان ادامه خواهد يافت وليکن ديگر اهميت سياسي اين ساختارها و تفرقه هاي ناشي از آن اهميت سياسي ندارد و هرگونه ادامه آنها نظير خونخواهي هاي خانوادگي در پاکستان، اين کشمکش هاي قومي بر سر قدرت، بايستي به دور ريخته شوند، همانگونه که در نوشته ديگري قبلاً مفصلاً بحث کردم [http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm].
دولت هاي ملي پديده خيلي قديمي نيستند و اساساً در قرن هجدهم زاده شده اند. همزمان با تولدشان افسانه هائي هم ساختند که مردم ساکن منطقه قلمرو قدرت خود را "ملت" آن کشور ها ناميدند که بر حسب آنکه کدام مناطق را زير سيطره خود داشتند، "ملت" افسانه اي هم کوچک يا بزرگ ميشد، و ترکيب قومي اش هم تغيير ميکرد! دولت هاي ملي اين افسانه هاي "ملت" سازي را براي تاريخ خود ساختند تا که موجوديت واقعي خود را توجيه کنند، موجوديتي که بسياري اوقات اصلاً بر مبناي بزرگ شدن يک قوم يا امتزاج چند قوم شکل نگرفته بود، و به عوامل بيشمار تاريخي و تکاملي منطقه سيطره قدرت دولت هاي ملي در آغاز تکامل جامعه صنعتي در نقاط مختلف بستگي داشت.
در شکل گيري دولت هاي ملي در همه جاي دنيا، نظير دولت مرکزي در ايران، اقوام گوناگون بدرجات مختلف شرکت داشته اند، و البته در ايران بخاطر مقابله با سلطه اعراب، هويت ماقبل حمله اعراب اين سرزمين ها که اساساً پارسي بوده است، احيأ ميشود، حال چه رهبري شکل گيري دولتهاي جديد را ايلي پارسي بعهده داشته است، چه ايلي ترک يا لر، و اين امر بيشتر نظير موارد مشابه در کشورهائي است که در آفريقا از يوغ استعمار رها شدند، و پديده خيلي ويژه اي هم در تاريخ ايران نيست، بخصوص اگر درک کنيم که سلطه فرهنگي اعراب در ايران براي متفکرين غير مذهبي ايران، طي قرون متمادي، براي امثال سهروردي ها و ذکرياي رازي ها، هميشه بسيار ناگوار بوده است.
پس از حمله اسلام، عامل مقابله با اعراب حتي با ظهور و سقوط عثماني هم از بين نميرود و هنوز هم واقعيت است، و به همين علت هم حتي متفکرين دربار عثماني هم فارسي را ارج مينهند و ترکيه مدرن هم خط لاتين را براي جدا کردن خود از اعراب بر ميگزيند. حتي در پاکستان و بنگلادش هم تحصيل کرده هايش و به ويژه آنها که کمتر به مذهب اسلام تعلق احساس ميکردند، تعلق به خط و شعر فارسي را تا به امروز بيان ميکنند. در نتيجه اين واقعيات اصلاً به اين معني نيست که به افسانه اي باور آوريم که مثلاً ترک ها را هم از قوم فارس بدانيم و هردو را بخواهيم "ملت ايران" بناميم. اگر اينگونه باشد که اهالي بنگلادش را هم که فردوسي و حافظ ميخوانند بايستي جزئي از ملت ايران خطاب کنيم. اين ها بحث تاريخي نيست و تحميل برداست ناسيوناليسم افراطي بر تاريخ ايران است که نظير تحميل برداشت سوسياليستي از تاريخ ايران با واقعيت تاريخي نميخواند و سوء استفاده از تاريخ براي اثبات مواضع ناسيوناليسم افراطي پارسي است. بگذريم.
بدون شک برخي اقوام به دلائل تاريخي مختلف بيشتر در شکل گيري دولت مرکزي ايران نقش داشته اند، نظير ترک ها، و برخي ديگر هم کمتر نقش داشته اند، نظير کردها، همانگونه که مفصلاً در اين کتاب بحث کرده ام. اين ترکيب هاي قومي در دولت مرکزي ايران، ربطي به تاريخ هاي افسانه اي "ملت ايران" که براي توجيه دولت ملي در عصر جديد ايران بوده اند ندارد، نوشتارهائي که نميشود به آنها گفت تاريخ نويسي، و بهتر است نامش را سوء استفاده از منابع تاريخي گذاشت. اينگونه توجيهات دولت هاي ملي هم فقط مخصوص برخي تاريخ نويسان ناسيوناليست افراطي ايران نيست، و در همه کشورها، دولت هاي ملي در عصر مدرن، افسانه هاي مشابهي ساخته اند، تا واقعيت دولت هاي ملي عصر جديد را براي مردم سرزمين هاي تحت سلطه خود توجيه کنند.
