ضميمه 5-يک لغزش: از پيشه وري تا مهتدي
سام قندچي
من اين مقاله را با اندوه زياد مينويسم. با همانقدر اندوه که روزي درباره وقايع 21 آذر 1324 نوشتم.
امروزه بسياري پيشه وري را بخاطر همکاري کلي با استالين و نيز بخاطر همکاري با استالين جهت جدا کردن آذربايجان از ايران محکوم ميکنند و يک خائن ميخوانند، در صورتيکه بنظر من وي فرد شريفي بوده است هرچند در يک برهه مهم در تاريخ ايران اشتباهي کرد که حتي بيش از بسياري از خائنين و نوکران نيروهاي استعماري به ايران، مردم آذربايجان، و خود وي لطمه زد. در واقع تا آنجا که به همکاري کلي در آن سالها با استالين و شوروي مربوط ميشود اکثر نيروهاي مترقي در ايران و نقاط ديگر جهان در آن سالها نظير وي عمل کردند و تا آنجا هم که مربوط به برنامه استالين براي جدا کردن آذربايجان از ايران بوده است، امروز با اسناد بدست آمده از شوروي سابق، اين واقعيت شوم تاريخي مستدل است، ولي هيچ دليلي در دست نيست که پيشه وري از آن طرح مطلع بوده است. وليکن من پيشه وري را سرزنش ميکنم نه به اين خاطر که آگاهانه در طرح استالين شرکت داشته است بلکه به اين خاطر که در يک لحظه تاريخي نتوانست تشخيص دهد که برنامه او براي آذربايجان در عمل به نفع ايران نبود و در برابر جنبش مردم ايران بوده و باعث شکاف در جنبش سياسي ايران شده و بعوض بنفع يک دولت خارجي بود، هرچند که آن دولت کعبه آمال او و بسياري ديگر در آنزمان تلقي ميشود، اما بازهم دولتي خارجي بود با منافع خود و پيشه وري آنرا درک نکرد که او بخشي از جنبش سياسي ايران بود، و در نتيجه وي بسياري از فعالين سياسي آذري و مردم آذربايجان را به خاطر اين لغزش در آن برهه مهم تاريخ ايران به نابودي کشاند. دست آخر هم که خودش به آذربايجان شوروي فرار کرد و بدست مأمورين استالين کشته شد، چرا که ديگر پس از امضاء توافق قوام السطنه و استالين، شوروي را سياستي ديگر بود که نه تنها اجازه داد فرقه دموکرات آذربايجان در داخل ايران توسط نيروهاي ارتش شاه قلع و قم شود بلکه در خارج ايران هم کساني نظير شخص پيشه وري که در عين وفاداري به استالين، آدمي نبودند که بدون چون و چرا سياستهاي شوروي را دنبال کند، ديگر تاريخ مصرفش براي روسها به پايان رسيده بود و از ميان برداشته شد. او را سرزنش نميکنم که استالينيسم و طرح هاي شوروي را در آنزمان تشخيص نداد ولي سرزنش ميکنم که چرا کل جنبش سياسي ايران را با برنامه قوم گرايانه ترک کرد و جنبش آذربايجان را از بقيه نقاط ايران منفرد کرد و اجازه داد فعالين آذربايجان براحتي پشتيباني جنبش سياسي بقيه ايران را از دست بدهد. من نميگويم وي بخاطر خيانت بسياري از بهترين فرزندان ايران را براي هيچ به کشتن داد بلکه ميگويم بخاطر يک اشتباه، يک لغزش، در يک لحظه حساس تاريخي باعث اين نابودي شد. نيروهاي ملي ايران هم که امروز نقش قوام السطنه را در سال 1331 همکار انگليس و خائن به ايران ميشمارند کماکان از عمل احمد قوام در سال 1324 براي حفظ تماميت ارضي ايران پشتيباني ميکنند. در واقع در آنزمان با اشتباه قوم گرائي پيشه وري دو بخش مهم جنش سياسي ايران در برابر هم قرار گرفتند و هنوز هم در ارتباط با آن رويداد چنين است.
آيا پيشه وري هميشه اينگونه ميانديشيد؟ خير. پيشه وري مانند بسياري ديگر از روشنفکران ايران سالهاي بعد از حکومت رضا شاه، چپ بود و از فعالين حزب کمونيست ايران بود، وليکن اين حرف ابداً به اين معني نبود که بخواهد ايران را مستعمره شوروي کند. آنروز ها چپي هاي مستقل انديش ايران در حزب کمونيست ايران بودند. حتي فعاليت او در آنسالها محدود به آذربايجان نبود و پس از سقوط رضا شاه هم در سالهاي بين 1320 و 1324 که اکثريت چپ ايران در حزب توده بودند، پيشه وري روزنامه آژير را منتشر ميکرد که بيشتر به نشريات عصر روشنگري دوران مشروطيت ايران نظير صور اسرافيل شباهت داشت تا نشريات احزاب برادر دوران بعد از انقلاب اکتبر شوروي. اما در يک لحظه تاريخي پيشه وري که از فعالين سياسي کل ايران بود به خطا رفت و به تنگ نظري قومي افتاد. او ميتوانست بخاطر مخالفت با حزب توده، حتي حزب چپي ديگري بسازد ولي بر مبناي برنامه سياسي و اقتصادي و نه حزبي قومي. اما به عوض برنامه قومي را به جاي برنامه حزبي نشاند و اينگونه فرقه دموکرات به انزواي فعالين سياسي آذربايجان از بقيه جنبش سياسي ايران کامل شد و از يکسو در مدت کوتاهي توانست با استفاده غلط از احساسات قومي سريعاً رشد کند ولي بعداً هم بخاطر همين پاشنه آشيل سريعاً سقوط کرد و با از دست دادن کمک شوروي بعد از توافق قوام و استالين، در برابر حمله دولت مرکزي به راحتي نابود شد.
