فصل 10: عشاير و روابط عشيرتي
از کتاب کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
در کتاب "عشاير و مسائل توسعه" ايلات ايران به دوقسمت بزرگ و کوچک تقسيم ميشود. يکي دو ايل از کردهاي کردستان و عشاير ترکمن، شاهسون، بختياري، بوير احمدي و قشقائي از زمره ايلات بزرگند. اين ايلات خود به دو دسته تقسيم ميشوند اول آنانکه 80 درصد جمعيت آنها متحرکند و در سردسير و گرمسير ضاحب مکان معين و ايل راه مشخص ميباشند مانند بختياري ها. دوم آنها که بخش کوچکتري در سردسير و بخش بزرگتري در گرمسير دارند و توليد دامي آنها شيوه متحرک رمه داري است. مثل عشاير ترکمن و کردستان [امير هوشنگ کشاورز و مير سيد علي ناظم رضوي، عشاير و مسائل توسعه، تيرماه 1355، انتشارات دانشکده علوم اجتماعي و تعاون دانشگاه تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي ص 23].
همانطور که در قسمت تاريخي اشاره کردم، با بقدرت رسيدن رضا شاه و تقويت دولت مرکزي، عشاير اسکان نيافته کردستان ضربه شديدي خوردند و بعنوان نمونه ايل شکاک، که سالها در خطه کردستان ، بويژه بعد از مشروطيت، تاخت و تاز ميکرد، تضعيف شده و اسماعيل آقا، رهبر ايل، مجبور به ترک ايران شد.
مالکيت عشيرتي که تضعيف شده بود با فروپاشي دولت رضا شاه و سياست جديد انگلستان در سالهاي 1320-32 که تقويت دوباره عشاير را براي سرکوب جنبش آزاديخواهي لازم ميدانست، حيات دوباره اي بدست آورده و سران عشاير مانند محمد رشيد خان بانه اي، با تقويت دولت انگليس دست به غارت ميزدند و با شکست دادن محمود خان کاني سانان در مريوان به نيروي مهمي در منطقه تبديل شدند.
خان ها در ظاهر طرفدار جمهوري مهاباد بودند، وليکن در زمان حمله ارتش به مهاباد، کنار کشيدند و در طي سالهاي بعد نيز دست در دست انگليسيان در سرکوب جنبش آزاديخواهي شرکت داشتند. اکثر عشاير جوانرود و لهون حيات تازه اي يافتند و ايل بارزان تا بدانجا رفت که نيروي مسلح اصلي جمهوري مهاباد را تشکيل ميداد. در اين دوران سران عشاير زماني طرفدار جمهوري مهاباد بودند، زماني با دولت مرکزي همکاري ميکردند، و بالاخره هم اکثراً با دولت انگليس همراه شدند و در آرزوي بازگشت بدوران استبداد صغير و سالارالدوله، زمان ميگذراندند.
آنچه براي سران عشاير اهميت درجه اول داشت، حفظ و بسط خانخاني و ملوک الطوايفي بود. امپرياليسم انگليس نيز از سران عشاير بعنوان نزديکترين متحدان خود براي مقابله با نيروهاي انقلابي سود ميجست. جنايات و خيانتهاي سران عشاير در خوزستان بهترين سمبل اين "اتحاد مقدس" بود.
بعد از کودتاي 28 مرداد و بويژه بعد از اصلاحات ارضي شاه، ضربه ديگري از لحاظ اقتصادي بر پيکر مناسبات عشيرتي وارد آمد. تقويت دولت مرکزي نيز، از لحاظ سياسي، بمعناي تضعيف نفوذ سران عشاير بود. با اين حال در مناطق مرزي، دزلي، جوانرود، سردشت، و ... دولت شاه بدون اتکاء به سران عشاير قادر به حکومت نبود، و "چريک دولتي" از ميان عشاير تأمين ميشد.