برخي ناسيوناليستهاي افراطي در درون برخي از دولت هاي ملي عصر مدرنيسم حتي سعي کردند بسياري از اقوامي را که در دولتهاي ملي اين دو سه قرن اخير در کشور مطبوعشان چندان نقشي نداشتند، يا در محروميت بودند، حتي نفي کنند. بهترين نمونه اين برخورد را در ترکيه ميتوان ديد و برخورد ناسيوناليستهاي افراطي آن سرزمين به کرد ها، که حتي موجوديت قوم کرد را نفي ميکنند و کردها را هم ترک ميخوانند. اين برخورهاي غلط به اقوام مختلف ساکن در قلمرو دولت ملي ترکيه، به ناسيوناليسم افراطي در ميان کردها در ترکيه هم دامن زده و اين عکس العمل ناميمون نتيجه اش حزب نژادپرست کرد پ.ک.ک. با خواست "کردستان بزرگ" در آن خطه ترکيه است، که به تازگي در ايران هم فعاليت خود را گسترش داده است، و شاخه حزبي واپسگرا و نژادپرست بنام "پژاک" در ايران بوجود آورده است که به دنبال "ايجاد کردستان بزرگ" است.
در واقع نهادهائي نطير خانواده، ايل، و قوم ، نتيجه تکامل چندين هزار ساله جهان هستند. هرچند ناميدن اقوامي که بزرگتر بوده اند با اصطلاح "ملت" مشکلي ايجاد نميکند، وليکن برخي سعي کردند عوامل تعيين کننده ملت را مترادف عوامل تعيين کننده يک کشور تعريف کنند، و به اين صورت ملت در عصر مدرن را به گونه اي تعريف کنند که شامل همه مردم ساکن در قلمرو يک دولت ملي بشود، و اينکه دولت ملي را نماينده ملت با اين تعريف بخوانند. و باينگونه بستگي به اينکه دولت ملي چه مناطقي را در بر ميگرفت، "ملت" افسانه اي هم با آن ابعاد جغرافيائي و قومي تعريف ميشد، و توجيه تاريخي پيدا ميکرد. از جديد ترين اين کوشش ها هم در تاريخ عصر مدرن کاربرد اصطلاح "ملت" و کاربرد آن براي به اصطلاح "ملت آمريکا" است. آيا ايرانيان لوس آنجلس که تابعيت آمريکا هم دارند خود را جزء "ملت امريکا" ميدانند يا خود را جزء *مردم* آمريکا ميدانند، هر چند از نظر قومي ويژگي هاي خود را دارند؟ اين ها همه مخدوش بودن مفاهيم ناسيوناليستي را که اساساً براي توجيه دولت هاي ملي در عصر مدرن اختراع شده اند، نشان ميدهند.
با رشد جهان بسوي جامعه فراصنعتي، و با بي اهميت شدن دولت هاي ملي، ملت هم بيشتر و بيشتر مترادف با مفهوم اتنيکethnic آن يعني قوميت ميشود، همانسان که زماني خانواده اهميت سياسي خود را از دست داد و بيشتر بصورت يک ساختار خويشاوندي ادامه يافت. ساختارهائي نظير قوميت که در عصر مدرن بويژه با ارتقاء اهميت سياسي، آن اقوام بزرگتر ملت ناميده شده اند، کماکان در زندگي بشر در جامعه فراصنعتي ادامه خواهند داشت، و علاقه به قوم و ملت و امثالهم نظير علاقه به خانواده، همانطور که قبلآ مفصلاً بحث کردم [http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm] ارزش خود را حفظ خواهند کرد، هرچند اهميت سياسي اين ساختار اجتماعي بيشتر و بيشتر از بين خواهد رفت، مثلاً با پيشرفت جهان، احزاب بيشتر و بيشتر بر مبناي *ديدگاه اجتماعي-سياسي* آن ها معين ميشوند و نه قوميت آن ها.
متأسفانه در چند سال اخير روند گلوباليسم با موانع جدي در اروپا و آمريکا روبرو بوده است و آنهم از يکسو بخاطر ترس مردم غرب از خروج شغل هاي پر درآمد به کشورهاي عقب مانده و از سوي ديگر بخاطر ترس دولت هاي غرب از وابستگي کامل به کشاورزي کشورهاي در حال توسعه براي توليد غذا، که درخواست باز شدن کامل بازارهاي کشورهاي در حال توسعه را پيش شرط حذف سوبسيدهاي کشاورزي خود اعلام کرده اند.
عوامل بالا موانع جدي در مقابل رشد گلوباليسم ايجاد کرده است و در کنار موضوعات مربوط به عدالت اجتماعي در کشورهاي فقير[http://www.ghandchi.com/387-Pre-Industrial.htm]، باعث رکود رشد گلوباليسم شده است، که متقابلاً به رشد ناسيوناليسم افراطي در برخي نقاط جهان دامن زده است. در واقع اگر گلوباليسم عالمگير شود، کل جهان به يک فدراسيون بزرگ مبدل ميشود و اهميت سياسي دولت هاي ملي، نظير خانواده، آنقدر فرو خواهد ريخت، که اصلاً تعيين مسائل اقتصادي نواحي مختلف کشورها، در ارتباط با دولت هاي ملي شان، بيشتر و بيشتر بي اهميت خواهد شد، و مطالعه روابط نواحي هر کشور در ارتباط با مناطق همکار نه لزوماً مجاور آن، در نقاط مختلف گيتي، براي هر منطقه بيشتر و بيشتر حائز اهميت خواهد شد.