بله احساسات قومي ميتواند بسيار فريبنده باشد. آذربايجان که يک جمهوري آذربايجاني در شمال ايران وجود دارد را فراموش کنيد. حتي آسوريهاي ايران يا عراق يا کشورهاي ديگر ميتوانند تهييج شوند اگر در نقطه اي از جهان کشوري بنام آن قوميت بوجود آيد. آسوريها زبان دارند، خط بسيار تکامل يافته دارند تاريخي طولاني دارند ولي دولت آسوري صدها سال است که وجود نداشته است. آيا افق يک کشور آسوري نه تنها براي آسوريان ايران يا عراق بلکه حتي براي يک آسوري در آمريکا نميتواند فريبنده باشد؟ آيا حتي يک گيلکي مقيم آمريکا دوست ندارد جمهوري گيلاني بود تا او ميتوانست وقتي ميخواهد تعلق قومي خود را به ديگران يا به بجه اش توضيح دهد بگويد کشوري اين چنين در نقطه اي از جهان هست همانگونه که ارامنه ايران يا ارامنه مقيم لوس انجلس ممکن است کشور ارمنستان را به عنوان مثالي درباره قوميت خود در دنيا ذکر کنند. در واقع جمهوري گيلان هم زماني در ايران در دوران ميرزا کوچک خان در پيش از رضا شاه مدت کوتاهي وجود داشته است. بنابراين چنين احساسات قومي براي هر قوميتي قابل درک است بويژه آنها که نظير آسوريان زبان و خط و تاريخ کهني دارند. ولي آيا چنين برنامه دولت سازي بنفع هيچيک از قوميت هاي ايران هست؟ بنظر من نه. تاريخ ايران نشان داده است که امتزاج قومي در شکل گيري دولت مرکزي در ايران بسيار قوي است، گرچه برخي اقوام کمتر در اين ساختار دولتي بوده اند. اما مهمتر آنکه امتزاج قومي در جامعه ايران آنقدر قوي است که به ضرر هر کدام از قوميت هاي ايران است که راه جدائي را در پيش گيرند که نتيجه اي هم جز تشديد تشنج هاي قومي نخواهد بود. هرچند ترکيب قومي برخي نقاط تک قومي تر است ، اما شهرهائي نظير اروميه آشکارا اين امتزاج قومي و راه يابي درست ايران را نشان ميدهند که هم کرد و هم ترک و هم فارس و هم آسوري و هم ارمني در کنار هم زندگي ميکنند. در نتيجه کسانيکه از حق تعيين سرنوشت ميگويند و از آن حق جدائي آذربايجان و کردستان را نتيجه ميگيرند مثل آنست که کسي فکر کند ارامنه در اصفهان يا آسوريان در کردستان بايد دولت جداگانه درست کنند تا به حقوقشان احترام گذاشته شود. اينجا بحث حق نيست، بحث استراتژي معين براي ايران است و بحث حق فقط استفاده کور از احساسات قومي است.
من در مقاله اي دو هفته پيش در اين باره هشداري به فعالين سياسي کرد نوشتم. به عوض توجه برخي رهبران دستور دادند و مأمورينشان شروع به حمله شخصي و راسيستي کردند. من تجربه مشابهي با يکي دو جريان ديگر در جنبش سياسي ايران داشته ام که رهبران خيلي پاکيزه مينشينند و مأمورين حمله شخصي ميکنند و وقتي من از خود دفاع کنم، آن رهبران ديپلماتيک و زيبا صحبت ميکنند. من اين بازي ها را به اندازه کافي ديده ام که بدانم چيست و جنبش سياسي ما هم نيز اين بازي ها را ميشناسد و ممکن است اول توجه ها منحرف شود ولي بعداً همه دوباره به اصل بحث خواهند پرداخت.
اين مأمورين ابتدا خيلي مودبانه به من خطاب کردند ولي در عين حال نژادپرستانه و راسيستي گفتند که من حق ندارم درباره کردستان بنويسم. من نوشته بودم که از اولين کساني هستم که در کتاب درباره کردستان گفته ام دولت مرکزي در ايران از امتزاج اقوام گوناگون تشکيل شده. فوري مأمورين نوشتند که شايد در ميان فارس ها شما اول بوديد. اصلا انگار بحث من درباره مسابقه بوده آنهم مسابقه راسيستي . اگر به مقاله من رجوع کنيد من اين حرف را در برابر کسانيکه از امتزاج اقوام ضديت با فدراليسم را مطرح ميکنند بيان کردم و گفتم که اينها اين بحث را حالا ميکنند در صورتيکه من سالهاست کرده ام و منظور بحثم اين بود که اين تحليل دليل بر *رد* فدراليسم *نيست*. در نتيجه مشخص است که اين مأمورين حتي درست نخوانده اند که منظور من از اين جمله چه بوده است. به همين شکل هم وقتي من درباره عثماني بعنوان کشور مادر کردستان عثماني نوشته ام منظورم روشن است که مقايسه بيش از 500 سال جدائي آن بخش کردستان از کردستان ايران در برابر جدا بودن جهار بخش کردستان عثماني سابق است که کمتر از صد سال است از هم جدا هستند و همه اين ها در کتاب من روشن نوشته شده است و اين مأمورين فقط دوست دارند احساسات قومي بر انگيزند که گويا علم تاريخ هم قومي است.
