بيش از يک صد سال تفکر سياسي مدرن ايران که از زمان مشروطيت برروی مدل حکومت متمرکز فرانسه از طريق قانون اساسي بلژيک، هرچند با تعديلهاي انجمن هاي ايالتي و ولايتي، براي ايران دور ميزد، بالاخره آلترناتيو هاي شکل حکومت فدرال را مد نظر قرار ميگرفت. اما از سوي ديگر بحث هاي گمراه کننده درباره معناي فدراليسم، هم از سوي موافقين آن و هم از سوي مخالفين، بيشتر به بحث هاي کاذب دامن ميزند تا که راه گشاي دموکراسي آينده ايران باشد.
مثلأ يکي از موافقين فدراليسم در مصاحبه اي ميگفت که جنوب عراق که شيعه هستند که عرب هستند و در نتيجه نيازي به فدراليسم ندارند و ميگفت کردها چون مليت غير عرب هستند نياز به حکومت محلي در چارچوب فدراليسم دارند. اين نشان ميدهد که چقدر نا آگاهي از مفهوم فدراليسم وجود دارد که يک طرفدار صادق غير کرد آن، در واقع آن را برابر حکومت قومي تصور کرده است.
از سوي ديگر يک مخالف فدراليسم همه تاريخ ايران را مينويسد که ثابت کند دولت مرکزي ايران از امتزاج اقوام گوناگون بوجود آمده است، موضوعي که از سوي اشاعه دهندگان مدل فدرال در ايران در همه اين سالها برعکس براي اثبات نياز به فدراليسم همه اين سالها به آن نه تنها اذعان شده بلکه تأکيد شده است، در صورتيکه اين مخالف فدراليسم ميخواهد از اين بحث عکس آن يعني نفي ضرورت فدراليسم را نتيجه بگيرد، و سعي ميکند با نشان دادن اينکه تفوق قوم ترک در دوران هاي طولاني حکومت ايران وجود داشته است، به اين نتيجه برسد که اصلاً مسأله اتنيک در ايران واقعيت ندارد. در کتابي مفصلأ درباره نقش اقوام مختلف در شکل گيري دولت مرکزي در ايران نوشته ام [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm] و اينکه برخي اقوام نظير آذري ها بيشتر و کردها يا بلوچ ها کمتر در شکل گيري دولت مرکزي ايران بوده اند و اتفاقاً نياز به مدل فدراليسم در اداره ايران که به مشارکت همه شهروندان جدا از قوميت آنها در اداره کشور کمک شود، نياز جامعه ماست، که متأسفانه در مشروطيت به آن سو حرکت نشد.
براستي اما جدا از بحث فدراليسم سعي در نفي وجود اقوام و مليت هاي ايران کردن و پس از نيم قرن تکرار اين بحث هاي غلط که گوئي فقط يک ملت در ايران وجود دارد، بويژه وقتي نگارنده آن ميخواهد با ظاهر علمي واقعيت آشکار مليت هاي مختلف در ايران را نفي کند، براي چه هدفي است؟ مثلاً اگر در روسيه ستم ملي شکل حاد تر داشته بمعني نبودن ستم ملي در ايران نيست و تازه حتي در روسيه هم در زمان پطر کبير امتزاج اقوام و مليت ها خيلي بيش از ايران صفوي و قاجار بوده است. اين نويسندگان تاريخ روسيه 200 سال قبل از لنين را نميدانند. نه ايران آنقدر يک مليتي است که اين ها ادعا ميکنند و نه روسيه آنقدر چند مليتي با ستم يک ملت روس بوده است، که تحليل لنين از روسيه بوده است، و اين مخالفين فدراليسم براي رد کردن تضييقات اتنيکي در ايران، تکرار ميکنند.
