Thursday, May 25, 2006

ضميمه 7-از حدکا نقد نکنيم تا فدراليسم را رد کنيم

ضميمه 7-از حدکا نقد نکنيم تا فدراليسم را رد کنيم

بتازگي چندين نقد از حزب دموکرات کردستان (حدکا) در مطبوعات آمده تا که فدراليسم را رد کنند. اين مثل اين است که کسي از جمهوري اسلامي نقد کند تا که جمهوريت را رد کند. من تا توانسته ام از اينکه وقت خود را صرف بحث درباره گروه هاي سياسي معين کنم پرهيز کرده ام، مگر آنکه تشکيلاتي خود برابر کل طيف سياسي اي باشد که نمايندگي ميکند. من اساساً به بحث طيف هاي اپوزيسيون پرداخته ام. در واقع فکر ميکنم که در اپوزيسيون ايران شش طيف اصلي وجود دارد و پنج تاي آنها دارای تشکيلاتهاي سياسي هستتند. ضمناً ابدأ در اپوزيسيون بودن بمعني مترقي بودن نيست که قبلاً مفصلاً بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm#02] و اما طيف ها:

1. مشروطه خواهان که شامل بسياري سازمان ها و گروه هاي مختلفي از جمله حزب مشروطه ايران هستند و اساساً به گرد رضا پهلوي حلقه زده اند.
2. اصلاح طلبان مذهبي که شامل سازمان ها و گروه هاي مختلفي از جمله جبهه مشارکت، مجاهدين انقلاب اسلامی، حزب اعتداليون و حتی نهضت آزادي ميشود.
3. مجاهدين خلق که طيف سياسي و سازمانش تقريباً بر هم منطبق است.
4. جبهه ملي که شامل گروه هاي مختلف از جمله حزب ايران، حزب ملت ايران، حزب پان ايرانيست، و مرزپرگهر است.
5. جريان چپ که شامل گروه هاي بيشماري از جمله حزب توده، چريکهاي اکثريت، بخش عمده اتحاد جمهوريخواهان، و جمهوريخواهان لائيک.
6. جريان آينده نگر که اساساً هنوز سازمان سياسي معيني ندارد.

پنج طيف اول بنظر من تمام سازمانهاي سياسي موجود ايراني را در بر ميگيرند و همانطور که در بالا ذکر کردم مهمترين سؤالي که در رابطه با همه آنها براي من مطرح بوده است، نه تک تک سازمان هاي معين هر طيف، بلکه اينکه آيا هر طيف معين اپوزيسيون، مترقي است يا نه، به عبارت ديگر اگر نظرات آن طيف در آينده راهنماي راهبردي کل جامعه ايران شود، آيا چامعه ما به جلو ميرود و يا به قهقرا. اين بحثي بوده است که سالها دنبال کردم و در کتاب "ايران آينده نگر" [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm[] مفصلاً توضيح داده ام.

سوأل من هم بي جا نبوده است چون در انقلاب 1357 يک نيروي اپوزيسيون رژيم سابق به قدرت رسيد و جامعه را از آنچه بود هم به عقب تر برد. در نتيحه پرسيدن اينکه برنامه طيف هاي مختلف اپوزيسيون ما را به کجا ميبرد، کار درستي بوده است. و در واقع در 26 سال گذشته هم باندازه کافي اين کار شده است، و همه خوب از برنامه طيف هاي سياسي مختلف آگاهند، که دست آورد بزرگي براي جنبش دموکراسي خواهي ايران است، که مردم آگاهانه به تشکيلاتهاي هر طيف معيني بپيوندند.

باز گردم به بخث اصلي اين مقاله، من حزب دموکرات کردستان را جرياني شبيه حزب توده ميبينم، ولي در کردستان، با اين تفاوت که از نظر فکري بيشتر نظير حزب پان ايرانيست است، البته با جايگزيني نژاد کردي بجاي نژاد پارسي. در نتيجه مخالفت پان ايرانيست هاي ايران با فدراليسم و موافقت حزب دموکرات با فدراليسم، هردو از درک غلط آنها از فدراليسم، بمثابه يک حکومت قومي است، و ربطي به واقعيت درخواست دولت فدرال براي ايران ندارد.

از نظر من نژادپرستي کردي محکوم است، و در گذشته نيز در نقد حزب دموکرات نوشته ام که درون تشکيلات خود هميشه "ايران" و "جمهوري اسلامي ايران" را برابر ميگيرد، و نيز "ايرانيان" را برابر "طرفداران جمهوري اسلامي" ميگَيرد، و در محکوم کردن ستم به کرد ها، فارس ها را محکوم ميکند، و به تضاد قومي دامن ميزند. از سوي ديگر من همچنين به همين شکل آنها را که وجود ملت کرد را نفي ميکنند، و از همه مردم ايران بعنوان ملت ايران حرف ميزنند، محکوم ميکنم. راه جلوگيري از آتش تضاد قومي ، نفي موجوديت اقوام و ملت هاي موجود در ايران نيست، که خود به نفرت ملي ميافزايد و نه آنکه از آن جلوگيري کند.