مأمور ديگرشان در پاسخ مقاله قبلي من در همين مورد در عکس العمل به نوشته من يادداشت کرده که «من نان به نرخ روز ميخورم» چرا که گفته ام قوم گرائي امروز خطري براي ايران است وقتي درباره دولت منطقه اي کردستان در عراق در همسايگي ايران و حالت مشابه آن با جمهوري آذربايجان در زمان 1324 نوشتم و گفتم اشتباه پيشه وري را نکنيم. من کي نان به نرخ روز خوردم، من که سالها ست هميشه گفته ام فدراليسم حکومت قومي *نيست* و دارم همين را حالا هم ميگويم و هشدار دادم که با علم کردن فدراليسم قومي توسط افراطيون کرد، باعث رشد افراطي گري متقابل نشويم که در جنبش سياسي ايران مخالفت با فدراليسم اداري را دامن بزنيم. در پاسخ مأمور اول مينويسد جمهوري آذربايجان يا بحرين که از ايران جدا شدند چه عيبي دارند. اولاً بالکانيزه کردن ايران در صورت موفقيت از کردستان ايران از کردستان کشوري فقيري نظير افغانستان خواهد ساخت و نه بحرين که به عنوان ايده آل اين تجزيه طلبان خجالتي به ما وعده داده ميشود. ثانياً جمهوري موروثي علي اوف آذربايجان و استبدادش دست کمي از جمهوري اسلامي ما ندارد. ثالثاً کي گفته کردستان ايران در صورت جدائي بحرين ميشود. بحرين يا حتي جمهوري آذربايجان نفت دارند. کردستان عراق هم نفت دارد و دعواي سر کرکوک با بخش عرب هم به آن خاطر است. ولي کردستان ايران چطور؟ آيا در عمل سناريوي تجزيه ايران که اين مأمور با اين مثال تجويز ميکند، کردستان ايران را وابسته به کردستان عراق نميکند. شما فکر ميکنيد وابستگي به دولتي هم قوم بهتر است؟ به فلسطينيان و اردني ها نگاه کنيد. همه اين کشورهاي عرب که هستند. آيا وابسته بودن يک کشور عربي به عربستان سعودي بهتر است يا وابستگي به کشوري غير عرب مطبوع تر است؟ آخر اين حرفها چيست؟ مشکل کردها و آذري ها و بقيه مردم ايران حقوق مدني است و نه اينکه دولتشان کرد باشد يا فارس. آيا همين اخيراً در کردستان عراق سنگسار دختري بنام دعا را نديديم؟ عقب ماندگي و استبداد که کرد و عرب و فارس ندارد؟
به من حمله راسيستي (نژادپرستانه) ميکنند که فارس هستم و درباره کردستان نظر ميدهم. کردستان بخشي از ايران است و من درباره نقطه اي از ايران نظر ميدهم و هنوز تجزيه طلبان جدايش نکرده اند که اينگونه بنويسند. ولي اين راسيسم، فردا گريبان خودتان را ميگيرد. من از انفراد جنبش کردستان بخاطر اين ديدگاه هاي غلط نقد کردم و بجاي گوش کردن، من را هم بطور نژاد پرستانه مورد حمله قرار دادند. سالها من با راسيسم فارسهائي که اينگونه به کردها برخورد ميکردند مبارزه کرده ام. من با راسيسم کردها هم مبارزه خواهم کرد. برخي در آمريکا تحت عنوان اينکه سياه پوستان در آمريکا ستم ديده هستند، راسيسم سياه پوستاني نظير فراخان Farakhan که بصورت راسيستي به سفيدپوستان برخورد ميکند را توجيه ميکنند . من فراخان را به اندازه کوکلاکس کلان ها محکوم ميکنم. بنظر من هيچ توجيهي بعنوان ملت تحت ستم و ستمگر درست نيست. راسيسم غلط است. بنظر من فعالين کرد هم بايستي درباره جنش سياسي در نقاط ديگر ايران نظر دهند و درتشکيلاتهائي که از لحاظ پلاتفرم قبول دارند فعال باشند نه آنکه با تشکيلاتهاي قوم گرايانه خود را از بقيه ايران منفرد کنند.
حزب کومله و حزب دموکرات بعنوان احزاب قومي غلط هستند. حزب سياسي بايستي بر مبناي برنامه سياسي اش تعريف شود و نه قوميتش.
اينها ست که باعث سؤء استفاده از احساسات قومي ميشود که نويسنده دوباره بطور راسيستي فارس ها را براي قتل قاسملو و شرفکندي محکوم ميکند وقتي که من ميگويم که متحد جنبش کردستان، جنبش مردم ايران در نقاط ديگر ايران است، و نه دولت کردستان عراق. امروز دولت کردستان عراق محبوب است همانگونه که دوراني دولت آذربايجان شوروي و خود شوروي در ميان اکثريت روشنفکران ما محبوب بود. دوباره اشتباه پيشه وري را نکنيم. چرا اين حمله راسيستي به فارس ها؟ مگر بختيار هم ترور نشد؟ تازه حزب دموکرات تصميم گرفت با جمهوري اسلامي مذاکرات مخفي داشته باشد و اين چه ربطي به جنبش سياسي نقاط ديگر ايران دارد که فارس ها را محکوم ميکنيم. حزب دموکرات ميتواند ارزيابي کند که برنامه مذاکره کردنش با جمهوري اسلامي درست بوده يا نه؟ موضوع را به فارس و کرد مربوط کردن سؤء استفاده از احساسات قومي براي تحميق مردم است تا اشتباهات خط مشي غلط سياسي توجيه شود.
***
براي من خيلي سخت است که اين نوشتار را بنويسم. عبدالله مهتدي رهبر کومله ايران يکي از کساني بود که سالها به او بعنوان يک مبارز سياسي با سابقه، نظير پيشه وري در دوران رضا شاه، احترام ميگذاشتم. پيشه وري اي که نظير علامه دهخدا ولي در جو جنبش جهاني ديگر بود و نه پيشه وري در زمان فرقه دموکرات. اميدوار بودم روزي عبدالله مهتدي نقش مهمي در متحد کردن جنبش سياسي ايران ايفا کند. ولي وقتي من از کنگره ايران فدرال نقد کردم که طرحي بغايت استعماري و به ضرر اتحاد جنبش سياسي ايران است، ناگهان من مورد حملات راسيستي قرار گرفتم بجاي آنکه موضوعي که بحث ميکنم را دوستان مورد توجه قرار دهند. ناگهان علاوه بر بحث هاي راسيستي که ذکر شد، بحث هاي نادرست ديگري را که فقط افراد بي دانش درباره اين موضوعات به صرف کرد بودن نظير نشان دادن عکس مار براي حمله به من، شروع کردند. مثلاً گوئي بلژيک نمونه فدراليسم قومي است در صورتيکه کشورهائي نظير بلژيک نوعي تعديل فئوداليسم و سلطنت بودند که در پي انقلابات آمريکا و فرانسه، سلطنت هاي اروپا برگزيدند و اينها حتي براي جامعه صنعتي نمونه تحول نيستند.