تازه اين بحث ها آخرش يعني که حکومت قومي و ملوک الطوايف راه آينده ايران نيست؟ يعني دوباره اين مخالفين فدراليسم هم فدراليسم را برابر حکومت قومي ميگيرند که آن را اينگونه با رد نياز به حکومت قومي که حرف درستي است، ميخواهند رد کنند و اصلأ نميدانند بحث هاي 20 سال گذشته جنبش ايران در اين باره چه چيزي بوده است؟
اين گونه بحث ها هم در برابر نظريه لنين در تئوري حق تعيين سرنوشت بيان ميشود. آخر کدام طرفدار جدي فدراليسم امروز دنبال آن بحث هاي لنين است که کسي فکر کند با رد آن فدراليسم را رد کرده است. اصلأ کمونيستهاي دوآتشه امروز ايران نظير حزب حکمتيست ها اصلأ با هرچه برنامه ملي و حق تعيين سرنوشت است مخالفند و يک قدم هم از انترناسيوناليسم پائين نميآيند، و همه بحث هاي ملي را بورژوائي ميدانند.
در نتيجه دعوا گوئي در سال 1324 است که شوروي برنامه فعال تجزيه در ايران و چند نقطه ديگر دنيا را دنبال ميکرد و يا دوران انقلاب اکتبر و قولهاي لنين درباره حق تعيين سرنوشت. امروز اصلأ چنين بحث هائي در چنبش سياسي ايران نيست که با طرح آنها باعث گيچ شدن و گمراهي گرديم، گوئي که در تونل زمان به يک قرن پيش رفته ايم. چرا بحث هاي جاري را دنبال نکرده و در مورد موضوعي که اصلاً موضوع بحث نيست، مردم را به بيراهه ميکشيم؟ حالا چه روسيه تزاري را کشوري با ستم روس ها بر ملل ديگر بدانيم و ايران را امتزاج ملت ها بدون ستم فارس ها بدانيم يا نه، اصلأ بحث هاي امروز اين حرف ها نيست. شايد اين بحث ها 100 يا حتي 60 سال پيش هنوز بحث مناسبي بودند، ولي اصلأ آنها که بطور جدي در امروز پي فدراليسم هستند حرفشان اين "حق تعيين سرنوشت" لنينيستها نيست.
بحث فدراليسم درباره *کنترل و توازنchecks and balances" است. اي کاش کسانيکه در اين باره بحث ميکنند اقلأ نوشته مديسون [http://www.ghandchi.com/117-Madison.htm] درباره فدراليسم را ميخواندند. در آنجا بخوبي نشان داده است که دولت هاي ايالتي که تکرار مسؤليت هاي مشابه هستند چرا به کنترل و توازن ياري رسانده و درواقع بنيان دموکراسي هستند. امروز هنوز بعد از 200 سال در آمريکا همين مجلس و دادگاه و دولت ايالتي با ماليات ايالتي است که توازني در برابر دولت فدرال است. نه زبان اين ايالات با هم فرقي دارد و نه قوميت مردمش. اسمش را بگذاريم فدراليسم استاني.
به هر حال فدراليسم با طرح هائي نظير جمهوري کردستان و آذربايجان که در همان زمان قاضي محمد و پيشه وري هم غلط بودند، تفاوت اساسي دارد. آنچه هم که فدراليسم قومي ناميده ميشود ادامه همان طرح هاي جمهوري هاي بر مبناي قوميت است که ربطي به فدراليسم استاني ندارد و به نژادپرستي دامن ميزند همانگونه که احزاب قومي چنين هستند. احزاب بايد بر مبناي پلاتفرم شکل بگيرند و نه قوميت، و دولت هم بايد بر مبناي حقوق شهروندي باشد و همه استانها در سيستم فدرال بر مبناي حقوق شهروندي خواهند بود و نه بر مبناي قوميت اکثريت يا اقليت ساکن استان. مدل فدرال براي تقليل دادن تبعيضات است و نه تشديد و نهادينه کردن تبعيضات.
البته اگر در ايالتي هم نياز دوزبانه بودن يا نبودن باشد، در درون پروسه دموکراتيک تصميم گيري انجام ميشود. ولي اصل بحث هدف فدراليسم، اين است که توسعه ايالات مختلف فداي توسعه مرکز نميشود، دوباره يعني کنترل و توازن.