در طي اين دوران عشاير اسکان نيافته بمقدار زيادي تقليل پيدا کردند و مناسبات اقتصادي عشيرتي اساساً نابود شد. در واقع از يکطرف بقاياي مناسبات عشيرتي همانگونه که در بالا نقل کردم بشکلي که "عشايري يکجانشين اند، منتهي شيوه توليد عشايري دارند و توليد دامي آنها شيوه متحرک رمه داري است" پابرجا ماند (نظير منطقه اورامان)، از طرف ديگر از بين رفتن مناسبات اقتصادي عشيرتي، ابداً بمعناي نابودي مناسبات اجتماعي عشيرتي نبود.
مناسبات اجتماعي عشيرتي همچنان از راه آداب و رسوم چه در زمينه کشاورزي و دامپروري، و چه در زمينه عرف و آداب اجتماعي، به حيات خود ادامه ميدهند. بسياري از دهاتي که امروز تحت مالکيت خرده مالکي هستند، هنوز تا حد زيادي تحت تسلط مناسبات عشيرتي قرار دارند. مثلاً در برخي دهات اطراف کامياران هنوز خونخواهي قومي رايج است. يا در دهات خرده مالکي منطقه سردشت، رؤساي قوم داراي نفوذ زيادي بوده، و حتي تعدادي تفنگچي براي خودشان دارند. رسوم عشيرتي در روابط اجتماعي نظير فرار دختر و پسر، و يا دزديدن دختر براي ازدواج، در پاره اي روستاهاي کردستان هنوز معمول است.
با سقوط سلطنت محمد رضا شاه، حرکات گريز از مرکز عشاير تقويت شد. اگر چه رژيم جمهوري اسلامي از هيچ کوششي جهت تقويت سران عشاير در سرکوب جنبش مردم کردستان فروگذار نکرده است. اما بايستي دانست که سران عشاير در درجه اول بدنبال منافع ملوک الطوايفي خود هستند و به اين راحتي نميتوان از آنها بعنوان "سيورغال" روحانيـت شيعه استفاده کرد.
حتي در زمان حاضر نيز دو گرايش اصلي در ميان سران عشاير وجود دارد: اولي نزديکي به دولت مرکزي است که بسيار ضعيف است و ديگري گرايش "استقلال طلبي " است که بخصوص در مناطق جوانرود و پاوه و اورامان در چنوب، و مناطق خوي و سلماس و اشنويه در شمال قوي ميباشد.
سران عشاير براي منافع خود با هرکسي حاضرند همزيستي يا جنگ کنند و بسياري از اينان، از ترس جنبش مقاومت مردم کردستان، طرفدار حزب دموکرات شدند، برخي ديگر هم در گذشته به عوامل رژيم بعثي عراق تبديل شدند، برخي نيز به جاشهاي جمهوري اسلامي تبديل شدند، و البته گروهي از آنها نيز همراه مردم بوده اند.
در دوره هاي گوناگون جنبش کردستان، جريانات عشايري وجود داشته اند، مثلاً نقش ايل بارزان، چه بعنوان نيروي مسلح جمهوري مهاباد و چه موقعيت آن در جنبش هاي سالهاي 1961-75. تشکيلات عشيرتي بارزاني بعد از معاهده 1975 شاه و صدام خلع سلاح شدند. ولي بعداً دوباره تحت رهبري پسران بارزاني تجديد سازمان يافتند و خود را ابتدا "قياده موقت" ناميدند، و بعدًاً "موقت" را از نامشان حذف کرده، و خود را "حزب دموکرات کردستان عراق" نام نهادند و در دولت محلي کنوني عراق هم مسعود بارزاني به رياست سياسي منطقه اي در کردستان عراق برگزيده شد.
بطور خلاصه جريانات عشايري از لحاط اقتصادي ضربه جدي خورده اند، اما در مناسبات اجتماعي کماکان به حيات خود ادامه ميدهند و با تکيه به يک سري علائق قومي-مذهبي عمل ميکنند. خود مختاري مورد علاقه سران عشاير، با فدراليسم مورد درخواست جامعه مدرن کردستان، متفاوت است. اولي يعني تخريب، احياء مناسبات ملوک الطوايفي، انزوا، و نابودي کردستان، در صورتيکه دومي يعني کنترل و توازن براي تأمين حقوق دموکراتيک در سطوح ايالتي و محلي.