بحثي که در رابطه با سلطنت طلبان سالهاست طرح کرده ام که اينگونه کشورها را بعنوان سمبل تحول جوامع صنعتي مطرح ميکنند در صورتيکه دو مدل اصلي تحول در جامعه صنعتي انقلاب هاي فرانسه و آمريکا بودند .به همين علت هم من آمريکا را ذکر ميکنم و نه عراق را که اين نويسنده تعجب کرده که چرا از عراق نگفته ام بدون اينکه اقلاً دقيق بخواند تا بفهمد. عراق يک نمونه تحول استعماري در تاريخ است و تازه نه مهمترين آن. انقلاب آمريکا و فرانسه دو تحول اصلي جامعه صنعتي هستند. چرا عوام فريبي و پلميک قومي مينويسيم تا مردم را گمراه کنيم؟ به هر حال اين ها بحث نظري است و من با جريان يافتن اين بحث ها مسأله اي ندارم و تشويق هم کرده ام ولي آنچه باعث انزجار من شد همان برخورد نژادپرستانه مأموران است. در حاشيه هم بگويم که همه انقلاب ها هم لزوماً دوران ترور و خونريزي نداشته اند که برخي ديگر که ربطي به اين بحث ها ندارد در جنبش سياسي ايران متداول کرده اند. مثلاً انقلاب آمريکا دوران ترور بعدي نداشته است. خلاصه فئوداليسم و سلطنت اروپا بعد از آن دو انقلاب سعي کرد انواع اشکال تعديل فئوداليسم و سلطنت را شکل دهد تا از انقلاب در عصر جامعه صنعتي برهند. و همانطور که مفصلاً نوشته ام ما در دوران جامعه فراصنعتي زندگي ميکنيم و بيشتر اين بحث هاي مربوط به دولت ملي جامعه صنعتي دو قرن گذشته تازه خود کهنه است تا چه رسد که دنبال بحث هاي حق تعيين سرنوشت لنين برويم.
بسياري از نظرات عوامانه درباره تاريخ که اين روزها در محافل ايراني مطرح ميشوند مثل اينکه گوئي همه انقلابها مثل انقلاب فرانسه يا ايران بوده اند بخاطر اهداف جريانات سياسي مختلف است و نه تحليل علمي تاريخ. مثلاً خواندن و نوشتن به زبانهاي قومي نه تنها براي کردها بلکه براي آسوري ها و ديگران مطرح است، آيا راه حل آن است که آنها هم خود مختاري در ايران داشته باشند تا به اين حقوق خود دست يابند. يا از کانادا گفته ميشود که گوئي آنجا فدراليسم قومي است. اينها همه عدم درک از اين موضوعات است. يک کشور ميتواند فدرال و حتي متمرکز باشد و به ايالات و حتي شهر ها اجازه دهد زبان اول يا دوم ديگري انتخاب کنند. من در گذشته گفته ام که از همه اين نظرها مدل فدرال که مدلي براي اداره کشور است، بهتر است، وليکن اصل ترجيح من براي مدل فدرال اين موضوعات *نيست* که حتي در دولت غير فدرال هم قابل دسترسي ميتوانند باشند، بر حسب فعاليت قانوني براي اين حقوق. بلکه علت ترجيح من براي فدراليسم اين است که *کنترل و توازن* را در کشور تقويت ميکند که بنفع رشد همه حقوق انساني و مدني در جامعه است. به هرحال بحث هاي انحرافي ما را به بيراهه برده است و راسيسم را با اين بحث ها رواج داده ايم و افراطي گري فارس و کرد را باعث شده ايم و نه آگاه سازي. عراق امروز نظير شوروي ديروز همسايه ايران هستند و ما بايستي با آن کشور در پي روابط حسن همجواري باشيم وليکن يک لحظه هم نبايد فراموش کنيم که آزادي ملت ايران در دست جنبش کل مردم ايران است و بس و ما مردم ايران بايستي فقط روي خومان حساب کنيم و يکديگر را برمبناي مذهب و قوم و جنس جدا نکنيم هرچند براي حقوق و فرصت هاي مساوي براي همه مذاهب، اقوام و جنسيت ها در ايران بايستي کوشش کنيم.
من تا کنون تصور ميکردم که شرکت در سايت کنگره ايران فدرال يک اشتباه از سوي برخي دوستان بوده است ولي بعد از ديدن حملات راسيستي اخير ميبينم که گويا من خيلي خوش خيال بوده ام. اينگونه جريانت تجزيه طلب نه تنها به ضرر کل جنبش ايران بلکه مشخصاً به ضرر مردم کردستان ايران است و من به شدت آن را محکوم ميکنم.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
26 خرداد 1386
June 16, 2007
بعدالتحرير 3 تير 1386:
برداشت هاي من از مواضع آقاي عبدالله مهتدي در گذشته درباره مخالفت ايشان با تجزيه طلبي و طرفداري از وحدت ايران مبتني بر مصاحبه هاي خود ايشان با ستار دلدار در تلويزيون بود که لينک آن در زير هست و اگر لينک هاي به سايت بروسکه ديگر کار نميکند من ميتوانم کليپ اين مصاحبه ها را در اختيار سايت ايران گلوبال قرار دهم. در اين مصاحبه ها آقاي عبدالله مهتدي بروشني ميگويند با تجزيه طلبي مخالفند. اگر امروز موضع شان را عوض کرده اند يا آنروز دروغ گفته اند، خودشان هستند که بايد پاسخ دهند. مايه تعجب است که امروز کردستان برزگ تبليغ ميشود! اين هم لينک به آن مصاحبه ها:http://www.ghandchi.com/IONA/Komala/Mohtadi/index.htm
مطالب مرتبط به زبان فارسي
نوشداروي کردستان بزرگ
کلامي با فعالين کرد ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
مطلب مرتبط به زبان انگليسي
Related Articles in English
http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm
سام قندچي
من اين مقاله را با اندوه زياد مينويسم. با همانقدر اندوه که روزي درباره وقايع 21 آذر 1324 نوشتم.