در واقع در خارج کردستان و بين کشورهاي خارجي، حزب دموکرات کردستان خيلي شناخته شده تر است تا کومله. علت امر هم فقط تاريخ طولاني آن نيست که به قدمت حزب توده است. بلکه بيشترعلت اين است که اين حزب به رابطه هاي ديپلماتيک و سعي در رسيدن به اهداف خود از طريق رسيدن به توافق با دولت هاي ايران و دولت هاي خارجي تکيه دارد و به همين علت هم هميشه عناصري که بخاطر منافع شخصي در پي فروختن منافع جنبش به دولت ها بوده اند، و يا عوامل رژيم ها بوده اند، در آن حزب دموکرات کردستان راحت تر نفوذ کرده اند، و در واقع دليل اصلي اينکه شادروان قاسملو به اين راحتي طعمه ايادي رژيم شد را من اين ميدانم. ولي به هر حال تا آنجا که به حزب دموکرات کردستان مربوط است تشکيلاتي مانند کومله و رهبر آن عبدالله مهتدي بسيار مطلع تر است تا من، و دوستان با دانشي نظير شعيب ذکريائي باندازه کافي در باره حزب دموکرات نوشته اند که علاقمندان ميتوانند مطالعه کنند و لازم نيست که من بيشتر توضيح دهم [http://www.brwska.com/April-05/13-60.pdf].

و اما درباره موضع "پان فارس ها" که بغلط خود را پان ايرانيست ميخوانند، يک قوم ميتواند آنقدر بزرگ و پر قوام باشد که يک ملت ناميده شود، ولي اين به معني جدائي خواهي نيست. مثلاً بسياري ايرانيان پارس زبان در آمريکا خود را پارسي Persian ميخوانند. آيا مردم آمريکا بايستي موجوديت ملي آنها را نفي کنند و بگويند که فقط يک ملت آمريکا وجود دارد، تا مگر اين ها ادعاي جدائي نکنند. موجوديت ملي دليلي بر جدائي خواهي نيست. هرچه کشوري کثيرالقوم و کثيرالمله تر است، نظام فدرالي برايش مناسب تر است چرا که فدراليسم بيشتر به ويزگي هاي محلي پاسخگوست واين امر ابدأ بمعني تشکيل حکومت قومي نيست. يک کرد که در تهران زندگي کند و بخشي از خانواده اش هم پارسي باشند، ميتواند بخشي از ملت کرد که در امتزاج با ملت پارس است درک شود. امتزاج و ادغام ملي در کنار قبول وجود اقوام و مليت ها حقيقت است و دليلي بر دامن زدن به نژادپرستي قومي به شکل نفي يک قوم نيست که معنائي جز ادامه تفوق قومي که در قدرت است نيست.

مثلاً پادشاهان بسياري سلسله هاي ايران در هزار سال گذشته ترک بودند و در واقع از ترکيه عثماني آمده بودند. آيا اين به اين معني است که دولت ايران با تفوق عنصر پارسي نبوده است؟ خير، چنين نيست. بسياري انگليسيان به آنجا که امروز اسرائيل است رفتند و دولت يهود ساختند، که در آن عنصر قومي يهودي تفوق دارد. اين که آنها خود از انگلستان آمده بودند حکومت آنها را انگليسي نکرد. اقوامي هم که چه غلامان ترک بودند، نظير غزنويان و سلجوقيان، و چه قبايل کوچ کرده از عثماني نظير صفويان و افشاريه و قاچاريه، در ايران دولت هائي با تفوق عنصر پارسي ساختند. من همه اين بحث های تاريجي را مفصلاً در اين کتاب بحث کرده ام و اشاره ام در اينجا به اين خاطر است که اين بحث هاي گمراه کننده تاريخي براي توجيه عدم وجود مليت هاي مختلف در ايران و باصطلاح تئوري وجود فقط يک ملت در ايران، و آنهم "ملت ايران،" ، نتيجه اي ندارد، جز دامن زدن به تضادهاي قومي، بخاطر نفي وچود اقوام و مليت هاي مختلف در ايران.

دولت مدرن ايران از همان زمان مشروطيت ميتوانست بجاي مدل انقلاب فرانسه از مدل انقلاب آمريکا بهره جويد و مدل فدرال را برگزيند که بيشتر با واقعيت ايران و دستتيابي به دموکراسي در ايران خوانائي داشته، همانگونه که در سيستم ماقبل اسلامي ساتراپ ها خود را نشان داده بود. و اشتباه صدر مشروطيت بود که از مدل آمريکا سود نجست و شايد با آن آشنا نبود، و اصلاً دليل قبول آنهم بخاطر حفظ اتحاد درون جنبش نبوده است، چون کسي در آنزمان به اشاعه مدل فدرال کوششي نکرده است.

بنظر من گروه هاي کرد بويژه در خارج کشور شانس اين را دارند که واقعأ با جريانات غير کرد ايراني فعاليت مشترک کنند و متحداً براي آينده ايران فعاليت کنند تا که به بي اعتمادي ها پايان دهند. اينکه يکي پان فارس باشد و ديگري پان کرد و با هم بيانيه مشترک دهند و ديدگاه نژادپرستانه همديگر را بپذيرند، دردي را دوا نميکند. بايستي به نژادپرستي از هر دو سو پايان داد.