مثلأ در ايران فدرال، ايالت سمنان که هيچ بحث قومي يا جدائي هيچوقت نداشته هم بايستي مجلس ايالتي خود را داشته باشد، و فرماندارش انتخاب مردم ساکن سمنان باشد، و قوه قضائيه ايالتي منتخب مردم آن ايالت. من متعجب هستم کساني که سالها در آمريکا زندگي کرده و ميدانند معني فدراليسم پس از 200 سال در عمل در آمريکا چيست چرا تا به ايران ميرسند بحث هاي کاذب راه مياندازند. آيا اين نيست که از دموکراسي ميترسند و هنوز زبلي و زرنگ بازي را معادل سياست کاري ميدانند و حتي وقتي با جريانات سراسري هم کار ميکنند دنبال زدو بند و کلک زدن بنام وحدت دموکراسي خواهان هستند يا نظير آنهائي که ميگويند دموکراسي باعث بي بند و باري و فرار جوانها و دختران به خيابان و ولگردي ميشود، اين ها هم ميگويند فدراليسم يعني تکه تکه شدن ايران و تجزيه طلبي. اين افراط گري هاي اتنيکي در برخورد به شهروندان چه از سوي مرکز نشينان و چه از سوي ساکنان استانها ست که باعث پاشيدن ايران ميشود.
در آمريکا هم دو دسته با فدراليسم مخالف بودند. يکي آنهائي بودند که از صداي ايالات واهمه داشتند هرچند در عمل فقط يکبار در زمان جنگ داخلي، آمريکا بسمت پاره پاره شدن رفت، آنهم بخاطر برده داري بود و نه فدراليسم [http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights-plus.htm]، هرچند ايالات جنوب از حق ايالات ميخواستند سوء استفاده کنند و حق بالاتر يعني حقوق بشر را نفي کنند، و بدرستي دولت مرکزي در برابر آنها ايستاد چون آزاد بودن، و حق بشر به برده نبودن، بر قدرت يک ايالت ارجح است، همانطور که يک ايالت نميتواند بگويد که حق دارد قرباني کردن انسان را مجاز کند و ادعا کند که به کسي ربطي ندارد. امروزه روز چنين کاري را حتي يک کشوري که سالها مستقل است هم نميتواند بکند، تا چه رسد به ايالتي که بخشي از کشوري بوده باشد.
يکي هم دسته اي از کمونيست ها بودند که هرساختاري در جامعه که تکرار پاسخ به يک نياز اجتماعي بود، مثل تعدد کانال هاي تلويژيون و روزنامه و غيره را، اتلاف منابع دانسته، و هيچ وقت درک نميکردند که تعدد و داشتن ارگان هاي موازي، باعث افزايش کنترل و توازن و در نتيجه باعث تقويت دموکراسي است. امروز هم همانگونه صرفه جويانه، بوجود آوردن تعدد را اتلاف منابع در دنياي گلوبال ميبيند. اين باصطلاح صرفه جوئي در منابع هم بقيمت فدا کردن دموکراسي است. همه کوشش مديسون در رسالات مربوط به فدراليسم اين بود که نشان دهد تعدد نهادهاي سه قوه در ايالات و دولت فدرال با ايجاد کنترل و توارن بيشتر، دموکراسي را بيشتر تضمين ميکند. البته همانطور که هر دولتي با خود بوروکراسي همراه دارد اين مدل هم بوروکراسي و معظلات آنرا همراه خواهد داشت و حل معضل بوروکراسي با حذف تعدد ارگانها، چه موازي و چه غير موازي عملي نيست، و اگر چنان بود که دولت هاي کمونيستي بايد سمبل آزادي و دموکراسي ميشدند.