امروزه بسياري پيشه وري را بخاطر همکاري کلي با استالين و نيز بخاطر همکاري با استالين جهت جدا کردن آذربايجان از ايران محکوم ميکنند و يک خائن ميخوانند، در صورتيکه بنظر من وي فرد شريفي بوده است هرچند در يک برهه مهم در تاريخ ايران اشتباهي کرد که حتي بيش از بسياري از خائنين و نوکران نيروهاي استعماري به ايران، مردم آذربايجان، و خود وي لطمه زد. در واقع تا آنجا که به همکاري کلي در آن سالها با استالين و شوروي مربوط ميشود اکثر نيروهاي مترقي در ايران و نقاط ديگر جهان در آن سالها نظير وي عمل کردند و تا آنجا هم که مربوط به برنامه استالين براي جدا کردن آذربايجان از ايران بوده است، امروز با اسناد بدست آمده از شوروي سابق، اين واقعيت شوم تاريخي مستدل است، ولي هيچ دليلي در دست نيست که پيشه وري از آن طرح مطلع بوده است. وليکن من پيشه وري را سرزنش ميکنم نه به اين خاطر که آگاهانه در طرح استالين شرکت داشته است بلکه به اين خاطر که در يک لحظه تاريخي نتوانست تشخيص دهد که برنامه او براي آذربايجان در عمل به نفع ايران نبود و در برابر جنبش مردم ايران بوده و باعث شکاف در جنبش سياسي ايران شده و بعوض بنفع يک دولت خارجي بود، هرچند که آن دولت کعبه آمال او و بسياري ديگر در آنزمان تلقي ميشود، اما بازهم دولتي خارجي بود با منافع خود و پيشه وري آنرا درک نکرد که او بخشي از جنبش سياسي ايران بود، و در نتيجه وي بسياري از فعالين سياسي آذري و مردم آذربايجان را به خاطر اين لغزش در آن برهه مهم تاريخ ايران به نابودي کشاند. دست آخر هم که خودش به آذربايجان شوروي فرار کرد و بدست مأمورين استالين کشته شد، چرا که ديگر پس از امضاء توافق قوام السطنه و استالين، شوروي را سياستي ديگر بود که نه تنها اجازه داد فرقه دموکرات آذربايجان در داخل ايران توسط نيروهاي ارتش شاه قلع و قم شود بلکه در خارج ايران هم کساني نظير شخص پيشه وري که در عين وفاداري به استالين، آدمي نبودند که بدون چون و چرا سياستهاي شوروي را دنبال کند، ديگر تاريخ مصرفش براي روسها به پايان رسيده بود و از ميان برداشته شد. او را سرزنش نميکنم که استالينيسم و طرح هاي شوروي را در آنزمان تشخيص نداد ولي سرزنش ميکنم که چرا کل جنبش سياسي ايران را با برنامه قوم گرايانه ترک کرد و جنبش آذربايجان را از بقيه نقاط ايران منفرد کرد و اجازه داد فعالين آذربايجان براحتي پشتيباني جنبش سياسي بقيه ايران را از دست بدهد. من نميگويم وي بخاطر خيانت بسياري از بهترين فرزندان ايران را براي هيچ به کشتن داد بلکه ميگويم بخاطر يک اشتباه، يک لغزش، در يک لحظه حساس تاريخي باعث اين نابودي شد. نيروهاي ملي ايران هم که امروز نقش قوام السطنه را در سال 1331 همکار انگليس و خائن به ايران ميشمارند کماکان از عمل احمد قوام در سال 1324 براي حفظ تماميت ارضي ايران پشتيباني ميکنند. در واقع در آنزمان با اشتباه قوم گرائي پيشه وري دو بخش مهم جنش سياسي ايران در برابر هم قرار گرفتند و هنوز هم در ارتباط با آن رويداد چنين است.
آيا پيشه وري هميشه اينگونه ميانديشيد؟ خير. پيشه وري مانند بسياري ديگر از روشنفکران ايران سالهاي بعد از حکومت رضا شاه، چپ بود و از فعالين حزب کمونيست ايران بود، وليکن اين حرف ابداً به اين معني نبود که بخواهد ايران را مستعمره شوروي کند. آنروز ها چپي هاي مستقل انديش ايران در حزب کمونيست ايران بودند. حتي فعاليت او در آنسالها محدود به آذربايجان نبود و پس از سقوط رضا شاه هم در سالهاي بين 1320 و 1324 که اکثريت چپ ايران در حزب توده بودند، پيشه وري روزنامه آژير را منتشر ميکرد که بيشتر به نشريات عصر روشنگري دوران مشروطيت ايران نظير صور اسرافيل شباهت داشت تا نشريات احزاب برادر دوران بعد از انقلاب اکتبر شوروي. اما در يک لحظه تاريخي پيشه وري که از فعالين سياسي کل ايران بود به خطا رفت و به تنگ نظري قومي افتاد. او ميتوانست بخاطر مخالفت با حزب توده، حتي حزب چپي ديگري بسازد ولي بر مبناي برنامه سياسي و اقتصادي و نه حزبي قومي. اما به عوض برنامه قومي را به جاي برنامه حزبي نشاند و اينگونه فرقه دموکرات به انزواي فعالين سياسي آذربايجان از بقيه جنبش سياسي ايران کامل شد و از يکسو در مدت کوتاهي توانست با استفاده غلط از احساسات قومي سريعاً رشد کند ولي بعداً هم بخاطر همين پاشنه آشيل سريعاً سقوط کرد و با از دست دادن کمک شوروي بعد از توافق قوام و استالين، در برابر حمله دولت مرکزي به راحتي نابود شد.