در دوران کنوني، اتلاف وقت جنبش ايران با بحث هاي افسانه هاي دولت هاي ملي، که در گذشته توجيهاتي لازم براي بقاء دولت هاي ملي بودند، ممکن است براي تاريخ نگاران جالب باشد، اما جز دامن زدن به تفرقه هاي بي ثمر در جنبش سياسي ايران، نتيجه اي نخواهد داشت. البته اين حرف ابداً به معني دفاع از تجزيه ايران نيست و نفي استقلال ايران نيست و در واقع اساساً مسأله مقابل ما نيز در شرايط حاضر پايان دادن به رژيم جمهوري اسلامي است و نه مقابله با تجزيه خيالي ايران.
تا آنجا هم که به بعد از جمهوري اسلامي و دوران دولت مترقي، سکولار و دموکراتيک آينده ايران بر ميگردد، مشکل ما اين است که ما در نزديکي يک فدراسيون فرا ملي مترقي و آينده نگر قرار نداريم. مثلاً کشورهاي آزاد شده اروپاي شرقي شانس پيوستن به اتحاديه اروپا را داشتند که در همسايگي شان بود. در شرق آسيا از سوئي چين در حال شکل دادن اتحاديه آسيا است، و از سوي ديگر آسه آن مناطق مشابهي را در برميگيرد، که آلترنايتوهاي فرا ملي جالبي پيش روي کشورهاي شرق آسيا قرار ميدهند. اما در خاورميانه اتحاديه کشورهاي اسلامي جرياني واپس گرا است و اتحاديه کشورهاي عربي و امثالهم هم ارزشي براي ايران ندارند، و بنظر ميرسد که براي ايران پيوستن به اتحاديه اروپا آلترناتيو فرا ملي آينده خواهد بود.
به هرحال بحث هاي افسانه هاي تاريخي ملت ايران اهميت استراتژيکي ندارند. اين بحث ها کاذب است و اگر در آغاز دوران جامعه صنعتي اينگونه افسانه ها براي توجيه واقعيت دولت هاي ملي لازم مينمود، امروز ديگر اصلاً دولت ملي، موضوع اصلي جامعه نيست، تا که توجيهات تاريخي آن به مدد افسانه و واقعيت حائز اهميتي باشد. واقعيت وجود اقوام فارس، گيلک، طبرستاني، ترک، کرد، بلوچ، آسوري، ارمني، ترکمان، عرب و ديگران در ايران غير قابل انکار است و اين ها مردم ايران را ميسازند که چند ميليون از آنها هم امروز در اروپا و امريکا ساکن هستند، و اصلاً موضوع اصلي آينده هم نقش همه اين ها در دنياي گلوبال است، دنيائي که در آن دولت هاي ملي بيشتر و بيشتر اهميتشان از بين خواهد رفت.
بجاي خواستن اينکه اقوام ايران از خواسته هاي بحق خود بخاطر يکپارچگي دولت ملي چشم پوشي کنند، همه ما بايستي بخواهيم که دولت فدرالي در ايران بسازيم که به همه ويژگي هاي منطقه اي، اقتصادي، اجتماعي، قومي، جنسي، و مذهبي مردم ما در هر ده، شهر، و استان توجه داشته و همه مردم ايران را در دولت مرکزي شرکت دهد، و ما را براي پيوستن به اتحاديه اروپا و در نهايت در شکل دادن فدراسيون کل جهان رهنمون شود. در چنان دولتي موضوع اصلي اقوام مختلف و اقليت هاي مذهبي رفع تبعيض خواهد بود همانگونه که در آمريکا و آفريقاي جنوبي چنان بود، ولي در ايران کنوني اگر تبعيض را هم حذف کنيم باز هم با قانون اساسي اي روبرو هستيم، که بر عکس آمريکاي زمان جنبش ضد تبعيض، از بيخ و بن قانوني است واپسگرا، ضد آزادي، ضد سکولاريسم و ضد ترقي.
دوباره در آخر تأکيد کنم که عصر دولت هاي ملي با خوبي ها و بدي هايش، که عصر مدرن دو سه قرن گذشته بود، ديگر به پايان رسيده است و ملت ديگر اهميت سياسي خود را در جهان از دست داده است و در حد يک ساختار قومي ادامه حيات ميدهد، همانگونه که زماني خانواده اهميت سياسي خود را از دست داد و فقط بعنوان يک ساختار خويشاوندي ادامه حيات داده است، و در عين آنکه عشق به ملبت و قوميت خود نظير عشق به خانواده در جهان ادامه خواهد يافت وليکن ديگر اهميت سياسي اين ساختارها و تفرقه هاي ناشي از آن اهميت سياسي ندارد و هرگونه ادامه آنها نظير خونخواهي هاي خانوادگي در پاکستان، اين کشمکش هاي قومي بر سر قدرت، بايستي به دور ريخته شوند، همانگونه که در نوشته ديگري قبلاً مفصلاً بحث کردم [http://www.ghandchi.com/310-GlobalFed.htm].