به هرحال اين بحث ها آنقدر روشن است که نميدانم چرا بحث هاي گمراه کننده ارائه ميشوند تا بحث فدراليسم را که بخش هائي از جنبش سياسي ايران سالها رويش کار کرده و مدلهاي ساخته شده اين منقدين حرفشان نيست را، دگرگونه جلوه دهند. آنچه هم که درباره وابستگي نيروهاي تجزيه طلب بحث ميشود اصل مسأله نيست. چه فرق ميکرد که دولت پيشه وري به شوروي وابسته بود يا نه. طرح جمهوري قومي طرح غلطي براي چه آذربايجان و چه بقيه ايران بود و قوميت بمثابه مبناي شکل گيري دولت تقويت کننده نژادپرستي بود چه نژادپرستي عليه آسوريان باشد، چه کردها، ارامنه يا فارس ها. امروز نيز طرح جمهوري کردستان حزب دموکرات کردستان تقويت کننده نژادپرستي است و طرحي است غلط براي چه کردستان و چه بقيه ايران. چه فرقي ميکند که قاضي محمد وابسته نبود و يا اينکه گفته شود سران حزب دموکرات به نئوکان وابسته اند. مگر غلط بودن طرح حکومت مذهبي خميني چه تفاوتي داشت که وي وابسته باشد يا نباشد. طرح غلط سياسي به همه شهروندان ايران لطمه زد و ميزند.
در گذشته موضع خود را نسبت به جريانات تجزيه طلب وابسته نظير چهرگاني سر سپرده علي اوف آذربايجان شوروي سابق نوشته ام و نيازي نيست که تکرار کنم. همچنين درباره نيروهائي نظير حزب دموکرات کردستان که به تعصبات قومي ضد فارس دامن ميزنند و مردم نقاط غير کرد ايران را مساوي جمهوري اسلامي مينمايانند به کرّات نوشته ام. در عين حال درباره واپسگرائي برخي نيروهاي جنبش سياسي ايران که به تعصبات ضد قوميت هاي ايران دامن ميزنند هم بارها توضيح داده ام. بويژه بارها نوشته ام که طرح فدراليسم براي ايران موضوع "کنترل و توازن checks and balances" است [http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights-plus.htm] که عده اي از جمله خود من مدل درست براي آينده ايران ميدانيم، و اصلأ بمعني تأييد تجزيه طلبي نيست، و در واقع بالعکس فدراليسم را تنها راه جلوگيري از تجزيه ايران ميدانم. اقدامات نيروهاي تجزيه طلب در خوزستان و بلوچستان و نيز حزب سازي جريان پ.ک.ک ترکيه در کردستان ايران را براي هدف کردستان بزرگ، محکوم ميکنم، و اين اقدامات را ضد رشد دموکراسي و جنبش دموکراسي خواهي ايران ميدانم.
در عين حال از جرياناتي که در ميان گروه هاي اتنيکي ايران براي ايجاد جمهوري سکولار دموکراتيک فدرال در ايران تلاش ميکنند، پشتيباني ميکنم و اميدوارم اين کوششها را يا در سازمانهاي مدني اتنيکي و يا احزاب سياسي *غير اتنيکي* انجام دهند چرا که حزب سياسي اتنيکي نسخه اي براي فاشيسم است. در نتيجه آنها که موضع قدراليسم را با جرياناتي که به تضادهاي قومي دامن ميزنند، يکي ميگيرند، يا مغرضند، و ياناآگاه. فدراليسم درباره زبان جداگانه در ايالات نيست. يک مجلس ايالتي ميتواند برايش زبان هم يک موضوع تصميم گيري باشد. اصل بحث اين است که مجالس ايالتي بتوانند در اين عصر گلوباليسم نقش کنترل و توارن را براي مناطق ايفا کنند. ادعاهاي از اين نوع که گويا فدراليسم يعني حکومت قومي، مثل اين است که کسي بگويد هدف از درخواست حق دموکراتيک انتخاب لباس اين است که ميخواهند دانش آموزان لخت به مدرسه بروند. آيا کشور آمريکا پس از 200 سال فدراليسم و دموکراسي، اينگونه معناي اين عبارات را نشان داده است.