بله احساسات قومي ميتواند بسيار فريبنده باشد. آذربايجان که يک جمهوري آذربايجاني در شمال ايران وجود دارد را فراموش کنيد. حتي آسوريهاي ايران يا عراق يا کشورهاي ديگر ميتوانند تهييج شوند اگر در نقطه اي از جهان کشوري بنام آن قوميت بوجود آيد. آسوريها زبان دارند، خط بسيار تکامل يافته دارند تاريخي طولاني دارند ولي دولت آسوري صدها سال است که وجود نداشته است. آيا افق يک کشور آسوري نه تنها براي آسوريان ايران يا عراق بلکه حتي براي يک آسوري در آمريکا نميتواند فريبنده باشد؟ آيا حتي يک گيلکي مقيم آمريکا دوست ندارد جمهوري گيلاني بود تا او ميتوانست وقتي ميخواهد تعلق قومي خود را به ديگران يا به بجه اش توضيح دهد بگويد کشوري اين چنين در نقطه اي از جهان هست همانگونه که ارامنه ايران يا ارامنه مقيم لوس انجلس ممکن است کشور ارمنستان را به عنوان مثالي درباره قوميت خود در دنيا ذکر کنند. در واقع جمهوري گيلان هم زماني در ايران در دوران ميرزا کوچک خان در پيش از رضا شاه مدت کوتاهي وجود داشته است. بنابراين چنين احساسات قومي براي هر قوميتي قابل درک است بويژه آنها که نظير آسوريان زبان و خط و تاريخ کهني دارند. ولي آيا چنين برنامه دولت سازي بنفع هيچيک از قوميت هاي ايران هست؟ بنظر من نه. تاريخ ايران نشان داده است که امتزاج قومي در شکل گيري دولت مرکزي در ايران بسيار قوي است، گرچه برخي اقوام کمتر در اين ساختار دولتي بوده اند. اما مهمتر آنکه امتزاج قومي در جامعه ايران آنقدر قوي است که به ضرر هر کدام از قوميت هاي ايران است که راه جدائي را در پيش گيرند که نتيجه اي هم جز تشديد تشنج هاي قومي نخواهد بود. هرچند ترکيب قومي برخي نقاط تک قومي تر است ، اما شهرهائي نظير اروميه آشکارا اين امتزاج قومي و راه يابي درست ايران را نشان ميدهند که هم کرد و هم ترک و هم فارس و هم آسوري و هم ارمني در کنار هم زندگي ميکنند. در نتيجه کسانيکه از حق تعيين سرنوشت ميگويند و از آن حق جدائي آذربايجان و کردستان را نتيجه ميگيرند مثل آنست که کسي فکر کند ارامنه در اصفهان يا آسوريان در کردستان بايد دولت جداگانه درست کنند تا به حقوقشان احترام گذاشته شود. اينجا بحث حق نيست، بحث استراتژي معين براي ايران است و بحث حق فقط استفاده کور از احساسات قومي است.
من در مقاله اي دو هفته پيش در اين باره هشداري به فعالين سياسي کرد نوشتم. به عوض توجه برخي رهبران دستور دادند و مأمورينشان شروع به حمله شخصي و راسيستي کردند. من تجربه مشابهي با يکي دو جريان ديگر در جنبش سياسي ايران داشته ام که رهبران خيلي پاکيزه مينشينند و مأمورين حمله شخصي ميکنند و وقتي من از خود دفاع کنم، آن رهبران ديپلماتيک و زيبا صحبت ميکنند. من اين بازي ها را به اندازه کافي ديده ام که بدانم چيست و جنبش سياسي ما هم نيز اين بازي ها را ميشناسد و ممکن است اول توجه ها منحرف شود ولي بعداً همه دوباره به اصل بحث خواهند پرداخت.
اين مأمورين ابتدا خيلي مودبانه به من خطاب کردند ولي در عين حال نژادپرستانه و راسيستي گفتند که من حق ندارم درباره کردستان بنويسم. من نوشته بودم که از اولين کساني هستم که در کتاب درباره کردستان گفته ام دولت مرکزي در ايران از امتزاج اقوام گوناگون تشکيل شده. فوري مأمورين نوشتند که شايد در ميان فارس ها شما اول بوديد. اصلا انگار بحث من درباره مسابقه بوده آنهم مسابقه راسيستي . اگر به مقاله من رجوع کنيد من اين حرف را در برابر کسانيکه از امتزاج اقوام ضديت با فدراليسم را مطرح ميکنند بيان کردم و گفتم که اينها اين بحث را حالا ميکنند در صورتيکه من سالهاست کرده ام و منظور بحثم اين بود که اين تحليل دليل بر *رد* فدراليسم *نيست*. در نتيجه مشخص است که اين مأمورين حتي درست نخوانده اند که منظور من از اين جمله چه بوده است. به همين شکل هم وقتي من درباره عثماني بعنوان کشور مادر کردستان عثماني نوشته ام منظورم روشن است که مقايسه بيش از 500 سال جدائي آن بخش کردستان از کردستان ايران در برابر جدا بودن جهار بخش کردستان عثماني سابق است که کمتر از صد سال است از هم جدا هستند و همه اين ها در کتاب من روشن نوشته شده است و اين مأمورين فقط دوست دارند احساسات قومي بر انگيزند که گويا علم تاريخ هم قومي است.
مأمور ديگرشان در پاسخ مقاله قبلي من در همين مورد در عکس العمل به نوشته من يادداشت کرده که «من نان به نرخ روز ميخورم» چرا که گفته ام قوم گرائي امروز خطري براي ايران است وقتي درباره دولت منطقه اي کردستان در عراق در همسايگي ايران و حالت مشابه آن با جمهوري آذربايجان در زمان 1324 نوشتم و گفتم اشتباه پيشه وري را نکنيم. من کي نان به نرخ روز خوردم، من که سالها ست هميشه گفته ام فدراليسم حکومت قومي *نيست* و دارم همين را حالا هم ميگويم و هشدار دادم که با علم کردن فدراليسم قومي توسط افراطيون کرد، باعث رشد افراطي گري متقابل نشويم که در جنبش سياسي ايران مخالفت با فدراليسم اداري را دامن بزنيم. در پاسخ مأمور اول مينويسد جمهوري آذربايجان يا بحرين که از ايران جدا شدند چه عيبي دارند. اولاً بالکانيزه کردن ايران در صورت موفقيت از کردستان ايران از کردستان کشوري فقيري نظير افغانستان خواهد ساخت و نه بحرين که به عنوان ايده آل اين تجزيه طلبان خجالتي به ما وعده داده ميشود. ثانياً جمهوري موروثي علي اوف آذربايجان و استبدادش دست کمي از جمهوري اسلامي ما ندارد. ثالثاً کي گفته کردستان ايران در صورت جدائي بحرين ميشود. بحرين يا حتي جمهوري آذربايجان نفت دارند. کردستان عراق هم نفت دارد و دعواي سر کرکوک با بخش عرب هم به آن خاطر است. ولي کردستان ايران چطور؟ آيا در عمل سناريوي تجزيه ايران که اين مأمور با اين مثال تجويز ميکند، کردستان ايران را وابسته به کردستان عراق نميکند. شما فکر ميکنيد وابستگي به دولتي هم قوم بهتر است؟ به فلسطينيان و اردني ها نگاه کنيد. همه اين کشورهاي عرب که هستند. آيا وابسته بودن يک کشور عربي به عربستان سعودي بهتر است يا وابستگي به کشوري غير عرب مطبوع تر است؟ آخر اين حرفها چيست؟ مشکل کردها و آذري ها و بقيه مردم ايران حقوق مدني است و نه اينکه دولتشان کرد باشد يا فارس. آيا همين اخيراً در کردستان عراق سنگسار دختري بنام دعا را نديديم؟ عقب ماندگي و استبداد که کرد و عرب و فارس ندارد؟
به من حمله راسيستي (نژادپرستانه) ميکنند که فارس هستم و درباره کردستان نظر ميدهم. کردستان بخشي از ايران است و من درباره نقطه اي از ايران نظر ميدهم و هنوز تجزيه طلبان جدايش نکرده اند که اينگونه بنويسند. ولي اين راسيسم، فردا گريبان خودتان را ميگيرد. من از انفراد جنبش کردستان بخاطر اين ديدگاه هاي غلط نقد کردم و بجاي گوش کردن، من را هم بطور نژاد پرستانه مورد حمله قرار دادند. سالها من با راسيسم فارسهائي که اينگونه به کردها برخورد ميکردند مبارزه کرده ام. من با راسيسم کردها هم مبارزه خواهم کرد. برخي در آمريکا تحت عنوان اينکه سياه پوستان در آمريکا ستم ديده هستند، راسيسم سياه پوستاني نظير فراخان Farakhan که بصورت راسيستي به سفيدپوستان برخورد ميکند را توجيه ميکنند . من فراخان را به اندازه کوکلاکس کلان ها محکوم ميکنم. بنظر من هيچ توجيهي بعنوان ملت تحت ستم و ستمگر درست نيست. راسيسم غلط است. بنظر من فعالين کرد هم بايستي درباره جنش سياسي در نقاط ديگر ايران نظر دهند و درتشکيلاتهائي که از لحاظ پلاتفرم قبول دارند فعال باشند نه آنکه با تشکيلاتهاي قوم گرايانه خود را از بقيه ايران منفرد کنند.
حزب کومله و حزب دموکرات بعنوان احزاب قومي غلط هستند. حزب سياسي بايستي بر مبناي برنامه سياسي اش تعريف شود و نه قوميتش.
اينها ست که باعث سؤء استفاده از احساسات قومي ميشود که نويسنده دوباره بطور راسيستي فارس ها را براي قتل قاسملو و شرفکندي محکوم ميکند وقتي که من ميگويم که متحد جنبش کردستان، جنبش مردم ايران در نقاط ديگر ايران است، و نه دولت کردستان عراق. امروز دولت کردستان عراق محبوب است همانگونه که دوراني دولت آذربايجان شوروي و خود شوروي در ميان اکثريت روشنفکران ما محبوب بود. دوباره اشتباه پيشه وري را نکنيم. چرا اين حمله راسيستي به فارس ها؟ مگر بختيار هم ترور نشد؟ تازه حزب دموکرات تصميم گرفت با جمهوري اسلامي مذاکرات مخفي داشته باشد و اين چه ربطي به جنبش سياسي نقاط ديگر ايران دارد که فارس ها را محکوم ميکنيم. حزب دموکرات ميتواند ارزيابي کند که برنامه مذاکره کردنش با جمهوري اسلامي درست بوده يا نه؟ موضوع را به فارس و کرد مربوط کردن سؤء استفاده از احساسات قومي براي تحميق مردم است تا اشتباهات خط مشي غلط سياسي توجيه شود.
***
براي من خيلي سخت است که اين نوشتار را بنويسم. عبدالله مهتدي رهبر کومله ايران يکي از کساني بود که سالها به او بعنوان يک مبارز سياسي با سابقه، نظير پيشه وري در دوران رضا شاه، احترام ميگذاشتم. پيشه وري اي که نظير علامه دهخدا ولي در جو جنبش جهاني ديگر بود و نه پيشه وري در زمان فرقه دموکرات. اميدوار بودم روزي عبدالله مهتدي نقش مهمي در متحد کردن جنبش سياسي ايران ايفا کند. ولي وقتي من از کنگره ايران فدرال نقد کردم که طرحي بغايت استعماري و به ضرر اتحاد جنبش سياسي ايران است، ناگهان من مورد حملات راسيستي قرار گرفتم بجاي آنکه موضوعي که بحث ميکنم را دوستان مورد توجه قرار دهند. ناگهان علاوه بر بحث هاي راسيستي که ذکر شد، بحث هاي نادرست ديگري را که فقط افراد بي دانش درباره اين موضوعات به صرف کرد بودن نظير نشان دادن عکس مار براي حمله به من، شروع کردند. مثلاً گوئي بلژيک نمونه فدراليسم قومي است در صورتيکه کشورهائي نظير بلژيک نوعي تعديل فئوداليسم و سلطنت بودند که در پي انقلابات آمريکا و فرانسه، سلطنت هاي اروپا برگزيدند و اينها حتي براي جامعه صنعتي نمونه تحول نيستند.