متأسفانه خيلي از مخالفين، و نيز طرفداران فدراليسم در ايران، بدون آگاهي لازم، با وجود هدف هاي والا در هر دو سو، در اين موارد نظرات بدون مطالعه اي را مينويسند، که به بحث هاي کاذب کمک ميکند، و نه به روشن شدن مدل تازه دموکراسي آينده ايران. قبلأ نوشته ام که اين سوء تفاهم ها چقدر به جنبش سياسي ايران در 21 آذر سال 1324 لطمه زد [http://www.ghandchi.com/388-Lesson21Azar-plus.htm] . و در زمينه تاريخي شکل گيري دولت مرکزي در ايران بوضوح نشان دادم که برعکس تصور بسياري از ناسيوناليست هاي افراطي ايران، مواضع غلط ضد فدراليسم است که ميتواند به تجزيه ايران بکشد [http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran-plus.htm] و نه دفاع از فدراليسم.
نيروهاي تجزيه طلب در آزربايجان برروي هم نميتوانند يک ده در شمال ماکو را از ايران جدا کنند تا چه رسد که ايران را پاره پاره کنند. آنها که نيروهاي سياسي ايران را ميشناسند ميدانند که امثال چهرگاني در ايران هيچکدام نيروئي نيستند که انقدر همه برايش به شمشير شده اند. در واقع جريانات سياسي که در آذربايجان تحت عنوان تجزيه طلبي سرکوب ميشوند درخواستهايشان حقوق شهروندي است. درست است که در کردستان نيروهائي بخاطر درک غلط از تحولات عراق دارند به تجزيه طلبي دامن ميزنند ولي واقعيت عراق همانطور که در رابطه با کردهاي ترکيه نشان داد، اين تخيلات را نقش بر آب خواهد کرد.
ايران کنوني ايران دوران فترت بين قاجاريه و پهلوي نيست که با پاشيدن جمهوري اسلامي به تجزيه طلبي برسد. سالهاست که جامعه قومي و عشيرتي در ايران پايان يافته است. حتي اگر به دو همسايه ايران، افغانستان و عراق نگاه کنيم، با سقوط دولت متمرکز قبلي، معضل اصلي هر دو کشور مقابله با جريانات اسلامگرائي افراطي شده است که ميخواهند تحت عناوين مختلف به قدرت برسند. اين يک تفاوت اصلي ايران و منطقه با دوران فترت پيش از رضا شاه است. برنامه ها ي جناح هائي از دولت هاي خارجي نيز که به جريانات تجزيه طلب دامن ميزنند با نيروهاي مشابهي که برنامه غير آن دارند مقابل هستند و تقويت ملوک الطوايف در منطقه کل استراتژي هيچ قدرت بزرگي در منطقه را تشکيل نميدهد و برخي افراط ها در ترس از پاشيدن ايران بي پايه است.
بنظر من نه کنگره ايران فدرال که جرياني انحرافي در جنبش سياسي ايران است و بهتر است که زودتر منحل شود و نه حزب دموکرات کردستان و نيروهاي مشابه بمعني پاشيدن ايران بعد از جمهوري اسلامي هستند و نه اصلأ آنقدر اهميتي دارند. فکر ميکنم همه اين هياهو بيان تلاشهاي يک سري از جريانات گوناگون با هدف هاي گوناگون براي کسب رهبري جنبش دموکراسي خواهي ايران، آنهم با علم کردن يک ناسيوناليسم کاذب در برابر يک دشمن خيالي تجزيه طلب است و عکس آن نيز يک سري نيروهائي که در جنبش مدني ايران پايه اي ندارند ميخواهند با شعارهاي افراطي تجزيه طلبانه از احساسات اتنيکي برخي اقوام سوء استفاده کرده و براي خود جايگاهي کسب کنند. بهترين راه حل جنبش سياسي ايران طرح روشن فدراليسم استاني و کوشش براي آگاه سازي مردم براي مقابله با هردوسوي اين افراط گري ها است.