بحثي که در رابطه با سلطنت طلبان سالهاست طرح کرده ام که اينگونه کشورها را بعنوان سمبل تحول جوامع صنعتي مطرح ميکنند در صورتيکه دو مدل اصلي تحول در جامعه صنعتي انقلاب هاي فرانسه و آمريکا بودند .به همين علت هم من آمريکا را ذکر ميکنم و نه عراق را که اين نويسنده تعجب کرده که چرا از عراق نگفته ام بدون اينکه اقلاً دقيق بخواند تا بفهمد. عراق يک نمونه تحول استعماري در تاريخ است و تازه نه مهمترين آن. انقلاب آمريکا و فرانسه دو تحول اصلي جامعه صنعتي هستند. چرا عوام فريبي و پلميک قومي مينويسيم تا مردم را گمراه کنيم؟ به هر حال اين ها بحث نظري است و من با جريان يافتن اين بحث ها مسأله اي ندارم و تشويق هم کرده ام ولي آنچه باعث انزجار من شد همان برخورد نژادپرستانه مأموران است. در حاشيه هم بگويم که همه انقلاب ها هم لزوماً دوران ترور و خونريزي نداشته اند که برخي ديگر که ربطي به اين بحث ها ندارد در جنبش سياسي ايران متداول کرده اند. مثلاً انقلاب آمريکا دوران ترور بعدي نداشته است. خلاصه فئوداليسم و سلطنت اروپا بعد از آن دو انقلاب سعي کرد انواع اشکال تعديل فئوداليسم و سلطنت را شکل دهد تا از انقلاب در عصر جامعه صنعتي برهند. و همانطور که مفصلاً نوشته ام ما در دوران جامعه فراصنعتي زندگي ميکنيم و بيشتر اين بحث هاي مربوط به دولت ملي جامعه صنعتي دو قرن گذشته تازه خود کهنه است تا چه رسد که دنبال بحث هاي حق تعيين سرنوشت لنين برويم.
بسياري از نظرات عوامانه درباره تاريخ که اين روزها در محافل ايراني مطرح ميشوند مثل اينکه گوئي همه انقلابها مثل انقلاب فرانسه يا ايران بوده اند بخاطر اهداف جريانات سياسي مختلف است و نه تحليل علمي تاريخ. مثلاً خواندن و نوشتن به زبانهاي قومي نه تنها براي کردها بلکه براي آسوري ها و ديگران مطرح است، آيا راه حل آن است که آنها هم خود مختاري در ايران داشته باشند تا به اين حقوق خود دست يابند. يا از کانادا گفته ميشود که گوئي آنجا فدراليسم قومي است. اينها همه عدم درک از اين موضوعات است. يک کشور ميتواند فدرال و حتي متمرکز باشد و به ايالات و حتي شهر ها اجازه دهد زبان اول يا دوم ديگري انتخاب کنند. من در گذشته گفته ام که از همه اين نظرها مدل فدرال که مدلي براي اداره کشور است، بهتر است، وليکن اصل ترجيح من براي مدل فدرال اين موضوعات *نيست* که حتي در دولت غير فدرال هم قابل دسترسي ميتوانند باشند، بر حسب فعاليت قانوني براي اين حقوق. بلکه علت ترجيح من براي فدراليسم اين است که *کنترل و توازن* را در کشور تقويت ميکند که بنفع رشد همه حقوق انساني و مدني در جامعه است. به هرحال بحث هاي انحرافي ما را به بيراهه برده است و راسيسم را با اين بحث ها رواج داده ايم و افراطي گري فارس و کرد را باعث شده ايم و نه آگاه سازي. عراق امروز نظير شوروي ديروز همسايه ايران هستند و ما بايستي با آن کشور در پي روابط حسن همجواري باشيم وليکن يک لحظه هم نبايد فراموش کنيم که آزادي ملت ايران در دست جنبش کل مردم ايران است و بس و ما مردم ايران بايستي فقط روي خومان حساب کنيم و يکديگر را برمبناي مذهب و قوم و جنس جدا نکنيم هرچند براي حقوق و فرصت هاي مساوي براي همه مذاهب، اقوام و جنسيت ها در ايران بايستي کوشش کنيم.
من تا کنون تصور ميکردم که شرکت در سايت کنگره ايران فدرال يک اشتباه از سوي برخي دوستان بوده است ولي بعد از ديدن حملات راسيستي اخير ميبينم که گويا من خيلي خوش خيال بوده ام. اينگونه جريانت تجزيه طلب نه تنها به ضرر کل جنبش ايران بلکه مشخصاً به ضرر مردم کردستان ايران است و من به شدت آن را محکوم ميکنم.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
26 خرداد 1386
June 16, 2007
بعدالتحرير 3 تير 1386:
برداشت هاي من از مواضع آقاي عبدالله مهتدي در گذشته درباره مخالفت ايشان با تجزيه طلبي و طرفداري از وحدت ايران مبتني بر مصاحبه هاي خود ايشان با ستار دلدار در تلويزيون بود که لينک آن در زير هست و اگر لينک هاي به سايت بروسکه ديگر کار نميکند من ميتوانم کليپ اين مصاحبه ها را در اختيار سايت ايران گلوبال قرار دهم. در اين مصاحبه ها آقاي عبدالله مهتدي بروشني ميگويند با تجزيه طلبي مخالفند. اگر امروز موضع شان را عوض کرده اند يا آنروز دروغ گفته اند، خودشان هستند که بايد پاسخ دهند. مايه تعجب است که امروز کردستان برزگ تبليغ ميشود! اين هم لينک به آن مصاحبه ها:http://www.ghandchi.com/IONA/Komala/Mohtadi/index.htm
مطالب مرتبط به زبان فارسي
نوشداروي کردستان بزرگ
کلامي با فعالين کرد ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
مطلب مرتبط به زبان انگليسي
Related Articles in English
http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm